پارت13
#پارت13
❤ ️تنهایی عشق❤ ️
مامان هنوز نیومده بود خونه متاسفانه امروز شیف عصر داشت ...مامانم پرستار یه پیرزن پیر شده بود و براش کارهاش رو انجام میداد...
یک سیب برداشتمو باز رفتم توی اتاق و شروع به درس خوندن کردم چون به غیر از امتحانات خرداد دوماه دیگه کنکور داشتم و باید همه ی جزوه هام رو بخونم...
باید به دنبال کتاب تست میرفتم تا تست بزنم...
اونقدر مشغول کتابام و درسهام بودم که نفهمیدم کی شب شد و شکمم از گرسنگی قور قور میکرد...
ساعت۱۰شب بود و مامان اومده بود خونه از تیام خبری نبود و بابا هم سرش توی برگه های امتحانی دانش آموزاش بود...
وقتی دیدم مامان توی آشپزخونه مشغول سالاد درست کردنه بیشتر گرسنه ام شد...
به طرف اشپزخونه رفتم
-سلام کی اومدی؟ چی پختی مامان داشتم گرسنگی طلف میشدم...
-حدود دو ساعته برگشتم چطور متوجه نشدی؟؟!
-داشتم درس میخوندم
....
بعد از خوردن شام روی تخت دراز کشیدم و نفهمیدم از خستگی چطور خوابم برد.
صپ با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم سریع صبحانه خوردمو بعد از اینکه لباسهام رو پوشیدم ارایش کمی کردمو کیفم رو برداشتمو از خونه زدم بیرون
به مدرسه که رسیدم یاد نقشه ام افتادم و لبخند خبیصی روی لبهام نشست...
داخل سالن رفتم عجیب بود از رایان خبری نبود ...
ترلان و چنتا از بچه ها جلوی پانل جمع شده بودند حتما نمره هارو زده بودن...
به طرفشون رفتمو اون جلوی جلو ایستادم نفر اول اسم من بود که بهترین نمره بود بعد هم اسم رایان با نمره ی۱۶/۲۵
نفر پنجم هم راشا بود با اینکه زیاد نخونده بود ولی۱۳گرفته بود و بقیه ی نمره ها هم همشون کمتر از۱۰بودن که بهار جون هم جزوشون بود خب معلومه وقتی بیشتر وقتشو صرف ارایش کردنو به قول خودمون بَتونه کاری(نوعی گچ تو بنایی) میکنه وقت نمیکنه درس بخونه که با صدای رایان به خودم اومدم
-لطفا برید کنار ما هم نمره هارو ببینیم...
(حالا وقت اجرای نقشه ام بود)
+مــاشــالله که قد داری (به قدش اشاره کردم)اندازه نردبون چطور نمیتونی ببینی؟؟
-خیلی داری زبون درازی میکنیــا...اگه زبونت مزاحمت میشه بگو تا کوتاهش کنم ...بعدم اونقدر شما چسبیدید به پانل که چیزی پیدا نیست..
+نه ممنون مزاحمم نیس اگه میشه چیز دیگه ایه که مزاحممه اگه میشه اونو ازم جدا کنید...
با تعجب نگاهم کرد و گفت:چــی؟؟
(هه فکر کرده باید حالشو بگیرم تا بفهمه عواقب اذیت کردن هاش چیه)
شخصیت ها چطورن؟؟
منتظر نظراتتون هستم
کانال تلگرامی رمانمون
@romaneshghetanha
❤ ️تنهایی عشق❤ ️
مامان هنوز نیومده بود خونه متاسفانه امروز شیف عصر داشت ...مامانم پرستار یه پیرزن پیر شده بود و براش کارهاش رو انجام میداد...
یک سیب برداشتمو باز رفتم توی اتاق و شروع به درس خوندن کردم چون به غیر از امتحانات خرداد دوماه دیگه کنکور داشتم و باید همه ی جزوه هام رو بخونم...
باید به دنبال کتاب تست میرفتم تا تست بزنم...
اونقدر مشغول کتابام و درسهام بودم که نفهمیدم کی شب شد و شکمم از گرسنگی قور قور میکرد...
ساعت۱۰شب بود و مامان اومده بود خونه از تیام خبری نبود و بابا هم سرش توی برگه های امتحانی دانش آموزاش بود...
وقتی دیدم مامان توی آشپزخونه مشغول سالاد درست کردنه بیشتر گرسنه ام شد...
به طرف اشپزخونه رفتم
-سلام کی اومدی؟ چی پختی مامان داشتم گرسنگی طلف میشدم...
-حدود دو ساعته برگشتم چطور متوجه نشدی؟؟!
-داشتم درس میخوندم
....
بعد از خوردن شام روی تخت دراز کشیدم و نفهمیدم از خستگی چطور خوابم برد.
صپ با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم سریع صبحانه خوردمو بعد از اینکه لباسهام رو پوشیدم ارایش کمی کردمو کیفم رو برداشتمو از خونه زدم بیرون
به مدرسه که رسیدم یاد نقشه ام افتادم و لبخند خبیصی روی لبهام نشست...
داخل سالن رفتم عجیب بود از رایان خبری نبود ...
ترلان و چنتا از بچه ها جلوی پانل جمع شده بودند حتما نمره هارو زده بودن...
به طرفشون رفتمو اون جلوی جلو ایستادم نفر اول اسم من بود که بهترین نمره بود بعد هم اسم رایان با نمره ی۱۶/۲۵
نفر پنجم هم راشا بود با اینکه زیاد نخونده بود ولی۱۳گرفته بود و بقیه ی نمره ها هم همشون کمتر از۱۰بودن که بهار جون هم جزوشون بود خب معلومه وقتی بیشتر وقتشو صرف ارایش کردنو به قول خودمون بَتونه کاری(نوعی گچ تو بنایی) میکنه وقت نمیکنه درس بخونه که با صدای رایان به خودم اومدم
-لطفا برید کنار ما هم نمره هارو ببینیم...
(حالا وقت اجرای نقشه ام بود)
+مــاشــالله که قد داری (به قدش اشاره کردم)اندازه نردبون چطور نمیتونی ببینی؟؟
-خیلی داری زبون درازی میکنیــا...اگه زبونت مزاحمت میشه بگو تا کوتاهش کنم ...بعدم اونقدر شما چسبیدید به پانل که چیزی پیدا نیست..
+نه ممنون مزاحمم نیس اگه میشه چیز دیگه ایه که مزاحممه اگه میشه اونو ازم جدا کنید...
با تعجب نگاهم کرد و گفت:چــی؟؟
(هه فکر کرده باید حالشو بگیرم تا بفهمه عواقب اذیت کردن هاش چیه)
شخصیت ها چطورن؟؟
منتظر نظراتتون هستم
کانال تلگرامی رمانمون
@romaneshghetanha
۵.۳k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.