part

🖤#part_56

#آیــبــیــکـه
بعداز اینکه به پیست ماشین سواری رسیدیم
از ماشین پیاده شدم که مقابلم ایلهان دیدم،لبخندی زدم و گفتم
آبیبکه:از دیدنت خیلی خشحال شدم
ایلهان:دختر چقدر تغییر کردی،یادته قدیما چقد تپلی بودی؟
اصلا دوست نداشتم جلوی اون همه ادما مخصوصا
نگاهای سنگین برک اینطوری راجبم حرف بزنه
هرچه قدرم که پسر داییم باشه،بعداز یکسال دوستامو دیدم
باهاشون کلی زر زر کردم که ایلهان به طرفم امد
ایلهان:آیبیکه اون پسره کیه
به طرف برک برگشتم که به کاپوت ماشین تکیه‌زده بود
و سرش تو گوشی بود خاک توسرم که فراموشش کرده بودم
نازلی:قطعا همراهیشه دیگه
ایلهان:لازم نکرده خودم همراهیت میشم
آیلین:پس من چی؟ایلهان تو قرار بود همراهی من شی
برک:لازم نیست جان فدایی کنید من همراهشم
با تعجب به سمت برک برگشتم..با نگاهی پراز تمسخر به
ایلهان نگاه میکرد...ایلهان به طرفم برگشت و گفت
ایلهان:از کی تاحالا آقا بالاسر پیدا کردی؟
برک:از اون قدیم تا به حالا
ایلهان:خوبه زبون آیبیکه هم که تشریف داری
برک:مشکلیه؟
مثل دوتا دشمن خونی به هم نگاه میکردن
بیخیال اونا شدم و در کمال پرویی رو صندلی راننده نشستم
تاحالا با پروشه مسابقه نداده بودم
ایلهان امد سمتم و سرشو داخل ماشین کرد
ایلهان:خب دختر عمه دوباره بهم رسیدیم
فکر می کردم این بار که بیای پیشنهاد چند سال پیشُ قبول میکنی..ولی اشتباه فکر می کردم مواظب خودت و اون
پسره موطلایی باش مسابقه‌ی خطرناکی پیش رو داریم!
دیدگاه ها (۰)

#part_57‌#آیــبــیــکـه برک:میبری دیگه؟آیبیکه:نترس آبروت نمی...

#part_58‌ ‌#ســـوســـنبا ورودم به اون عمارت مجلل مامان با ذو...

#part_55‌#آیــبــیــکـه برک با اسرار مامان امده بود توی خونه...

#گمشده#part_54‌ ‌#ســـوســـناز خونه خارج شدم که اوتکو رو دید...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۳

part ¹³ویو ا.تموقعیت قشنگی بودالبته اگه توی این وضعیت نبودما...

ضربه ای از عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط