🔞صحنه دار دوس نداری نخون گزارشم نکن همش الکیه🔞
🔞صحنه دار دوس نداری نخون گزارشم نکن همش الکیه🔞
#family_Jeon
#PART_4
#تابع_قوانین_ویسگون
#تابع_قوانین_ویسگون
رفتم به سوی اتاق 5 و رو تخت نشستم منتظر بودم بیاد کیفمو رو میز گذاشتم که وحشیانه اومد سمتم درازم کرد رو تخت لباسم و ج/ر داد برم گردوند و بدون یه لحظه تردید واردم کرد
نا.له هام بیشتر میشدن ضربه ها تند تر میشدن
بعد 30 مین نفس کم آوردم ولی چون لذت داشت هیچ حرفی نزدم که یهو بیهوش شدم
ویوی راوی*
وقتی تهیونگ بیهوش شد اون مرد فک کرد از فشار زیاد مُرده ازش کشید بیرون لباسشو پوشید و با عجله از بار بیرون رفت جیمین مَرده رو دید
~عه این همونیه که تهیونگ و میخواست نکنه اتفاقی براش افتاده؟
جیمین سریع از ماشین پیاده شد و رفت تو بار تند تند در همه اتاقا رو باز کرد که بالخره تهیونگ رو پیدا کرد
دید تهیونگ بیهوشه
گوشیه تهیونگ و از کیفش برداشت
_آیی لعنتی من که نمیدونم به کی زنگ بزنم
به اولین شماره ای که دید زنگ زد
_اَه چرا رد تماس میدی! گوشی رو بردار
کوک ویو*
اون پسره پشت سر هم بهم زنگ میزد و من رد تماس میدادم که به دوازدهمین بارش رسید جواب دادم
+الو چیه؟
~الو من رفیق تهیونگم اون...اون بیهوش شده!
+چی! بیهوش؟ شما کجایین!؟
~ بهت میگم فقت الان بیا بار....(یه اسم کوفتی براش بزارین😐)
+باشه الان سریع میام
قطع کردم و سریع حاضر شدم و سوار ماشین شدم
اون رقیب من حساب میشد ولی نمیدونمچرا به مرگش راضی نبودم
با سرعت بالا سمت بار حرکت کردم و 5 دیقه ای رسیدم پیاده شدم و به سوی اتاق رفتم
با بدن بی جون و بر/هنه اش مواجه شدم کُتمو درآوردم دور بدنش کشیدم بغلش کردم بردمش تو ماشین
جیمینم دنبالم اومد تو ماشین
سمت بیمارستان حرکت کردم
+نباید بمیری! حقشو نداری بمیری!
هرجور که میشد از ترافیک رد شدم و رسیدم بیمارستان
پیاده شدم و دوباره بغلش کردم بردم بیمارستان
+وضیعتش حیاتیه!
~تو بببرش تپ یکی از اتاقا من اوکی میکنم
+باشه
بردمش تو یکی از اتافا رو تخت گذاشتمش که دکتر و پرستارا اومدن
پرستار=میشه بیرون برین؟
باشه
رفتم بیرون و رو صندلی نشستم جیمین هم کنارم
+اون چجوری به این وضع افتاد؟
.....
#family_Jeon
#PART_4
#تابع_قوانین_ویسگون
#تابع_قوانین_ویسگون
رفتم به سوی اتاق 5 و رو تخت نشستم منتظر بودم بیاد کیفمو رو میز گذاشتم که وحشیانه اومد سمتم درازم کرد رو تخت لباسم و ج/ر داد برم گردوند و بدون یه لحظه تردید واردم کرد
نا.له هام بیشتر میشدن ضربه ها تند تر میشدن
بعد 30 مین نفس کم آوردم ولی چون لذت داشت هیچ حرفی نزدم که یهو بیهوش شدم
ویوی راوی*
وقتی تهیونگ بیهوش شد اون مرد فک کرد از فشار زیاد مُرده ازش کشید بیرون لباسشو پوشید و با عجله از بار بیرون رفت جیمین مَرده رو دید
~عه این همونیه که تهیونگ و میخواست نکنه اتفاقی براش افتاده؟
جیمین سریع از ماشین پیاده شد و رفت تو بار تند تند در همه اتاقا رو باز کرد که بالخره تهیونگ رو پیدا کرد
دید تهیونگ بیهوشه
گوشیه تهیونگ و از کیفش برداشت
_آیی لعنتی من که نمیدونم به کی زنگ بزنم
به اولین شماره ای که دید زنگ زد
_اَه چرا رد تماس میدی! گوشی رو بردار
کوک ویو*
اون پسره پشت سر هم بهم زنگ میزد و من رد تماس میدادم که به دوازدهمین بارش رسید جواب دادم
+الو چیه؟
~الو من رفیق تهیونگم اون...اون بیهوش شده!
+چی! بیهوش؟ شما کجایین!؟
~ بهت میگم فقت الان بیا بار....(یه اسم کوفتی براش بزارین😐)
+باشه الان سریع میام
قطع کردم و سریع حاضر شدم و سوار ماشین شدم
اون رقیب من حساب میشد ولی نمیدونمچرا به مرگش راضی نبودم
با سرعت بالا سمت بار حرکت کردم و 5 دیقه ای رسیدم پیاده شدم و به سوی اتاق رفتم
با بدن بی جون و بر/هنه اش مواجه شدم کُتمو درآوردم دور بدنش کشیدم بغلش کردم بردمش تو ماشین
جیمینم دنبالم اومد تو ماشین
سمت بیمارستان حرکت کردم
+نباید بمیری! حقشو نداری بمیری!
هرجور که میشد از ترافیک رد شدم و رسیدم بیمارستان
پیاده شدم و دوباره بغلش کردم بردم بیمارستان
+وضیعتش حیاتیه!
~تو بببرش تپ یکی از اتاقا من اوکی میکنم
+باشه
بردمش تو یکی از اتافا رو تخت گذاشتمش که دکتر و پرستارا اومدن
پرستار=میشه بیرون برین؟
باشه
رفتم بیرون و رو صندلی نشستم جیمین هم کنارم
+اون چجوری به این وضع افتاد؟
.....
۲.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.