𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 23
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
جونگکوک رفت حموم و داشت خیلی طولش میداد نمیدونستم باید چی کار کنم
خیلی از دستم عصبانی بود همش تو فکر بودم دلم نشست درد کردن دستمو گذاشتم روش که کوک از حموم بیرون امد
جونگکوک لباس هاشو پوشید
ا/ت : میخوام باهات حرف بزنم
جونگکوک از اتاق رفت بیرون و درد رو محکم بست
دیگه تحمل نداشتم
یه کت پوشیدم تا پایین تر از زانو هام بود یه شلوار تنگ مشکی با یه کفش پاشنه بلند (عکس کفشه رو میزارم خودم خیلی این کفشه رو دوست دارم اصلا به خاطر اون تا اینجا داستانش رو ادامه دادم 🗿🗿)
رفتم پایین جونگکوک نشسته بود رو کاناپه
جونگکوک : کجا؟
ا/ت : بیرون
جونگکوک : هنوز بهت اجازه ندادم بری بیرون
ا/ت : ما که قرارع طلاق بگیریم مگه برات مهمه
جونگکوک : ولی هنوز شوهرتم
ا/ت در رو باز کرد
جونگکوک : گفتم حق نداری بری بیرون
رفت و محکم درو بست
ویو ا/ت
تازه گیا با وجود جناب جونگکوک و خوانواده فاکیش خیلی وقت ها بیرون میمونم ولی الان خیلی میترسم اصلا چرا امدم بیرون اگه یکی بهم تجا×وز کنه یا ببرتم پدرم رو دربیاره چی الان یه بچه هم دارم
ترس کل وجودمو گرفت
همه جا تاریک بود دونه دونه ماشین رد میشد داشتم عقب عقب میرفتم انقدر ترسیدم بودم که دستام داشت میلرزید من اینطوری نبودم چه اتفاقی برام افتاده آخه
راهمو گم کردم سر در گم بودم نمیتونستم جایی برم حالا چی کار کنم
مچ دستم با فشار گرفته شد نفسم حبس شد دیگه نمیتونستم نفس بکشم شک خیلی بدی بهم وارد شد
جونگکوک وقتی ا/ت رو دید که سردرگم وایساده رفت سمتش دستش رو از پشت کشید ولی به ا/ت شک وارد شد وقتی برگشت سمت جونگکوک بی حس شد و افتاد
جونگکوک از پشت ا/ت رو گرفت
و زنگ زد آمبولانس
(و خماریییییییییییییییبیییییییییییییییی)
دیگه نگین کم بود دو پارت گذاشتم تا چند روز خمارر🗿🗿🗿🗿🗿🗿
ولی ناموسان داشتم میرسیدم آخر داستان که یادم افتاد از اون کفش ها هیچ جاش استفاده نکردم الان دوباره نوشتمش🗿🗿🗿🗿
الان یه عده دهن گشاد میان ناشناس میگن فیلم هندی
نخیر تو فیلم هندی ها این طور کفش هایی ندارن🗿🚬🚬🚬🚬🚬🚬
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 23
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
جونگکوک رفت حموم و داشت خیلی طولش میداد نمیدونستم باید چی کار کنم
خیلی از دستم عصبانی بود همش تو فکر بودم دلم نشست درد کردن دستمو گذاشتم روش که کوک از حموم بیرون امد
جونگکوک لباس هاشو پوشید
ا/ت : میخوام باهات حرف بزنم
جونگکوک از اتاق رفت بیرون و درد رو محکم بست
دیگه تحمل نداشتم
یه کت پوشیدم تا پایین تر از زانو هام بود یه شلوار تنگ مشکی با یه کفش پاشنه بلند (عکس کفشه رو میزارم خودم خیلی این کفشه رو دوست دارم اصلا به خاطر اون تا اینجا داستانش رو ادامه دادم 🗿🗿)
رفتم پایین جونگکوک نشسته بود رو کاناپه
جونگکوک : کجا؟
ا/ت : بیرون
جونگکوک : هنوز بهت اجازه ندادم بری بیرون
ا/ت : ما که قرارع طلاق بگیریم مگه برات مهمه
جونگکوک : ولی هنوز شوهرتم
ا/ت در رو باز کرد
جونگکوک : گفتم حق نداری بری بیرون
رفت و محکم درو بست
ویو ا/ت
تازه گیا با وجود جناب جونگکوک و خوانواده فاکیش خیلی وقت ها بیرون میمونم ولی الان خیلی میترسم اصلا چرا امدم بیرون اگه یکی بهم تجا×وز کنه یا ببرتم پدرم رو دربیاره چی الان یه بچه هم دارم
ترس کل وجودمو گرفت
همه جا تاریک بود دونه دونه ماشین رد میشد داشتم عقب عقب میرفتم انقدر ترسیدم بودم که دستام داشت میلرزید من اینطوری نبودم چه اتفاقی برام افتاده آخه
راهمو گم کردم سر در گم بودم نمیتونستم جایی برم حالا چی کار کنم
مچ دستم با فشار گرفته شد نفسم حبس شد دیگه نمیتونستم نفس بکشم شک خیلی بدی بهم وارد شد
جونگکوک وقتی ا/ت رو دید که سردرگم وایساده رفت سمتش دستش رو از پشت کشید ولی به ا/ت شک وارد شد وقتی برگشت سمت جونگکوک بی حس شد و افتاد
جونگکوک از پشت ا/ت رو گرفت
و زنگ زد آمبولانس
(و خماریییییییییییییییبیییییییییییییییی)
دیگه نگین کم بود دو پارت گذاشتم تا چند روز خمارر🗿🗿🗿🗿🗿🗿
ولی ناموسان داشتم میرسیدم آخر داستان که یادم افتاد از اون کفش ها هیچ جاش استفاده نکردم الان دوباره نوشتمش🗿🗿🗿🗿
الان یه عده دهن گشاد میان ناشناس میگن فیلم هندی
نخیر تو فیلم هندی ها این طور کفش هایی ندارن🗿🚬🚬🚬🚬🚬🚬
۱۵.۶k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.