ارسلان: یهو دیدم جیق دیانا رف رو هوا منو بچه ها رفتیم تو
ارسلان: یهو دیدم جیق دیانا رف رو هوا منو بچه ها رفتیم تو آشپز خونه دیانا بغض کرده بود و چسبیده بود به دیوار محکم بغلش کردم و مرسلی رو از خونه پرت کردم بیرون و بچه ها هم رفتن دیانا خیلی شوکه شده بود حدس میزدم چه اتفاقی افتاده بود دیانا رو گذاشتم رو مبل و یکم میز رو مرتب کردم و رفتم پیش دیانا که دیدم خوابش برده بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش حس میکردم یه آشنا کنارمه ولی نمیدونستم این آشنا چه حسی بهم داره
(صبح روز بعد )
دیانا: پاشدم دیدم هنوز همون لباس دیشب تنمه رفتم پایین همه بچه ها بودن و یه نفر اضافه ینی کی میتونه باشه نیکا هس . مهدیس هس . پانیذ هس . آهان یه دختره دیگه که تازه اومده بود ولی لباساش به خدمتکاری نمیخورد رفتم پیش پانیذ
پانیذ : سلام خوبی
دیانا: سلام این دختره کیه
پانیذ : این دختر عموی اربابه اسمش عسله عاشق اربابه و میخواد خودشو به زور بچسبونه به ارباب
دیانا: آهان
(صبح روز بعد )
دیانا: پاشدم دیدم هنوز همون لباس دیشب تنمه رفتم پایین همه بچه ها بودن و یه نفر اضافه ینی کی میتونه باشه نیکا هس . مهدیس هس . پانیذ هس . آهان یه دختره دیگه که تازه اومده بود ولی لباساش به خدمتکاری نمیخورد رفتم پیش پانیذ
پانیذ : سلام خوبی
دیانا: سلام این دختره کیه
پانیذ : این دختر عموی اربابه اسمش عسله عاشق اربابه و میخواد خودشو به زور بچسبونه به ارباب
دیانا: آهان
۱۴.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.