پارت۱۴
#پارت۱۴
❤ ️ تنهایی عشق ❤ ️
گفتم:اسمتون ...لطفا اسمتون رو ازم جدا کنید خیلی مزاحممه
با تعجب گفت:
-هــــا؟؟
-گفتم اسمتو، از اسمم جدا کن
و به کاغذ روی پانل اشاره کردم که دقیقا اسم رایان زیر اسمم چسبیده بود...
-متاسفانه نمیتونم ...من که مشکلی ندارم ..اگه خیلی مشمل داری خودت جداش کن به من چه...
-نه من به اسم شما دست نمیزنم خوشم نمیاد چندشه
معلوم بود داره عصبانی میشه و حرص میخوره و من هم از حرص خوردنش لذت میبردم...
-خیلی هم دلت بخواد اسمت رو اسمم باشه خیلی ها دنبال همچین چیزین و بعدم با شیطنت چشمکی زد.
که حالم به هم خورد چندش بی ادب به من میگه بایدم خوشم بیاد ایـــش
با حرص و خجالت از کنارش رد شدمو طرف کلاس رفتم و اون معلوم بود هنوز سرجاشه و داره از اذیت کردن من لذت میبره
اونروز هم بعد کلی غر غر کردن به خودمو ترلان از مدرسه خارج شدم و به خونه رفتم ...بعد خوردن ناهار همراه تیام که از غذای دیشب بود به طرف اتاق رفتم و روی تختم دراز کشیدم...
با اینکه هنوز کلی درس واسه خوندن داشتم ولی حوصله ی درس خوندن نداشتم و دیگه واسه درس خوندن رمقی توی وجودم نمونده بود...
یکم این پهلو و اون پهلو شدم بعد که دیدم خوابم نمیبره به طرف اتاق تیام رفتم هنور مامانو بابا خونه نیومده بودند.
از پله ها بالا رفتم و دم اتاقش ایستادم ...در زدم و وارد اتاقش شدم پشت به در اتاق روی تخت دراز کشیده بود و هنزفری توی گوشاش بود و به کوشیش ور میرفت حتما متوجه نشده بود وارد اتاق شدم...
نظر یادتون نره:)
@romaneshghetanha
❤ ️ تنهایی عشق ❤ ️
گفتم:اسمتون ...لطفا اسمتون رو ازم جدا کنید خیلی مزاحممه
با تعجب گفت:
-هــــا؟؟
-گفتم اسمتو، از اسمم جدا کن
و به کاغذ روی پانل اشاره کردم که دقیقا اسم رایان زیر اسمم چسبیده بود...
-متاسفانه نمیتونم ...من که مشکلی ندارم ..اگه خیلی مشمل داری خودت جداش کن به من چه...
-نه من به اسم شما دست نمیزنم خوشم نمیاد چندشه
معلوم بود داره عصبانی میشه و حرص میخوره و من هم از حرص خوردنش لذت میبردم...
-خیلی هم دلت بخواد اسمت رو اسمم باشه خیلی ها دنبال همچین چیزین و بعدم با شیطنت چشمکی زد.
که حالم به هم خورد چندش بی ادب به من میگه بایدم خوشم بیاد ایـــش
با حرص و خجالت از کنارش رد شدمو طرف کلاس رفتم و اون معلوم بود هنوز سرجاشه و داره از اذیت کردن من لذت میبره
اونروز هم بعد کلی غر غر کردن به خودمو ترلان از مدرسه خارج شدم و به خونه رفتم ...بعد خوردن ناهار همراه تیام که از غذای دیشب بود به طرف اتاق رفتم و روی تختم دراز کشیدم...
با اینکه هنوز کلی درس واسه خوندن داشتم ولی حوصله ی درس خوندن نداشتم و دیگه واسه درس خوندن رمقی توی وجودم نمونده بود...
یکم این پهلو و اون پهلو شدم بعد که دیدم خوابم نمیبره به طرف اتاق تیام رفتم هنور مامانو بابا خونه نیومده بودند.
از پله ها بالا رفتم و دم اتاقش ایستادم ...در زدم و وارد اتاقش شدم پشت به در اتاق روی تخت دراز کشیده بود و هنزفری توی گوشاش بود و به کوشیش ور میرفت حتما متوجه نشده بود وارد اتاق شدم...
نظر یادتون نره:)
@romaneshghetanha
۳.۰k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.