Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 89
همون لحظه یونگی میاد و جیمین رو به زور از نرده ها جدا میکنه و و به زور دورش میکنه نگاهی به سوجون میندازه
یوجون: این کارو انجام بده باید شاهزاده رو زنده برگردونی به قصر وگرنه از تو گور میام بالا و خودم میکشتم ( داد بلند)
یونگی: تو زنده میمونی( داد)
جیمین: ولم کنننن( داد )
یونگی توجهی به پادشاه نمیکرد و اونو بزور از اون مکان دور کردن روی تپه ای برد که کل مکان جنگ زیر نظر داشتن...همه کشته شده بودن و اون وسط تنها یوجون بود که زنده بود بین اون همه آدم...
جیمین: یوجون...یوجون تنهاست...یونگی بزار برم...یونگی بیا بریم...( گریه)
اما یونگی هیچی نمیگفت و به رو به رو خیره بود سربازان دشمن یکی بعد از دیگری از کنار یوجون رد میشدن و به بدن اون زربه ای میزدن و با هر زربه انگار یه خنجر توی قلب جیمین و یونگی فرو میکردن ولی چاره ای جز تماشا نداشتن بالاخره زربه آخر رو زدن ...این زربه باعث افتادن یوجون شد و اونا همون جا ولش کردن و مکان رو ترک کردن جیمین با سرعت به طرف قلعه رفت و یونگی هم پشت سرش کمی بعد رسید به بدن به جون یوجون....
جیمین: یوجوننننن( داد و گریه)
سر یوجون رو روی پاش گذاشت
جیمین: بیدار شو...یوجون( گریه)
یوجون: سر...سرور....سرورم...
جیمین: من اینجام یوجون
یوجون: از...این...ک...که...ب..با...شما...اشن..آشنا...شدم...خی...خیلی....خوشحالم....از...این..که...دوست..شما...و....خدمت...گذار...ش..شما...بو..بودم...خیلی...خوش...خوشحالم....
جیمین: آروم باش یوجون یه کم دیگه تحمل کن باشه؟ اونوقت پزشک میاد یه کم دیگه ( گریه)
یوجون: یو...یونگی...
یونگی به طرف یوجون رفت در حالی که اشک میریخت کنارش نشست و دستش رو گرفت
یوجون: از...ازت...می..میخوام....از...شا..شاهزاده...مرا...مراقبت...کن...کنی...شاه...شاهزاده...بای..باید...سالم...بر..برسه....به..قصر....
جیمین: تو به فکر سلامتی خودت باشش( گریههه) اگه بمیری نمیبخشمتتت( کریه)
یوجون: یون..یونگی...قول..بده
یونگی که توان حرف زدن نداشت فقط سرش رو تکون داد
یوجون: دوست..دوستی...با...شما....به...بهترین....کار..کاری..بود....که...من....کردم....خوشحالم...که...باهاتون...دوست...شدم
جیمین:یوجونا یه کم دیگه تحمل کنن لطفا( اشک)
یوجون: سرو..سرورم...معذرت...میخوام...که..تنهاتون...میزارم....یونگی...از...تو..هم...همین...همینطور
جیمین: بسه تو زنده میمونی
و یوجون بعد از آخرین حرفش چشماش رو برای همیشه بست و اون دو رو تنها گذاشت
جیمین: نههههههههه...یوجوننننننن....تو...تو قول دادی...یوجون...نمیر...بیدار شد...یوجوناااااااا( گریه و داد )
[زمان حال]
جیمین:هوف...نامرد( بغض)
یونگی: اهوم مارو تنها گذاشت و رفت
....
ادامه دارد....
Part 89
همون لحظه یونگی میاد و جیمین رو به زور از نرده ها جدا میکنه و و به زور دورش میکنه نگاهی به سوجون میندازه
یوجون: این کارو انجام بده باید شاهزاده رو زنده برگردونی به قصر وگرنه از تو گور میام بالا و خودم میکشتم ( داد بلند)
یونگی: تو زنده میمونی( داد)
جیمین: ولم کنننن( داد )
یونگی توجهی به پادشاه نمیکرد و اونو بزور از اون مکان دور کردن روی تپه ای برد که کل مکان جنگ زیر نظر داشتن...همه کشته شده بودن و اون وسط تنها یوجون بود که زنده بود بین اون همه آدم...
جیمین: یوجون...یوجون تنهاست...یونگی بزار برم...یونگی بیا بریم...( گریه)
اما یونگی هیچی نمیگفت و به رو به رو خیره بود سربازان دشمن یکی بعد از دیگری از کنار یوجون رد میشدن و به بدن اون زربه ای میزدن و با هر زربه انگار یه خنجر توی قلب جیمین و یونگی فرو میکردن ولی چاره ای جز تماشا نداشتن بالاخره زربه آخر رو زدن ...این زربه باعث افتادن یوجون شد و اونا همون جا ولش کردن و مکان رو ترک کردن جیمین با سرعت به طرف قلعه رفت و یونگی هم پشت سرش کمی بعد رسید به بدن به جون یوجون....
جیمین: یوجوننننن( داد و گریه)
سر یوجون رو روی پاش گذاشت
جیمین: بیدار شو...یوجون( گریه)
یوجون: سر...سرور....سرورم...
جیمین: من اینجام یوجون
یوجون: از...این...ک...که...ب..با...شما...اشن..آشنا...شدم...خی...خیلی....خوشحالم....از...این..که...دوست..شما...و....خدمت...گذار...ش..شما...بو..بودم...خیلی...خوش...خوشحالم....
جیمین: آروم باش یوجون یه کم دیگه تحمل کن باشه؟ اونوقت پزشک میاد یه کم دیگه ( گریه)
یوجون: یو...یونگی...
یونگی به طرف یوجون رفت در حالی که اشک میریخت کنارش نشست و دستش رو گرفت
یوجون: از...ازت...می..میخوام....از...شا..شاهزاده...مرا...مراقبت...کن...کنی...شاه...شاهزاده...بای..باید...سالم...بر..برسه....به..قصر....
جیمین: تو به فکر سلامتی خودت باشش( گریههه) اگه بمیری نمیبخشمتتت( کریه)
یوجون: یون..یونگی...قول..بده
یونگی که توان حرف زدن نداشت فقط سرش رو تکون داد
یوجون: دوست..دوستی...با...شما....به...بهترین....کار..کاری..بود....که...من....کردم....خوشحالم...که...باهاتون...دوست...شدم
جیمین:یوجونا یه کم دیگه تحمل کنن لطفا( اشک)
یوجون: سرو..سرورم...معذرت...میخوام...که..تنهاتون...میزارم....یونگی...از...تو..هم...همین...همینطور
جیمین: بسه تو زنده میمونی
و یوجون بعد از آخرین حرفش چشماش رو برای همیشه بست و اون دو رو تنها گذاشت
جیمین: نههههههههه...یوجوننننننن....تو...تو قول دادی...یوجون...نمیر...بیدار شد...یوجوناااااااا( گریه و داد )
[زمان حال]
جیمین:هوف...نامرد( بغض)
یونگی: اهوم مارو تنها گذاشت و رفت
....
ادامه دارد....
- ۶.۱k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط