Part93
Part93
دستشو گرفتمو با گوشه کتم خون رو پاک کردم.
×ببرمت بیمارستان?
+نه خودش خوب میشه… یک سال فراموشت میکنم اینطوری کمتر اسیب میبینم
×بهم قول بده تو این مدت اسیبی نبینی… نمیخوام دوباره تو بیمارستان رو اون تخت لعنتی ببینمت… فهمیدی??
+این یه دستوره قربان ??(خندید)
×بعلههه… این دستورهههه…
دستمو به سنگ قبر زدم
×پدربزرگ… متاسفم که یه مدت مجبورم دستاشو ول کنم… اما بهتون قول میدم از دور حواسم بهش باشه…
بلند شدمو دستامو رو بازوهاش گذاشتم
×حاضری? که تمومش کنیم ?
اشک رو تو چشماش دیدم که حلقه زد
×ا/ت لطفااا.. من که قول دادم ..
+باشه..
رو پنجه هاش وایساد و لباشو رو گونه هام گذاشت ..محکم به خودم فشارش دادم و تو گردنش نفسای عمیق میکشیدم ..
یکم بعد از هم جدا شیم ..
×خدافظ
+خدافظ
ا/ت رو سوار تاکسی کردم تا بره و بعد خودمم سوار یه تاکسی دیگه شدم ..
لیسو زنگ میزد
×بله لیسو
~باید ببینمت کوک… ادرس اون مرد که ا/ت رو دزدید رو پیدا کردیم ..
×لوکیشن بفرست
بعد چند دقیقه به اونجا رسیدم
-اون خونشه…
×دیگه مهم نیست دخترا ..فردا میریم خونه… منو.. ا/ت ..ما از هم جدا شدیم
-~هااااااااااااااااااا?????!!!!!!!!!!
×میخوام با بیتا باشم
~خل شدی مرتیکههههه??? میخوای خواهر منو ول کنی بچسبی به اون عجوزه????????!!
-لیسوووو.. وایسا ..حتما یه علتی هم داره… کوک حرف بزن…
×درسته اما باید خیلی عادی باشین ..بیتا باید جدا شدن مارو باور کنه
~اها.. یعنی الکیه??
×اره ..اما تقریبا یکسال طول میکشه ..یعنی یکسال منو ا/ت واقعا از هم جدا میشیم
~یااااااا…. یک ساااااال???یادت نیستتتت?? ا/ت دوروز بدون تو موند رفت تو کمااااا
×یادمه… خوبم یادمه… با هم حرف زدیم ..بهش قول دادم برگردم پیشش…
-باشه کوک… ما حواسمون هست نگران ا/ت نباش
×ممنونم دخترا
#loveme°•
دستشو گرفتمو با گوشه کتم خون رو پاک کردم.
×ببرمت بیمارستان?
+نه خودش خوب میشه… یک سال فراموشت میکنم اینطوری کمتر اسیب میبینم
×بهم قول بده تو این مدت اسیبی نبینی… نمیخوام دوباره تو بیمارستان رو اون تخت لعنتی ببینمت… فهمیدی??
+این یه دستوره قربان ??(خندید)
×بعلههه… این دستورهههه…
دستمو به سنگ قبر زدم
×پدربزرگ… متاسفم که یه مدت مجبورم دستاشو ول کنم… اما بهتون قول میدم از دور حواسم بهش باشه…
بلند شدمو دستامو رو بازوهاش گذاشتم
×حاضری? که تمومش کنیم ?
اشک رو تو چشماش دیدم که حلقه زد
×ا/ت لطفااا.. من که قول دادم ..
+باشه..
رو پنجه هاش وایساد و لباشو رو گونه هام گذاشت ..محکم به خودم فشارش دادم و تو گردنش نفسای عمیق میکشیدم ..
یکم بعد از هم جدا شیم ..
×خدافظ
+خدافظ
ا/ت رو سوار تاکسی کردم تا بره و بعد خودمم سوار یه تاکسی دیگه شدم ..
لیسو زنگ میزد
×بله لیسو
~باید ببینمت کوک… ادرس اون مرد که ا/ت رو دزدید رو پیدا کردیم ..
×لوکیشن بفرست
بعد چند دقیقه به اونجا رسیدم
-اون خونشه…
×دیگه مهم نیست دخترا ..فردا میریم خونه… منو.. ا/ت ..ما از هم جدا شدیم
-~هااااااااااااااااااا?????!!!!!!!!!!
×میخوام با بیتا باشم
~خل شدی مرتیکههههه??? میخوای خواهر منو ول کنی بچسبی به اون عجوزه????????!!
-لیسوووو.. وایسا ..حتما یه علتی هم داره… کوک حرف بزن…
×درسته اما باید خیلی عادی باشین ..بیتا باید جدا شدن مارو باور کنه
~اها.. یعنی الکیه??
×اره ..اما تقریبا یکسال طول میکشه ..یعنی یکسال منو ا/ت واقعا از هم جدا میشیم
~یااااااا…. یک ساااااال???یادت نیستتتت?? ا/ت دوروز بدون تو موند رفت تو کمااااا
×یادمه… خوبم یادمه… با هم حرف زدیم ..بهش قول دادم برگردم پیشش…
-باشه کوک… ما حواسمون هست نگران ا/ت نباش
×ممنونم دخترا
#loveme°•
۸.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.