پارت15
#پارت15
❤ ️ تنهایی عشق❤ ️
از پشت سرش اروم جلو رفتم تا ببینم چیکار میکنه داشت بازی میکرد همین که یک مرد از دست اژدهاها فرار میکرد...خواستم یکم سر به سرش بذارم.
وقتی به جاهای حساسش رسید پریدم روی شکمش که از ترس دادی کشید که کر شدم یا خــدا...
الان وقت نشستن نبود و سریع پاشدمو الـــفرار...
گوشیشو پرت کردو هنزفریشم از گوشش در اوردو دنبالم افتاد و همش داد میزد که وایسا...
پایین رفتن از پله ها جایز نبودن و ممکن بود تیام بهم برسه و بگیرتم..
رویه نرده ها نشستم و به طرف پایین سُر خودم....که کار همیشگیم بود.
به طرف سالن رفتم و همش روی میل ها مدام جابه به میشدم و ازروی این روی اون یکی میپریدم تا تیام بهم نرسه...
به طرف اُپن که رسیدم سریع روش پریدمو داخل اشپز خونه شدم ....
وقتی خواستم از آشپزخونه برم بیرون جلو راهمو سد کرد و گفت:
-بالاخره گرفتمت ...که منو می تـرسونـــی
نظر یادتون نره
@romaneshghetanha
❤ ️ تنهایی عشق❤ ️
از پشت سرش اروم جلو رفتم تا ببینم چیکار میکنه داشت بازی میکرد همین که یک مرد از دست اژدهاها فرار میکرد...خواستم یکم سر به سرش بذارم.
وقتی به جاهای حساسش رسید پریدم روی شکمش که از ترس دادی کشید که کر شدم یا خــدا...
الان وقت نشستن نبود و سریع پاشدمو الـــفرار...
گوشیشو پرت کردو هنزفریشم از گوشش در اوردو دنبالم افتاد و همش داد میزد که وایسا...
پایین رفتن از پله ها جایز نبودن و ممکن بود تیام بهم برسه و بگیرتم..
رویه نرده ها نشستم و به طرف پایین سُر خودم....که کار همیشگیم بود.
به طرف سالن رفتم و همش روی میل ها مدام جابه به میشدم و ازروی این روی اون یکی میپریدم تا تیام بهم نرسه...
به طرف اُپن که رسیدم سریع روش پریدمو داخل اشپز خونه شدم ....
وقتی خواستم از آشپزخونه برم بیرون جلو راهمو سد کرد و گفت:
-بالاخره گرفتمت ...که منو می تـرسونـــی
نظر یادتون نره
@romaneshghetanha
۲.۵k
۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.