عشق خشن من ❤️ پارت 28
ویو ا.ت
امروز قرار بود که برا خرید عروسی بریم و فردا هم عروسی بود از اتاقم پایین رفتم که صبحانه بخورم همه مشغول کارای عروسی بودن
#به به عروس خانم زودباش بیا صبحانه بخور الان شوهر ایندت میرسه ها
+صبح بخیر هنوز زود مگه قرار نیست ساعت۱۲بریم
#خسته نباشی دل آور خدا قوت پهلوان(خوب ندونستم چی بنویسم😅)ساعت رو دیدی
به ساعت نگاه کردم که نیم ساعت برای ۱۲مونده بود
+پسر چرا بیدارم نکردی هان
بدو بدو رفتم بالا صبحانه هم نخوردم به دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم(گذاشتم)یه آرایش کم کردمو موهام رو باز کردم بعد رفتم پایین دیم چا اون وو اینا رسدن و منتظر من هستن
@اه زن داداش بلاخره آمدی
+ببخشید
#خیلی خوب زود باشی بریم
نگاهم به چا اون وو افتاد بهم نگاه می کرد وقتی متوجه شد که دارم نگاهش می کنم سرش رو بگردون و رفتیم سوار ماشین شدیم منو چا اون وو جلو بودیم و تهیونگ و لیسا عقب و فقط داشتن باهم بحث می کردن آخر سرهم اینا تو مال هم میشن منم بخاطر اونا داشتم لبخند می زدم و ........
ویو چا اون وو
منو لیسا به سمت خونه ا.ت رسیدم بوق زدیم که تهیونگ آمد پایین و
#سلام بچه
هر دو باهم :سلام
#بیاین بریم بالا
_چرا خوب ا.ت بگو بیاد بریم وقت نداریم
#اوو حال بیا بریم ا.ت تازه بیدار شده خواب مونده بود الآنم رفته که حاضر سه تا حاضر سه ما اینا مغز پخت میشیم
_باشه بریم تو
رفتیم تو داشتیم باهم حرف می زدیم که ا.ت از پله ها آمد پایین این دختر چرا انقدر خوشکل بود محوش شده بود آمد و تحول پرسی کردیم. ورفتیم و سوار ماشین شدیم من و اون جلو لیسا و تهیونگم عقب و داشتن باهم دعوا می کردن ا.ت داشت بهشون نگاه می کرد و لبخند می زد وای چه لبخند زیبایی دار من محو لبخندش شده بود که یهو یه ماشین آمد جلو مون کم مونده بود تصادف کنیم همه داد زدن و من فرمان ماشین رو چرخوندم
+حواست کجاست هان کم مونده بود که همه بمیریم
@داشت تو خوبی به کجا داشتی نگاه می کردی
_ببخشید حواسم پرت یه پروژه بود
#داداش اون پروژه قرار مال تو باش لازم نیست آنقدر محوش بشی داشتی ما رو به گشتن می دادی
+تهیونگ بسه(خجالت کشیده)
لیسا از خنده روده بر شده بود و چا اون وو هم خجالت کشید به فروشگاه رسیدو رفتیم داخل و اول رفتیم برای من لباس دامادی خریدم هر چی می پوشید بهم می آمد ا.ت محوم شده بودبلاخره یه دست کت و شلوار انتخاب کردم و از اونجا رفتیم که لباس عروس بخریم چند تا لباس انتخاب کردیم و ا.ت یکی یکی اونا رو پوشید همشون بهش می آمد اما آخری رو که پوشید همه محوش شدن حتا فروشنده ها و کسی که برای خرید آمده بود وای چقدر زیبا شده
+این خوب بچه ها
_خیلی خوشگله شدی
ا.ت خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت
@وای زن داداش خیلی خوشگل شدی همین رو می بریم
ویو ا.ت
همه چیز رو خریدم ساعت۶شده بود من امروز هیچی نخوردم خیلی گشنمبود
#بیاین بریم چه چیزی بخوریم
+اره من خیلی گشنمه (با ذوق و حالتی کیوت)
_خنده😂
@خنده😂
ا.ت خجالت کشید
#اره از صبح هیچی نخوردی
_واقعا چرا زود تر نگفتی
@اووو داداش نگران زنت شدی
+مشکلی نیست الان میریم یه چیزی می خوردیم
رفتیم رستوران غذا ها رو آوردن من اینا قحطی زده ها داشتم دو لپی غذا می خوردم چا اون وو هم داشت نگاهم می کرد و لبخند می زد
#ا.ت آروم تر بخور خفه میشم دختر
+من خوبم تو غذات رو بخور(در حال غذا خوردن)
_ولش کن بزار غذاش و بخور ولی آرم تر بخور
سرم رو بالا و پایین کردم و شروع به غذا خوردن کردم
بعد از اون رفتیم خونه پدر و مادر چا اون وو هم خونه ی ما بودن اونا پیاده شدن و یه قهوه خوردن وسایل رو نشانشون داداشم و بعد رفتن خونه . فردا روز عروسی خیلی استرس دارم قرار با مردی ازدواج کنم که اصلا حسی بهم نداره.........
ادامه دار لباس عروس رو هم می زارم
امروز قرار بود که برا خرید عروسی بریم و فردا هم عروسی بود از اتاقم پایین رفتم که صبحانه بخورم همه مشغول کارای عروسی بودن
#به به عروس خانم زودباش بیا صبحانه بخور الان شوهر ایندت میرسه ها
+صبح بخیر هنوز زود مگه قرار نیست ساعت۱۲بریم
#خسته نباشی دل آور خدا قوت پهلوان(خوب ندونستم چی بنویسم😅)ساعت رو دیدی
به ساعت نگاه کردم که نیم ساعت برای ۱۲مونده بود
+پسر چرا بیدارم نکردی هان
بدو بدو رفتم بالا صبحانه هم نخوردم به دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم(گذاشتم)یه آرایش کم کردمو موهام رو باز کردم بعد رفتم پایین دیم چا اون وو اینا رسدن و منتظر من هستن
@اه زن داداش بلاخره آمدی
+ببخشید
#خیلی خوب زود باشی بریم
نگاهم به چا اون وو افتاد بهم نگاه می کرد وقتی متوجه شد که دارم نگاهش می کنم سرش رو بگردون و رفتیم سوار ماشین شدیم منو چا اون وو جلو بودیم و تهیونگ و لیسا عقب و فقط داشتن باهم بحث می کردن آخر سرهم اینا تو مال هم میشن منم بخاطر اونا داشتم لبخند می زدم و ........
ویو چا اون وو
منو لیسا به سمت خونه ا.ت رسیدم بوق زدیم که تهیونگ آمد پایین و
#سلام بچه
هر دو باهم :سلام
#بیاین بریم بالا
_چرا خوب ا.ت بگو بیاد بریم وقت نداریم
#اوو حال بیا بریم ا.ت تازه بیدار شده خواب مونده بود الآنم رفته که حاضر سه تا حاضر سه ما اینا مغز پخت میشیم
_باشه بریم تو
رفتیم تو داشتیم باهم حرف می زدیم که ا.ت از پله ها آمد پایین این دختر چرا انقدر خوشکل بود محوش شده بود آمد و تحول پرسی کردیم. ورفتیم و سوار ماشین شدیم من و اون جلو لیسا و تهیونگم عقب و داشتن باهم دعوا می کردن ا.ت داشت بهشون نگاه می کرد و لبخند می زد وای چه لبخند زیبایی دار من محو لبخندش شده بود که یهو یه ماشین آمد جلو مون کم مونده بود تصادف کنیم همه داد زدن و من فرمان ماشین رو چرخوندم
+حواست کجاست هان کم مونده بود که همه بمیریم
@داشت تو خوبی به کجا داشتی نگاه می کردی
_ببخشید حواسم پرت یه پروژه بود
#داداش اون پروژه قرار مال تو باش لازم نیست آنقدر محوش بشی داشتی ما رو به گشتن می دادی
+تهیونگ بسه(خجالت کشیده)
لیسا از خنده روده بر شده بود و چا اون وو هم خجالت کشید به فروشگاه رسیدو رفتیم داخل و اول رفتیم برای من لباس دامادی خریدم هر چی می پوشید بهم می آمد ا.ت محوم شده بودبلاخره یه دست کت و شلوار انتخاب کردم و از اونجا رفتیم که لباس عروس بخریم چند تا لباس انتخاب کردیم و ا.ت یکی یکی اونا رو پوشید همشون بهش می آمد اما آخری رو که پوشید همه محوش شدن حتا فروشنده ها و کسی که برای خرید آمده بود وای چقدر زیبا شده
+این خوب بچه ها
_خیلی خوشگله شدی
ا.ت خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت
@وای زن داداش خیلی خوشگل شدی همین رو می بریم
ویو ا.ت
همه چیز رو خریدم ساعت۶شده بود من امروز هیچی نخوردم خیلی گشنمبود
#بیاین بریم چه چیزی بخوریم
+اره من خیلی گشنمه (با ذوق و حالتی کیوت)
_خنده😂
@خنده😂
ا.ت خجالت کشید
#اره از صبح هیچی نخوردی
_واقعا چرا زود تر نگفتی
@اووو داداش نگران زنت شدی
+مشکلی نیست الان میریم یه چیزی می خوردیم
رفتیم رستوران غذا ها رو آوردن من اینا قحطی زده ها داشتم دو لپی غذا می خوردم چا اون وو هم داشت نگاهم می کرد و لبخند می زد
#ا.ت آروم تر بخور خفه میشم دختر
+من خوبم تو غذات رو بخور(در حال غذا خوردن)
_ولش کن بزار غذاش و بخور ولی آرم تر بخور
سرم رو بالا و پایین کردم و شروع به غذا خوردن کردم
بعد از اون رفتیم خونه پدر و مادر چا اون وو هم خونه ی ما بودن اونا پیاده شدن و یه قهوه خوردن وسایل رو نشانشون داداشم و بعد رفتن خونه . فردا روز عروسی خیلی استرس دارم قرار با مردی ازدواج کنم که اصلا حسی بهم نداره.........
ادامه دار لباس عروس رو هم می زارم
۶.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.