استاد کیم فصل
استاد کیم (فصل۲ )
پارت ۹۷
یون وو چشم اش خورد به بازو تهیونگ و با داد گفت
یون وو : تهیونگ دستت
تهیومگ نیم نگاهی به دست اش انداخت و با لحهنه ارومی گفت
تهیونگ : آروم بگیر پسر مینو بیدار میشی
تهیان : چی میگی تهیونگ به دستت تریر زدن
گایا : ای بابا آروم باشید
مینو با حرف های بلندی که یون وو و تهیان میزد بیدار شد و تهیونگ با نگرانی گفت
تهیونگ : دیدید بیدارش کردین ...... مینو عشقم
مینو نگاه اشرا به تهیونگ دوخت و با دیدن خونی رو دست تهیونگ نفس هایش را تند تند کرد و گفت
مینو : ته .. تهیونگ
تهیونگ دست اشرا قاب صورت مینو کرد
تهیونگ : چیزی نیست ببین من خوبم حالم کاملا خوبه
مینو : انا خ*ون ....
تهیونگ : چیزی نیست فقد کمی زخمی شده ولی خوب میشم باشه
مینو اشک هایش جاری شدن گونه های سفید اش
مینو : تهیونگ .. خیلی ترسیدم
تهیونگ مینو را درآغوش اش گرفت دلتگی که برایه اژن آغوش داشت بخ دیوانگی مبتلا اش میکرد
مینو نگاه اش رو به یون وو دوخت و از آغوش تهیونگ بیرون رفت یون وو جاشرا با تهیان عوض کرد و کتار خواهرش نشست خیلی دلتنگ خواهر کوچولوش بود و خواهر ا در الوش اش گرفت
یون وو : هی پیشی ملوس گریه نکن ببین دیگه پیشمه ما هستی جات آمنه
مینو : دلم برات خیلی تنگ شده بود
یون وو : منم همین طور پیشی ... عه من قراره دایی بشم
مینو از آغوش برادرش بیرون رفت و با ذوق گفت
مینو : آره پنج ماهشه
یون وو اشک های مینو را پاک کرد و با دست اش گونه مینو را نوازش کرد
یون وو : خدا کنه همیشه خوشهال باشی خواهر من هیچ وقت از کنار تهیونگ دور نمیشی باشه
مینو خنده غمگینی کرد
مینو : داداش چرا اینجوری میگی
تهیان : از زده به سرش
تهیونگ : پس بابا شدنم رو تبریک بگید ....
مینو روبه تهیونگ کرد و تخیونگ همان لحظه دست اش را گذاشت رو ک*مر مینو و سمته خودش کشوند و بغلش گرفت ....
》》》》》》》》》》》》》
@Yonjn953
پارت ۹۷
یون وو چشم اش خورد به بازو تهیونگ و با داد گفت
یون وو : تهیونگ دستت
تهیومگ نیم نگاهی به دست اش انداخت و با لحهنه ارومی گفت
تهیونگ : آروم بگیر پسر مینو بیدار میشی
تهیان : چی میگی تهیونگ به دستت تریر زدن
گایا : ای بابا آروم باشید
مینو با حرف های بلندی که یون وو و تهیان میزد بیدار شد و تهیونگ با نگرانی گفت
تهیونگ : دیدید بیدارش کردین ...... مینو عشقم
مینو نگاه اشرا به تهیونگ دوخت و با دیدن خونی رو دست تهیونگ نفس هایش را تند تند کرد و گفت
مینو : ته .. تهیونگ
تهیونگ دست اشرا قاب صورت مینو کرد
تهیونگ : چیزی نیست ببین من خوبم حالم کاملا خوبه
مینو : انا خ*ون ....
تهیونگ : چیزی نیست فقد کمی زخمی شده ولی خوب میشم باشه
مینو اشک هایش جاری شدن گونه های سفید اش
مینو : تهیونگ .. خیلی ترسیدم
تهیونگ مینو را درآغوش اش گرفت دلتگی که برایه اژن آغوش داشت بخ دیوانگی مبتلا اش میکرد
مینو نگاه اش رو به یون وو دوخت و از آغوش تهیونگ بیرون رفت یون وو جاشرا با تهیان عوض کرد و کتار خواهرش نشست خیلی دلتنگ خواهر کوچولوش بود و خواهر ا در الوش اش گرفت
یون وو : هی پیشی ملوس گریه نکن ببین دیگه پیشمه ما هستی جات آمنه
مینو : دلم برات خیلی تنگ شده بود
یون وو : منم همین طور پیشی ... عه من قراره دایی بشم
مینو از آغوش برادرش بیرون رفت و با ذوق گفت
مینو : آره پنج ماهشه
یون وو اشک های مینو را پاک کرد و با دست اش گونه مینو را نوازش کرد
یون وو : خدا کنه همیشه خوشهال باشی خواهر من هیچ وقت از کنار تهیونگ دور نمیشی باشه
مینو خنده غمگینی کرد
مینو : داداش چرا اینجوری میگی
تهیان : از زده به سرش
تهیونگ : پس بابا شدنم رو تبریک بگید ....
مینو روبه تهیونگ کرد و تخیونگ همان لحظه دست اش را گذاشت رو ک*مر مینو و سمته خودش کشوند و بغلش گرفت ....
》》》》》》》》》》》》》
@Yonjn953
- ۱۴.۶k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط