Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 86
هر دو وارد شدن که کمی بعد پسری از خونه خاج شد....
یوجون: یونگیییی
اون پسر که اسمش یونگی بود سریع به اون دوتا بچه خیره شد
یونگی: او یوجون اومدی؟
یوجون: اهوم...اومدم خواهرت رو ببینم
یونگی : شرمنده دیر اومدی چون اون الان خوابیده
یوجون: حیف شد
جیمین: معذرت میخوام همش به خواطر من بود
یوجون: او نه اشکالی نداره
یونگی: یوجون..دوست جدید پیدا کردی؟
یوجون: اهوم...بزارید معرفی کنم جیمین ایشون دوست خیلی خوب من یونگیه و یونگی ایشون دوست جدیدم من جیمینه
یونگی خوشبختم جیمین
جیمین: منم همینطور
کمی گذشت که پادشاه و وزیر ها وارد شدن و یونگی وقتی اون هارو دید به طرفشون رفت
یونگی تعظیمی کرد
یونگی: خوش اومدید سروم...چی شما رو به اینجا کشونده...؟
پادشاه: او یونگی....حالت چطوره؟
یونگی: ممنون سرورم...
پادشاه نگاهش به جیمین افتاد و خنده ای کرد و رو به یونگی گفت...
پادشاه: میبینم که با پسرم آشنا شدی
یونگی نگاهی به جیمیمن کردک و بعد برگشت طرفشون و تعظیم کرد...
یونگی: منو ببخشید سرورم که نشناختمتون
جیمین: اشکالی نداره...
پدر: او سرورم شما اینجا هستید؟
پادشاه: بله
پدر: چی شمارو به اینجا کشونده؟
پادشاه: شنیدم شما صاحب یه دختر شدید...اومدم تا دخترتون رو ببینم
پدر: لطف کردید ولی لازم نبود تا اینجا بیاید و خودتون رو به زحمت بندازید
پادشاه: بد هم نشد پسرم چند تا دوست پیدا کرد
جیمین لبخندی زد
پدر: او شاهزاده شما هم اینجا هستید
جیمین: بله
....
ادامه دارد....
....
از این به بعد شیش تا پارت میزارم که زود تموم شه 😂 خودم ازش خسته شدم دیگه شما رو نمیدونم😂🙂
شرایط هم فقط ۵ تا فالور میزارم🙂🙃
Part 86
هر دو وارد شدن که کمی بعد پسری از خونه خاج شد....
یوجون: یونگیییی
اون پسر که اسمش یونگی بود سریع به اون دوتا بچه خیره شد
یونگی: او یوجون اومدی؟
یوجون: اهوم...اومدم خواهرت رو ببینم
یونگی : شرمنده دیر اومدی چون اون الان خوابیده
یوجون: حیف شد
جیمین: معذرت میخوام همش به خواطر من بود
یوجون: او نه اشکالی نداره
یونگی: یوجون..دوست جدید پیدا کردی؟
یوجون: اهوم...بزارید معرفی کنم جیمین ایشون دوست خیلی خوب من یونگیه و یونگی ایشون دوست جدیدم من جیمینه
یونگی خوشبختم جیمین
جیمین: منم همینطور
کمی گذشت که پادشاه و وزیر ها وارد شدن و یونگی وقتی اون هارو دید به طرفشون رفت
یونگی تعظیمی کرد
یونگی: خوش اومدید سروم...چی شما رو به اینجا کشونده...؟
پادشاه: او یونگی....حالت چطوره؟
یونگی: ممنون سرورم...
پادشاه نگاهش به جیمین افتاد و خنده ای کرد و رو به یونگی گفت...
پادشاه: میبینم که با پسرم آشنا شدی
یونگی نگاهی به جیمیمن کردک و بعد برگشت طرفشون و تعظیم کرد...
یونگی: منو ببخشید سرورم که نشناختمتون
جیمین: اشکالی نداره...
پدر: او سرورم شما اینجا هستید؟
پادشاه: بله
پدر: چی شمارو به اینجا کشونده؟
پادشاه: شنیدم شما صاحب یه دختر شدید...اومدم تا دخترتون رو ببینم
پدر: لطف کردید ولی لازم نبود تا اینجا بیاید و خودتون رو به زحمت بندازید
پادشاه: بد هم نشد پسرم چند تا دوست پیدا کرد
جیمین لبخندی زد
پدر: او شاهزاده شما هم اینجا هستید
جیمین: بله
....
ادامه دارد....
....
از این به بعد شیش تا پارت میزارم که زود تموم شه 😂 خودم ازش خسته شدم دیگه شما رو نمیدونم😂🙂
شرایط هم فقط ۵ تا فالور میزارم🙂🙃
- ۶.۸k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط