پارت12
#پارت12
💖 تنهایی عشق💖
اخـــی چقدر کیف کردم ...دو زنگ بعدی هم با اخم رایانو نگاه های مدام راشا و چرت و پرتای ترلان تموم شدن...
با ترلان به طرف خونه حرکت می کردیم و ترلان پاشت با حرفاش سرم رو میخورد که بالاخره به خونه رسیدم و از شر لباسهام راحت شدم...
تیام مثل همیشه داشت تخم مرغ درست میکردو بوش خونه رو برداشته بود از پشت بهش نزدیک شدمو زدم توی کمرش
-بـــه خانوم خونم...چی درست کردی واسمون کد بانــــو...عهه بازم تخم مرغ گوجه مامانت تو خونتون یادت نداده غذا دیگم بپزی؟؟نگفته شوهرش دادم شوهرش گشنگی میمیره؟؟
+بشین ببینم بابا...کی گفته برا تو پختم؟؟سعی نکن با حرفات خرم کنیا.
قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم و گفتم:
-گنـــاه دارم ...کی واسه شوهرش غذا میپزه خودش میخوره؟؟
+خیلی خب باشه بابا جمع کن لبو لوچتو فقط مث دفعه ی قبل همشو نخوریا که ماهیتابه رو میزنم تو سرت
-باشه باشه مرســـــی داداش گلــــم... عه نه خانوم خونـــــه ام
بعد اینکه با مسخره بازی ناهارو خوردیم ،رفتم توی اتاقم و شروع کردم به درس خوندن واسه کنکورم که حسابی برام خسته کننده شده بود ...
اخه دو ماه دیگه کنکور داشتمو باید حتما رتبه ی خوبی می آوردم که کم کم خوابم برد ...
بعد از ظهر از صدای جیغو داد بابا و تیام پای تلوزیون که معلوم بود مث همیشه فوتبال میدیدند از خواب پریدم بالا صورتم که روی کتابام بود خشک و بی حس شده بود.
کمی لپم رو مالیدم و از اتاق بیرون رفتم...
-بـــزن دیگه بـابـــا
+نفهــــــــم پاس بده پـــاس
-بلدم نیس پاس بده کیارو برن مسابقه ها...بیا نگــــاه خراب کردی توپ رو.
بی خیال با چشمایی که هنوز اثرات خواب توشون موج میزد به طرف آشپز خونه رفتمو گفتم:خودتو خسته نکن بابا اون که نمیشنوه...
چشم از تلوزیون نگرفتو گفت :
چیزی گفتی؟؟
-نه با عمم بودم فوتبالتو ببین.
-اها باش...
در یخچال رو باز کردمو بطری آبو برداشتم و شروع به خوردن آب کردم که با جیغ بابا و تیام از جام پریدم و آب پرید توی گلوم
-گــــــــــــل
+آره دمــــت گـــرم گــــــل گـــــــــل
حالا سرفه کن کی نکن هیچ کدومشون هم بلند نمی شد خداروشکر بزنه تو کمرم که خفه نشم
اشکم داشت در می اومد که بالاخره تیام چشمش بهم افتادو اومد سراغم و محکم می زد توی شونه هام .
حالا اگه بر اثر اب خفه نمی شدم حتما بر اثر ضربات تیام شونه هام خورد میشدن و می شکستن که دستمو به نشونه ی خوبم بالا بردم تا ولم کنه...
حتم داشتم شونه هام سرخ سرخ شدن اشکم در اومده بود از سرفه کردن ...
-چی شدی بچه ؟؟
اشکامو پاک کردمو بطریو دادم دستش
+بچه خودتی ...از جیغو دادتون اب پرید تو گلوم
شونه هام رو له کردی بابا ...آروم میزنن اونم نه تو شونه توی کمر.مارو باش کیو می خواستیم زن بدیم..
سرشو خاروندو گفت :عه جدی تو شونت میزدم حواسم نبود.می خواستین برام زن بگیرین؟! ناقلــا بهم نگفته بودیـــا...
و نیششو باز کرد از ذوق کردنش خندم گرفتو گفتم:نـــه با این کارات که اصــلـا .مامان گفته بود بهت نگــم
بابا همونجور که سرش طرف تلوزیون بود از توی سالن داد زد:چیزی شده تــیـام ...تــنـهـا
خیلی مــمـنون تازه فهمیدن داشتم خفه میشدم
گفتم:نه داشتم خفه میشدم.. الان خوبم
نظر یادتون نره
لینک کانال تلگرامی رمانمون
@romaneshghetanha
💖 تنهایی عشق💖
اخـــی چقدر کیف کردم ...دو زنگ بعدی هم با اخم رایانو نگاه های مدام راشا و چرت و پرتای ترلان تموم شدن...
با ترلان به طرف خونه حرکت می کردیم و ترلان پاشت با حرفاش سرم رو میخورد که بالاخره به خونه رسیدم و از شر لباسهام راحت شدم...
تیام مثل همیشه داشت تخم مرغ درست میکردو بوش خونه رو برداشته بود از پشت بهش نزدیک شدمو زدم توی کمرش
-بـــه خانوم خونم...چی درست کردی واسمون کد بانــــو...عهه بازم تخم مرغ گوجه مامانت تو خونتون یادت نداده غذا دیگم بپزی؟؟نگفته شوهرش دادم شوهرش گشنگی میمیره؟؟
+بشین ببینم بابا...کی گفته برا تو پختم؟؟سعی نکن با حرفات خرم کنیا.
قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم و گفتم:
-گنـــاه دارم ...کی واسه شوهرش غذا میپزه خودش میخوره؟؟
+خیلی خب باشه بابا جمع کن لبو لوچتو فقط مث دفعه ی قبل همشو نخوریا که ماهیتابه رو میزنم تو سرت
-باشه باشه مرســـــی داداش گلــــم... عه نه خانوم خونـــــه ام
بعد اینکه با مسخره بازی ناهارو خوردیم ،رفتم توی اتاقم و شروع کردم به درس خوندن واسه کنکورم که حسابی برام خسته کننده شده بود ...
اخه دو ماه دیگه کنکور داشتمو باید حتما رتبه ی خوبی می آوردم که کم کم خوابم برد ...
بعد از ظهر از صدای جیغو داد بابا و تیام پای تلوزیون که معلوم بود مث همیشه فوتبال میدیدند از خواب پریدم بالا صورتم که روی کتابام بود خشک و بی حس شده بود.
کمی لپم رو مالیدم و از اتاق بیرون رفتم...
-بـــزن دیگه بـابـــا
+نفهــــــــم پاس بده پـــاس
-بلدم نیس پاس بده کیارو برن مسابقه ها...بیا نگــــاه خراب کردی توپ رو.
بی خیال با چشمایی که هنوز اثرات خواب توشون موج میزد به طرف آشپز خونه رفتمو گفتم:خودتو خسته نکن بابا اون که نمیشنوه...
چشم از تلوزیون نگرفتو گفت :
چیزی گفتی؟؟
-نه با عمم بودم فوتبالتو ببین.
-اها باش...
در یخچال رو باز کردمو بطری آبو برداشتم و شروع به خوردن آب کردم که با جیغ بابا و تیام از جام پریدم و آب پرید توی گلوم
-گــــــــــــل
+آره دمــــت گـــرم گــــــل گـــــــــل
حالا سرفه کن کی نکن هیچ کدومشون هم بلند نمی شد خداروشکر بزنه تو کمرم که خفه نشم
اشکم داشت در می اومد که بالاخره تیام چشمش بهم افتادو اومد سراغم و محکم می زد توی شونه هام .
حالا اگه بر اثر اب خفه نمی شدم حتما بر اثر ضربات تیام شونه هام خورد میشدن و می شکستن که دستمو به نشونه ی خوبم بالا بردم تا ولم کنه...
حتم داشتم شونه هام سرخ سرخ شدن اشکم در اومده بود از سرفه کردن ...
-چی شدی بچه ؟؟
اشکامو پاک کردمو بطریو دادم دستش
+بچه خودتی ...از جیغو دادتون اب پرید تو گلوم
شونه هام رو له کردی بابا ...آروم میزنن اونم نه تو شونه توی کمر.مارو باش کیو می خواستیم زن بدیم..
سرشو خاروندو گفت :عه جدی تو شونت میزدم حواسم نبود.می خواستین برام زن بگیرین؟! ناقلــا بهم نگفته بودیـــا...
و نیششو باز کرد از ذوق کردنش خندم گرفتو گفتم:نـــه با این کارات که اصــلـا .مامان گفته بود بهت نگــم
بابا همونجور که سرش طرف تلوزیون بود از توی سالن داد زد:چیزی شده تــیـام ...تــنـهـا
خیلی مــمـنون تازه فهمیدن داشتم خفه میشدم
گفتم:نه داشتم خفه میشدم.. الان خوبم
نظر یادتون نره
لینک کانال تلگرامی رمانمون
@romaneshghetanha
۳.۹k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.