🌺 🌺 من دوستت دارم دیونه پارت۹۸ -آبجی من تکه به هرکسی نمید
🌺 🌺 من دوستت دارم دیونه #پارت۹۸ #-آبجی من تکه به هرکسی نمیدمش که.
-کسی جرأت نمیکنه اینو بگیره..ببین چقدر پسر همه چیز تموم تو فامیلتون هست کدومشون بهش پیشنهاد دادن .
آرشین دادکشید..
-امییرررر، یه چیزی به این بگو میزنم میکشمشاااا.. ریسه رفته بودم از خنده.اماباحرفی که رویازد دهنم بسته شد.
-ازدواج باآرشین جان لیاقت میخوادکه شماندارین،
لبخندم رفته رفته محو شد.
به رویا خیره شدم.خونسرد نگام میکرد.آرشین گونه ای رویارو بوسید،
-الهی قربون عروس گلم برم که هوای خواهر شوهرشو داره..حرف رویابدزده بود تو ذوقم ولی به روم نیاوردم،
-این رویام هیچکس نمیگرفتش... نمیدونم بااین دوست ما چیکار کرد که خرشدوبهش پیشنهادازدواج داد...امیر باپاش لگدی بهم زد
-خرعمته
-شرمنده من عمه ندارم،
رویا نگاهی به من انداخت،
-نمکدون کی بودی تو؟؟
-بابام..
-هرهرهر
براش دهن کجی کردم..خندیدوگفت:
-چی بگم به تو آخه..
-چیزی نگو سنگین تره. از شما خیلی به مارسیده.
خیره نگام کرد...دلم لرزیدتو چشماش غم نمایان شد..سرموزیرانداختم..اصلا دوست نداشتم غمو توچشماش ببینم ،حال قلبم بهم میریخت، از جام بلند شدم...
-خب بااجازه من دیگه برم..دستمو سمت امیر دراز کردم..امیر دستمو گرفت:
-فشاری به دستش وارد کردم.
-انشالله ۱۲۰ساله بشی وموفقیت همیشه ازسروکولت بالا بره داداش من.امیر بالبخند ازجاش بلندشد.
-قربونت داداش تو هم همینطور...کاش بیشتر میموندی.
-نه دیگه برم تاآرشینو نبستین به من اینو گفتمو چشمکی به آرشین زدم..باداد اسممو صداکردوسمتم یورش آورد دست امیروگرفتم وبینمون قرار دادم..امیر بگیرش این خواهر وحشیتو..امیر میخندیدورویابازم باچشمای غم زده نگام میکرد..خندمو خوردمو.کلافه دستمو تو موهام کشیدم.
-خب دیگه من برم بااجازتون
-اگه میخوای برسونمت.
-نه داداش خودم میرم.
-باش پس مواظب خودت باش..دستمو رو گوشم گذاشتم..
-به روی گوش امیر خندیدوسری برام تکون داد. ازشون فاصله گرفتم..ثریاخانم بهم نزدیک شد.
-داری میری پسرم؟
-بله دیگه رفع زحمت کنم ممنون ازپذیرایتون.
-خواهش پسرم ..من باید ازت تشکر کنم از صبح یه بند کار کردی.
-نفرما ثریاخانم امیر عین داداش نداشتمه من هرکاری از دستم بربیاد براش انجام میدم.
-ممنون پسرم ..
-خواهش ..کاری ندارین؟
-نه پسرم مواظب خودت باش ..اگه میخوای به امیر بگم برسونتت .
-نه ممنون خودم میرم..بااجازه اینوگفتم وسمت درخروجی راه افتادم...
(رویا)
-امیر؟
-جانم خانمم..
-تو از اینکه عرفان اینجوری باخواهرت حرف میزنه ناراحت نمیشی؟؟
-چجوری حرف میزنه؟؟
-همین که میگه ازداوجو این حرفا..
-امیر خندیدوگفت:
-نه..عرفان اصلا تو دلش هیچی نیست..دلش پاکه پاکه .چشمشم ناپاک نیست..آرشینو هم عین خواهرش میبینه.
نویسنده:S..m.a.E
-کسی جرأت نمیکنه اینو بگیره..ببین چقدر پسر همه چیز تموم تو فامیلتون هست کدومشون بهش پیشنهاد دادن .
آرشین دادکشید..
-امییرررر، یه چیزی به این بگو میزنم میکشمشاااا.. ریسه رفته بودم از خنده.اماباحرفی که رویازد دهنم بسته شد.
-ازدواج باآرشین جان لیاقت میخوادکه شماندارین،
لبخندم رفته رفته محو شد.
به رویا خیره شدم.خونسرد نگام میکرد.آرشین گونه ای رویارو بوسید،
-الهی قربون عروس گلم برم که هوای خواهر شوهرشو داره..حرف رویابدزده بود تو ذوقم ولی به روم نیاوردم،
-این رویام هیچکس نمیگرفتش... نمیدونم بااین دوست ما چیکار کرد که خرشدوبهش پیشنهادازدواج داد...امیر باپاش لگدی بهم زد
-خرعمته
-شرمنده من عمه ندارم،
رویا نگاهی به من انداخت،
-نمکدون کی بودی تو؟؟
-بابام..
-هرهرهر
براش دهن کجی کردم..خندیدوگفت:
-چی بگم به تو آخه..
-چیزی نگو سنگین تره. از شما خیلی به مارسیده.
خیره نگام کرد...دلم لرزیدتو چشماش غم نمایان شد..سرموزیرانداختم..اصلا دوست نداشتم غمو توچشماش ببینم ،حال قلبم بهم میریخت، از جام بلند شدم...
-خب بااجازه من دیگه برم..دستمو سمت امیر دراز کردم..امیر دستمو گرفت:
-فشاری به دستش وارد کردم.
-انشالله ۱۲۰ساله بشی وموفقیت همیشه ازسروکولت بالا بره داداش من.امیر بالبخند ازجاش بلندشد.
-قربونت داداش تو هم همینطور...کاش بیشتر میموندی.
-نه دیگه برم تاآرشینو نبستین به من اینو گفتمو چشمکی به آرشین زدم..باداد اسممو صداکردوسمتم یورش آورد دست امیروگرفتم وبینمون قرار دادم..امیر بگیرش این خواهر وحشیتو..امیر میخندیدورویابازم باچشمای غم زده نگام میکرد..خندمو خوردمو.کلافه دستمو تو موهام کشیدم.
-خب دیگه من برم بااجازتون
-اگه میخوای برسونمت.
-نه داداش خودم میرم.
-باش پس مواظب خودت باش..دستمو رو گوشم گذاشتم..
-به روی گوش امیر خندیدوسری برام تکون داد. ازشون فاصله گرفتم..ثریاخانم بهم نزدیک شد.
-داری میری پسرم؟
-بله دیگه رفع زحمت کنم ممنون ازپذیرایتون.
-خواهش پسرم ..من باید ازت تشکر کنم از صبح یه بند کار کردی.
-نفرما ثریاخانم امیر عین داداش نداشتمه من هرکاری از دستم بربیاد براش انجام میدم.
-ممنون پسرم ..
-خواهش ..کاری ندارین؟
-نه پسرم مواظب خودت باش ..اگه میخوای به امیر بگم برسونتت .
-نه ممنون خودم میرم..بااجازه اینوگفتم وسمت درخروجی راه افتادم...
(رویا)
-امیر؟
-جانم خانمم..
-تو از اینکه عرفان اینجوری باخواهرت حرف میزنه ناراحت نمیشی؟؟
-چجوری حرف میزنه؟؟
-همین که میگه ازداوجو این حرفا..
-امیر خندیدوگفت:
-نه..عرفان اصلا تو دلش هیچی نیست..دلش پاکه پاکه .چشمشم ناپاک نیست..آرشینو هم عین خواهرش میبینه.
نویسنده:S..m.a.E
۲.۰k
۰۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.