اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۵۱
(ویو جونگ کوک)
غروب بود که هیونگ سو با هم تماس گرفت و با نگرانی گفت که نابی نیست
واقعا تعجب کردم یعنی باز کجا رفته برای اینکه کسی نترسه گفتم همراه منه
سریع هر جا که ممکنه رفته باشه گشتم نبود احتمال دادم رفته باشه پیش داداش
ولی بازم نبود تنها جایی که مونده بود خونه خودش و یونا رفتم اونجا در نیمه
باز بود رفتم داخل که نابی دیدم برگه ای دستش داره گریه می کنه داخل
خودش جمع شده بود اصلأ وضعیت خوبی نداشت............
به سمتش رفتم آروم با دستام چونه اش آوردم بالا با چشمای اشکی.....
بهم نگاه کرد .....
نابی: جونگ کوک اونم بهم دروغ گفت
و گریه می کرد محکم بغلم کرد سرش گذاشته بود روی شونه ام.....
محکم تر بغلش کردم و گذاشتم فقط گریه اش کنه.....
حدود ۴۰ مین گذشت ولی هنوز داشت داخل بغلم گریه می کرد.......
جونگ کوک: نابی....آروم باش....من پیشتم....چی شده
با چشمای مرواریدیش بهم زل زد برگه ای که دستش بود داد بهم .....
نامه ازش گرفتم و خوندم....معلوم شد بخاطر چی اینجوری شده .....
از اولش از یونا خوشم نمی یومد .... ببین پرنسسم به چه وضعی انداخته......
جونگ کوک: نابی..... لطفاً بخاطرش ناراحت نباش
نابی: هوم... ولی
جونگ کوک: ولی نداره ........ بخاطر من
نابی: هوم
اشکاش پاک کرد خودش جمع جور کرد و به خودش اومد..
هنوز داخل بغلم بود....یکم محکم داخل بغلم گرفتمش....
جونگ کوک: دوست دارم..... همیشه کنارت می مونم
نابی: ممنون......
جونگ کوک: بریم خوشگلم ❤️
نابی بلند کردم و سوار ماشین شدیم داخل راه اصلأ حرف نمی زد و فقط به
بیرون نگاه می کرد
(ویو نابی)
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.