معجزه من
معجزه من
پارت ۱۲
(رامتین)
رفتم در وا کردم ک دیدم اصلان
رامتین: چته وحشیی
اصلان: یکی از داداش هاا دختر ها دنبالم بودن
رامتین: چرا اینقدر دختر بازی میکنی خجالت بکش
اصلان: میخوام توبه کنم داداش
رامتین: خب برو دیگ
اصلان: چی برم بزار بیام تو، النا خونست هنوز؟ باهاش تنها بودی
رامتین: اولش النا خانوم دومش اره باهاش تنها بودم به توچه
اصلان: خوب شد پس امدم
اصلان میره بالا ک النا رومبل نشسته بوده سلام میکنه و میشینه
النا: چای بریزم براتون؟
رامتین: ترو برو تو اتاق من خودم میریزم
النا: باشه
(النا)
نمدونم چرا رامتین نمخواست به اصلان نزدیک بشم با خودم فکر کردم ک شاید بخاطر اینک اصلان دختر بازه،رفتم تو اتاق رامتین رو تختش نشستم نفهمیدم چیشد ک خوابم برد
(رامتین)
اصلان با هر بدبدختی ک بود فرستادم رفت مهگل هم با گریه امد تو خونه و گفت النا رو صدا بزنم رفتم تو اتاق ک دیدم النا خوابیده اینقدر خوشگل خوابیده بود ک دلم نیومد بیدارش کنم دوست داشتم ساعت ها بشینم بهش نگاه کنم،همون لحظه بود ک یکی به گوشیم زنگ زد ورداشتم....
رامتین:الو بله؟
زن:رامتین مراقب خودت و النا باش
تا امدم جوابشو بدم گوشی رو قطع کرد هرچی هم زنگ زدم جواب نداد بلند شدم لباس هامو پوشیدم رفتم به طرف پاسگاه باید میدیم این کی ک تهدیدمون کرد رفتم مرکز و به رفیقم دادم ک بفهمه کی بعد از کلی تحقیق فهمیدم ک یک از یک سیم کارت یک بار مصرف استفاده کرده و زنگ زده
(یک هفته بعد)
(رامتین)
تو این یک هفته کلی عکس از النا و من فرستادن و تند تند تهدیمون میکرد،امروز هم قرار بود ک عمو علی بیاد دنبال النا،بهش وابسته شده بودیم
(النا)
امروز بابام بعد یک هفته داشت میومد دنبالم،بابام امد دنبالم سوار ماشین شدم به رامتین مهگل خیلی وابسته شده بودم بغضم گرفته بود ولی خب زیاد مزاحمشون شده بودم،رسیدیم خونه همه خسته بودن خوابیدن من بیدار بودم و بافتنی میبافتم چشام دیگ تار تار شده بود دوست داشتم یک عینک بگیرم اخه چون چشام تار بود واضح قیافه رامتین و مهگل رو نمیدیم دوست داشتم بیبینم رامتین چی شکلی،تو فکر بودم ک مامانم امد بالا تو اتاق
النا:خوش گذشت عروسی
مامان رقیه:جای تو خالی بود
النا:چی میشد منو ارمان ازدواج میکردیم
مامان رقیه:ولش کن حتما قسمت نبوده،الانم برات یک خواستگار امده ولی خب این باهمه فرق داره
النا:چی فرقی؟
مامان رقیه:پسره پولداره ولی خب میدونی چی دنبال یک دختر میگرده ک زن دومش بشه
النا:مامان؟تو واقعا میخوای منو بدی به کسی ک زن داره؟
مامان رقیه:نه بابا هرچی مادرش التماس بابات کرد نداد بابات این همه روت حساسه بعد بده به کسی ک زن داره
النا:مامان یک چیزی بگم(باخجالت)
پارت ۱۲
(رامتین)
رفتم در وا کردم ک دیدم اصلان
رامتین: چته وحشیی
اصلان: یکی از داداش هاا دختر ها دنبالم بودن
رامتین: چرا اینقدر دختر بازی میکنی خجالت بکش
اصلان: میخوام توبه کنم داداش
رامتین: خب برو دیگ
اصلان: چی برم بزار بیام تو، النا خونست هنوز؟ باهاش تنها بودی
رامتین: اولش النا خانوم دومش اره باهاش تنها بودم به توچه
اصلان: خوب شد پس امدم
اصلان میره بالا ک النا رومبل نشسته بوده سلام میکنه و میشینه
النا: چای بریزم براتون؟
رامتین: ترو برو تو اتاق من خودم میریزم
النا: باشه
(النا)
نمدونم چرا رامتین نمخواست به اصلان نزدیک بشم با خودم فکر کردم ک شاید بخاطر اینک اصلان دختر بازه،رفتم تو اتاق رامتین رو تختش نشستم نفهمیدم چیشد ک خوابم برد
(رامتین)
اصلان با هر بدبدختی ک بود فرستادم رفت مهگل هم با گریه امد تو خونه و گفت النا رو صدا بزنم رفتم تو اتاق ک دیدم النا خوابیده اینقدر خوشگل خوابیده بود ک دلم نیومد بیدارش کنم دوست داشتم ساعت ها بشینم بهش نگاه کنم،همون لحظه بود ک یکی به گوشیم زنگ زد ورداشتم....
رامتین:الو بله؟
زن:رامتین مراقب خودت و النا باش
تا امدم جوابشو بدم گوشی رو قطع کرد هرچی هم زنگ زدم جواب نداد بلند شدم لباس هامو پوشیدم رفتم به طرف پاسگاه باید میدیم این کی ک تهدیدمون کرد رفتم مرکز و به رفیقم دادم ک بفهمه کی بعد از کلی تحقیق فهمیدم ک یک از یک سیم کارت یک بار مصرف استفاده کرده و زنگ زده
(یک هفته بعد)
(رامتین)
تو این یک هفته کلی عکس از النا و من فرستادن و تند تند تهدیمون میکرد،امروز هم قرار بود ک عمو علی بیاد دنبال النا،بهش وابسته شده بودیم
(النا)
امروز بابام بعد یک هفته داشت میومد دنبالم،بابام امد دنبالم سوار ماشین شدم به رامتین مهگل خیلی وابسته شده بودم بغضم گرفته بود ولی خب زیاد مزاحمشون شده بودم،رسیدیم خونه همه خسته بودن خوابیدن من بیدار بودم و بافتنی میبافتم چشام دیگ تار تار شده بود دوست داشتم یک عینک بگیرم اخه چون چشام تار بود واضح قیافه رامتین و مهگل رو نمیدیم دوست داشتم بیبینم رامتین چی شکلی،تو فکر بودم ک مامانم امد بالا تو اتاق
النا:خوش گذشت عروسی
مامان رقیه:جای تو خالی بود
النا:چی میشد منو ارمان ازدواج میکردیم
مامان رقیه:ولش کن حتما قسمت نبوده،الانم برات یک خواستگار امده ولی خب این باهمه فرق داره
النا:چی فرقی؟
مامان رقیه:پسره پولداره ولی خب میدونی چی دنبال یک دختر میگرده ک زن دومش بشه
النا:مامان؟تو واقعا میخوای منو بدی به کسی ک زن داره؟
مامان رقیه:نه بابا هرچی مادرش التماس بابات کرد نداد بابات این همه روت حساسه بعد بده به کسی ک زن داره
النا:مامان یک چیزی بگم(باخجالت)
۶.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.