عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part117

خیره شد به روبه‌روش، دستش رو زد روی فرمون ماشین، استارت زد و حرکت کرد. هیچی نمی‌گفت؛ ولی مسیرش رو عوض کرده بود و این نشون می‌داد ناراحت شده، چند باز برگشتم طرفش نگاهش کردم حواسش به رانندگیش بود.
نمی‌تونستم سکوت کنم با تعجب خیره شدم بهش...
- ناراحت شدی؟!
میدان رو دور زد باز هیچی نمی‌گفت، منم دیگه هیچی نگفتم تا نزدیک‌های خونه‌، به حرف اومد و اصلاً در عین حرف زدن بهم نگاه نمی‌کرد.
- حق داری، شاید دوست نداری تا قبل ازدواج پیش من زندگی کنی! ولی اگر هم می‌اومدی منم اون‌قدر حالیم میشه...
حرفش رو قطع کردم.
- وای پرهام چی میگی؟!
پیچید توی کوچه.
- غیر اینِ!
سرم رو انداختم پایین؛ هوف ای‌کاش قبل فکر کردن به این موضوع به اخلاق و رفتار پرهام که چند ماهِ پیشش بودم؛ ولی حتی نزدیکم نمی‌شد، چه‌طور می‌تونه...
پوفی کشیدم کنار در وایستاد، برگشت طرفم...
- ولی دوست ندارم تنها یه جای غریب زندگی کنی، اگه می‌اومدی قول می‌دادم اصلاً خونه خودم نباشم، می‌رفتم پیش بابا این‌ها...
خندیدم.
- خجالت نمی‌کشی میری پیش بابات؟!
بزور خنده‌ش رو کنترول می‌کرد که نقش ناراحت بودنش رو خوب بازی کنه و خرابش نکنه.
- خب من که صبح تا شب نیستم، میریم مطب و بیمارستان، موقع خواب میام که وسط پذیرایی می‌خوابم.
خندیدم در ماشین رو باز کردم.
- من برم وسایل ضروری رو بردارم توهم منتظر باش تا بیام.
لبخندی از سر ذوق زد.
- ای به چشم!
👇 👇 👇
دیدگاه ها (۱۵)

#عشق_باطعم_تلخ #part118آب داخل لیوان رو سر کشید.- کار دارم.م...

#عشق_باطعم_تلخ #part119خودش رو انداخت رو مبل و خیره شده به ی...

#عشق_باطعم_تلخ #part116یکم از نوشیدنیم رو خوردم.- اومدم کافه...

#شخصیت #عشق_باطعم_تلخ

black flower(p,238)

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁶" ...

پارت بیستو ششمصبح**ماری*چشامو باز کردم اونیکس داشت بهم نگاه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط