معجزه من
معجزه من
پارت ۱۵
(النا)
چشمامو باز کردم ک دیدم بیمارستانم و رامتین بالایی سرمه
النا: رامتین
رامتین:جانم (مکث کرد)بله
النا:منو میخواستن بدزدن هاا
رامتین:اره اگه نمیومدن معلوم نبود الان کجا بودی
النا:نجاتم دادی؟عموم کجای؟
رامتین:نجات ک نه تو بگو معجزه بود ک من ترو اونجا دیدم،اون عمو بی ناموست ک از ترسش ک دیدن ترو بیهوش کردن فرار کرد
النا: زنگ زدی به مامان بابام؟
رامتین:اره دارن میان
مامان بابام امدن بابام رفت یواشکی با رامتین به حرف زدن و بعدش امد
باباعلی: تو یک چند وقتی برو خونه رامتین اونجا جات امنه
النا: ولی بابا زشته که من تو خونمون راحت ترم
باباعلی:همین ک گفتم فهمیدی
النا: باشه
مامان بابام رفتن و منم رفتم خونه رامتین مهگل امد و سفت بغلم کرد دلم خیلی گرفته بود و شروع کردم به گریه کردن
(شب)
مهگل: داداشی میایی بریم بیرونن پوسیدیم تو خونه تروخداااااا
رامتین: من خستم ۱ هفته سرکاربودم
مهگل: تروخدااااا دیگ بخاطر النااا بخاطر من
همنجور داشت ک مهگل التماس رامتین میکرد زنگ خونه رو زدن مهگل رفت باز کرد و دید اصلانه
مهگل: رامتین بیا این خر مگس امده
اصلان: خرمگس عمته بیعشور
رامتین: ع، مهگل، برو تو لباس هاتون تنتون کنید بریم بیرون
مهگل میاد بالا
رامتین: باز چیه؟
اصلان: میشه امشب خونه شما باشم؟
رامتین: نه نمیشه
اصلان: ترو به جون مادرت بزار باشم
رامتین یقه ای اصلان میگیره و میچسبونه به دیوار
رامتین: هزاربار گفتم جون مادرمو قسم ندهههههه تن اون بدبدخت تو گور نلرزون
اصلان: خب چیکار کنم تو بگو
رامتین: فقط امشب
اصلان: النا خانومم(دهنشو کج میکنه وقتی خانوم میگ) خونس؟
رامتین: اره هستش،بهش نگاه نمکنی اگه بفهمم به چشم دیگه ای بهش نگاه میکنی خودم فاتحتو میخونم اون مثل دخترایی دیگ نیست فهمیدیییی
اصلان: باشه ول کن یقه مو وحشی
النا از پله ها میاد پایین ک اصلان رامتین تعجب میکنن اخه النا یک مانتو کوتاه موهاشم باز کرده و ارایش کرده
رامتین: بروووووو داخلللل(باداد)
النا: چرا
رامتین: برو لباستو عوض کن ارایشتم پاک کن بعد هرجا میخواین میریم
النا: به توچه تو چیکارمی
رامتین: خونه باباتم همنجوری راه میری؟ هااا؟ اصلا بابات میزاره تو اینجوری بگردی؟ چشم باباتو دور دیدی(باداد)
النا: مگه من دل ندارم(با بغض)
رامتین: داری ولی تا وقتی ک دختر اون بابایی حق نداری اینجوری راه بری الانم بابات ترو سپرده به من پس منم میگم اینجوری لباس نپوش من تو این محل ابرو دارم
النا: باشه(با گریه)
النا بدو بدو با گریه میره تو خونه و تو اتاق مهگل شروع میکنه به گریه کردنن،مهگل هم میره پیش رامتین
مهگل:برو از دلش در بیارررررر(باداد)
رامتین: اون باید ازم معذرت خواهی کنه بخاطر این کارش...
پارت ۱۵
(النا)
چشمامو باز کردم ک دیدم بیمارستانم و رامتین بالایی سرمه
النا: رامتین
رامتین:جانم (مکث کرد)بله
النا:منو میخواستن بدزدن هاا
رامتین:اره اگه نمیومدن معلوم نبود الان کجا بودی
النا:نجاتم دادی؟عموم کجای؟
رامتین:نجات ک نه تو بگو معجزه بود ک من ترو اونجا دیدم،اون عمو بی ناموست ک از ترسش ک دیدن ترو بیهوش کردن فرار کرد
النا: زنگ زدی به مامان بابام؟
رامتین:اره دارن میان
مامان بابام امدن بابام رفت یواشکی با رامتین به حرف زدن و بعدش امد
باباعلی: تو یک چند وقتی برو خونه رامتین اونجا جات امنه
النا: ولی بابا زشته که من تو خونمون راحت ترم
باباعلی:همین ک گفتم فهمیدی
النا: باشه
مامان بابام رفتن و منم رفتم خونه رامتین مهگل امد و سفت بغلم کرد دلم خیلی گرفته بود و شروع کردم به گریه کردن
(شب)
مهگل: داداشی میایی بریم بیرونن پوسیدیم تو خونه تروخداااااا
رامتین: من خستم ۱ هفته سرکاربودم
مهگل: تروخدااااا دیگ بخاطر النااا بخاطر من
همنجور داشت ک مهگل التماس رامتین میکرد زنگ خونه رو زدن مهگل رفت باز کرد و دید اصلانه
مهگل: رامتین بیا این خر مگس امده
اصلان: خرمگس عمته بیعشور
رامتین: ع، مهگل، برو تو لباس هاتون تنتون کنید بریم بیرون
مهگل میاد بالا
رامتین: باز چیه؟
اصلان: میشه امشب خونه شما باشم؟
رامتین: نه نمیشه
اصلان: ترو به جون مادرت بزار باشم
رامتین یقه ای اصلان میگیره و میچسبونه به دیوار
رامتین: هزاربار گفتم جون مادرمو قسم ندهههههه تن اون بدبدخت تو گور نلرزون
اصلان: خب چیکار کنم تو بگو
رامتین: فقط امشب
اصلان: النا خانومم(دهنشو کج میکنه وقتی خانوم میگ) خونس؟
رامتین: اره هستش،بهش نگاه نمکنی اگه بفهمم به چشم دیگه ای بهش نگاه میکنی خودم فاتحتو میخونم اون مثل دخترایی دیگ نیست فهمیدیییی
اصلان: باشه ول کن یقه مو وحشی
النا از پله ها میاد پایین ک اصلان رامتین تعجب میکنن اخه النا یک مانتو کوتاه موهاشم باز کرده و ارایش کرده
رامتین: بروووووو داخلللل(باداد)
النا: چرا
رامتین: برو لباستو عوض کن ارایشتم پاک کن بعد هرجا میخواین میریم
النا: به توچه تو چیکارمی
رامتین: خونه باباتم همنجوری راه میری؟ هااا؟ اصلا بابات میزاره تو اینجوری بگردی؟ چشم باباتو دور دیدی(باداد)
النا: مگه من دل ندارم(با بغض)
رامتین: داری ولی تا وقتی ک دختر اون بابایی حق نداری اینجوری راه بری الانم بابات ترو سپرده به من پس منم میگم اینجوری لباس نپوش من تو این محل ابرو دارم
النا: باشه(با گریه)
النا بدو بدو با گریه میره تو خونه و تو اتاق مهگل شروع میکنه به گریه کردنن،مهگل هم میره پیش رامتین
مهگل:برو از دلش در بیارررررر(باداد)
رامتین: اون باید ازم معذرت خواهی کنه بخاطر این کارش...
۸.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.