Part94
Part94
ا/ت))
مطمئن بودم همش زیر سر بیتاست ..اما باید به حرف کوک گوش میدادم…
خونه سوت و کوک بود.. مامان بزرگم حالش زیاد خوب نبود و بخاطر قرصای ارامبخش خواب بود ..مامان و بابامم رفته بودن خونه مادربزرگ مادریم ..تو اون خونه تنها بودم کوک هم نبود… حتی عمو هم خونه نیومده بود ..زنگ در به صدا درومد ..در رو باز کردم… کوک و بیتا پشت در بودن
بدون اینکه حرفی بزنم اومدم تو روکاناپه نشستم
بیتا : عاام ..ا/ت ..حالا که تو و کوک از هم جدا شدین میخوام یچیزی بهت بگم
+گوش میدم
بیتا : منو کوک با همیم ..قراره فردا بریم کره و اونجا ازدواج کنیم
+ازدواج ..واوووو.. مبارکه… به پای هم پیر شین الهیییییییییی
بی توجه بهشون رفتم از تو اشپزخونه بستنی برداشتمو رفتم تو اتاقم
حتی یه نگاهم به کوک نکردم
به اتاق که رسیدم بازم اشکام سرازیر شدن ..با هر قاشق بستی ای که تو دهنم میزاشتم حرصمو با جویدن خالی میکردم… یه دفعه حواسم نبود و گوشه لپمو گاز گرفتم ..اخ ارومی گفتم… دلم نمیخواست از اتاق خارج شم ..مزه خون تو دهنم پیچیده بود… بستنی سرد بود برای همین زود خونش بند اومد… روی تخت دراز کشیدم یکم بعد خوابم برد ..
بیدار شدنم مساوی بود با طلوع افتاب ..
مادر ا/ت: ا/ت نمیشه بیشتر بمونی ??
+مامان باور کن اگه دست من بود دلم نمیخواست حتی دو دقیقه اینجا بمونم… بزرگترین ترسم تنهایی بود اما حالا دلم میخواد زودتر برگردم خونه ..
بابای ا/ت : اما اینجا خونه خوعه…
+نه بابا… من اینجا اصلا احساس راحتی نمیکنمممم… اینجا… اینجا…برای من فقط درد بود… میخوام برگردم پیش دوستام ..میخوام برگردم رو صحنه تا بتونم خودمو فراموش کنم ..کوک رو فراموش کنم… اتفاقات اینجا رو فراموش کنم ..لطفا جلومو نگیرین
بابای ا/ت: با کوک دعوا کردی?? اون ناراحتتت کرده ?ا/ت من باهاش حرف میزنم
+نه بابا.. نههههه.. من از این کشور… از این شهرررر از همه چیزش متنفرممممم… همش برامممم سمه ..همش خاطراته ..نمیتونم… من فقط… فقط میخوام تنها باشم… لطفا با کوک هم کاری نداشته باشین ..ما… ما ازدواج نمیکنیم .
برادر ا/ت : ا/ت خب اگه چیزی شده بگووو.. شما که خیلی همو دوست داشتین…
+دیگه ندارم… دیگه دوسش ندارم… این حرفارو ول کن ..داداش کوچولو… تند تند سعی کنین بهم سر بزنین ..تو و مامان و بابا حالا دیگه تنها دلیل لبخند زدن منین ..اما من دیگه به اینجا برنمیگردم… پس خوب از مامان و بابا نگه داری کن… سعی میکنم برای دانشگاهت برات اونجا اقامت بگیرم… تا اون موقع مراقب خودت باش
#loveme
ا/ت))
مطمئن بودم همش زیر سر بیتاست ..اما باید به حرف کوک گوش میدادم…
خونه سوت و کوک بود.. مامان بزرگم حالش زیاد خوب نبود و بخاطر قرصای ارامبخش خواب بود ..مامان و بابامم رفته بودن خونه مادربزرگ مادریم ..تو اون خونه تنها بودم کوک هم نبود… حتی عمو هم خونه نیومده بود ..زنگ در به صدا درومد ..در رو باز کردم… کوک و بیتا پشت در بودن
بدون اینکه حرفی بزنم اومدم تو روکاناپه نشستم
بیتا : عاام ..ا/ت ..حالا که تو و کوک از هم جدا شدین میخوام یچیزی بهت بگم
+گوش میدم
بیتا : منو کوک با همیم ..قراره فردا بریم کره و اونجا ازدواج کنیم
+ازدواج ..واوووو.. مبارکه… به پای هم پیر شین الهیییییییییی
بی توجه بهشون رفتم از تو اشپزخونه بستنی برداشتمو رفتم تو اتاقم
حتی یه نگاهم به کوک نکردم
به اتاق که رسیدم بازم اشکام سرازیر شدن ..با هر قاشق بستی ای که تو دهنم میزاشتم حرصمو با جویدن خالی میکردم… یه دفعه حواسم نبود و گوشه لپمو گاز گرفتم ..اخ ارومی گفتم… دلم نمیخواست از اتاق خارج شم ..مزه خون تو دهنم پیچیده بود… بستنی سرد بود برای همین زود خونش بند اومد… روی تخت دراز کشیدم یکم بعد خوابم برد ..
بیدار شدنم مساوی بود با طلوع افتاب ..
مادر ا/ت: ا/ت نمیشه بیشتر بمونی ??
+مامان باور کن اگه دست من بود دلم نمیخواست حتی دو دقیقه اینجا بمونم… بزرگترین ترسم تنهایی بود اما حالا دلم میخواد زودتر برگردم خونه ..
بابای ا/ت : اما اینجا خونه خوعه…
+نه بابا… من اینجا اصلا احساس راحتی نمیکنمممم… اینجا… اینجا…برای من فقط درد بود… میخوام برگردم پیش دوستام ..میخوام برگردم رو صحنه تا بتونم خودمو فراموش کنم ..کوک رو فراموش کنم… اتفاقات اینجا رو فراموش کنم ..لطفا جلومو نگیرین
بابای ا/ت: با کوک دعوا کردی?? اون ناراحتتت کرده ?ا/ت من باهاش حرف میزنم
+نه بابا.. نههههه.. من از این کشور… از این شهرررر از همه چیزش متنفرممممم… همش برامممم سمه ..همش خاطراته ..نمیتونم… من فقط… فقط میخوام تنها باشم… لطفا با کوک هم کاری نداشته باشین ..ما… ما ازدواج نمیکنیم .
برادر ا/ت : ا/ت خب اگه چیزی شده بگووو.. شما که خیلی همو دوست داشتین…
+دیگه ندارم… دیگه دوسش ندارم… این حرفارو ول کن ..داداش کوچولو… تند تند سعی کنین بهم سر بزنین ..تو و مامان و بابا حالا دیگه تنها دلیل لبخند زدن منین ..اما من دیگه به اینجا برنمیگردم… پس خوب از مامان و بابا نگه داری کن… سعی میکنم برای دانشگاهت برات اونجا اقامت بگیرم… تا اون موقع مراقب خودت باش
#loveme
۸.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.