love or friend
love or friend
part62
ا/ت
یک ماه بعد
تو دفتر تهیونگ بودم داشتیم غذا میخوردیم
گووان اومد داخل
گووان: ببخشید مزاحم شدم فقط خواستم اینو بگم که امشب شام تهیونگ دعوتی
ا/ت: اگه غذا نخوردی بیا بخور
گووان: نه مرسی باید برم
تهیونگ: پیش کی دعوتم؟
گووان: شیطان
تهیونگ: مسخره نکن کیو میگی؟
گووان: میرا دیگه باز اومده میگه میخواد باهات شام بخوره
تهیونگ: توهم قبول کردی؟
گووان: منم دعوت کرد ولی نمیام
تهیونگ: منم نمیرم
ا/ت: تهیونگ برو اگه نری یه اتفاقی میفته میرا دختر ساده ای نیست گووان راست میگه شیطانه
تهیونگ: باشه من میرم ولی گووان توهم باید بیای
ا/ت: گووان چرا بیاد؟
تهیونگ: توهم که باید بیای؟
ا/ت: من چرا؟
تهیونگ: وگرنه من نمیرم
گووان: باشه میایم خب غذاتون بخورید
تهیونگ: بخور عزیزم
ا/ت: دیگه نمیتونم بخورم میل ندارم
شب
سه تایی تو رستوران منتظرش بودیم که اومد
میرا: سلام
پا شدیم بهش بهش سلام کردیم نشستیم
میرا: خیلی خوب شد که اومدید مخصوصا تو ا/ت دلم خیلی برات تنگ شده بود دوست قدیمی
ا/ت: دوست قدیمی؟
گووان ابروشو زد بالا
ا/ت: اها بله منم همینطور
تهیونگ: عزیزم مامانم زنگ زد گفت که فردا بریم پیششون
ا/ت: باشه
میرا: باهم برید؟مگه تهیونگ خودش..
گووان: ازدواج کردن
میرا: باهم ازدواج کردید مبارکه تبریک میگم چند وقته
ا/ت:هنوز دو ماه نشده
تهیونگ: اره برای قرار داد اومدی من گفتم که با پدرت قرار داد نمیبندم
میرا: نه من میخواستم خودتون ببینم دلم براتون تنگ شده بود من به غیر از شما کسیو ندارم مادرم دو ساله پیش فوت کرد پدرم هم ازدواج کرد و منو مجبور میکنه به شرکت ها برن و باهاشون قرار داد ببیندم خیلی دلم میخواد تو شرکت شما کار کنم تهیونگ میشه منو..
تهیونگ: غذاتو بخور بعد دربارش حرف میزنیم
میرا: باشه ببخشید من الان برمیگردم تهیونگ توهم میشه بیای
یه نگاهی به من کرد منم بهش اشاره کردم که بره
ا/ت: گووان این دختره داره دیوونم میکنه باورم نمیشه تهیونگ چرا داره گولشو میخوره
گووان: ناراحت نباش کمکت میکنم
ا/ت: لطفا کمکم کن کجا رفتن؟
گووان: نمیدونم
ا/ت: من میرم دنبالشون
گووان: منم میام
رفتیم دنبالشون تو یه اتاق بودن درش یکم باز بود میتونستم ببینم
میرا: تهیونگ یادت رفته سه سال پیش خودت این لباس بهم دادی
تهیونگ: مگه من گفتم یادم رفته فقط اینو میگم که من میخوام فرام..
میرا: دوست دارم
و تهیونگ بغل کرد گووان خواست بره دستشو گرفتم نزاشتم بره
#فیک
#سناریو
part62
ا/ت
یک ماه بعد
تو دفتر تهیونگ بودم داشتیم غذا میخوردیم
گووان اومد داخل
گووان: ببخشید مزاحم شدم فقط خواستم اینو بگم که امشب شام تهیونگ دعوتی
ا/ت: اگه غذا نخوردی بیا بخور
گووان: نه مرسی باید برم
تهیونگ: پیش کی دعوتم؟
گووان: شیطان
تهیونگ: مسخره نکن کیو میگی؟
گووان: میرا دیگه باز اومده میگه میخواد باهات شام بخوره
تهیونگ: توهم قبول کردی؟
گووان: منم دعوت کرد ولی نمیام
تهیونگ: منم نمیرم
ا/ت: تهیونگ برو اگه نری یه اتفاقی میفته میرا دختر ساده ای نیست گووان راست میگه شیطانه
تهیونگ: باشه من میرم ولی گووان توهم باید بیای
ا/ت: گووان چرا بیاد؟
تهیونگ: توهم که باید بیای؟
ا/ت: من چرا؟
تهیونگ: وگرنه من نمیرم
گووان: باشه میایم خب غذاتون بخورید
تهیونگ: بخور عزیزم
ا/ت: دیگه نمیتونم بخورم میل ندارم
شب
سه تایی تو رستوران منتظرش بودیم که اومد
میرا: سلام
پا شدیم بهش بهش سلام کردیم نشستیم
میرا: خیلی خوب شد که اومدید مخصوصا تو ا/ت دلم خیلی برات تنگ شده بود دوست قدیمی
ا/ت: دوست قدیمی؟
گووان ابروشو زد بالا
ا/ت: اها بله منم همینطور
تهیونگ: عزیزم مامانم زنگ زد گفت که فردا بریم پیششون
ا/ت: باشه
میرا: باهم برید؟مگه تهیونگ خودش..
گووان: ازدواج کردن
میرا: باهم ازدواج کردید مبارکه تبریک میگم چند وقته
ا/ت:هنوز دو ماه نشده
تهیونگ: اره برای قرار داد اومدی من گفتم که با پدرت قرار داد نمیبندم
میرا: نه من میخواستم خودتون ببینم دلم براتون تنگ شده بود من به غیر از شما کسیو ندارم مادرم دو ساله پیش فوت کرد پدرم هم ازدواج کرد و منو مجبور میکنه به شرکت ها برن و باهاشون قرار داد ببیندم خیلی دلم میخواد تو شرکت شما کار کنم تهیونگ میشه منو..
تهیونگ: غذاتو بخور بعد دربارش حرف میزنیم
میرا: باشه ببخشید من الان برمیگردم تهیونگ توهم میشه بیای
یه نگاهی به من کرد منم بهش اشاره کردم که بره
ا/ت: گووان این دختره داره دیوونم میکنه باورم نمیشه تهیونگ چرا داره گولشو میخوره
گووان: ناراحت نباش کمکت میکنم
ا/ت: لطفا کمکم کن کجا رفتن؟
گووان: نمیدونم
ا/ت: من میرم دنبالشون
گووان: منم میام
رفتیم دنبالشون تو یه اتاق بودن درش یکم باز بود میتونستم ببینم
میرا: تهیونگ یادت رفته سه سال پیش خودت این لباس بهم دادی
تهیونگ: مگه من گفتم یادم رفته فقط اینو میگم که من میخوام فرام..
میرا: دوست دارم
و تهیونگ بغل کرد گووان خواست بره دستشو گرفتم نزاشتم بره
#فیک
#سناریو
۲۵.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.