♡فرشته یا شیطان♡
_________♡فرشته یا شیطان♡_________
Part=5
هردومون با پاهای لرزان به طرف اتاق مدریت دانشگاه حرکت کردیم،همینجوری ک وارد شدیم اقای حسینی بدون مقدمه گفت:
اقای شاکری من از دست این دوتا زله شدم
شاکری:از چه نظر اقای محسنی؟
محسنی:این دوتا ک وضعیت درساشون معلومه از دم صفر تازه امروز این دوتا نقش کشیدن جلوی تمام بچهای دانشگاه منو خیط کردن
شاکری:درست هستش خانوم های یاری این اولین اخطار نیست بار ها اخطار دادم دیگ واقعا کاسه صبرم لبریز شده از الان شما از این دانشگاه اخراج هستین
رها:از کجا معلوم ما استاد رو خیط کردیم اقای شاکری این رسمن یک تهمت محسوب میشه
محسنی:دروغ میگن اقای شاکری کار خودشونه
نازلی:اقای محسنی مگه با چشم های خودتون دید البته چه عرض کنم شما همرو قضاوت میکنید
شاکری: برید بیرون لطفا سریععع(داد)
نازلی:با چهره ای عصبی ک ازش دود میومد بیرون درو محکم کوبیدم و با رها به سمت پارکینگ دانشگاه حرکت کردیم
رها:انقد نازلی اعصابش خورد بود ک جرعت نداشتم حرفی بزنم
نازلی: عوضی اشغال فکر کرده کیه خدایا بهم یه صبری بده نزنمش
رها: عیب نداره نازلی:)
نازلی: تو یکی خفه بشین داخل ماشین
________۱۰مین بعد_________
رها:نازلی خیلی خیلی عصبی بود هرچی بود داشگاه رو دوست داشت همینجوری ک داشتم فکر میکردم ک یهو
نازلی:خدایااااااااااااااااااااا
رها:یا خدا کی به کی زده
نازلی:مگه کوری یه یارو به شاستیم زد ترکوند ماشینمو نمیبینی
رها:هردومون از ماشین پیاده شدیم ک نازلی هجوم برد طرف اون پسره ک ماشالله پرشه داشت تا جایی ک میتونست رگباری فوش داد....
نازلی:مگه کوری نمیبینی ماشین داره میاد لنگ دراز ادم تو روز روشن سبقت میگیره
پسرع:لطفا اروم باشید خانوم خودم پولشو میدم
نازلی:با این حرفش انگار یه سطل اب یخ روم ریختن ادامه دادم تو فکر کردی من گدا هستم مرتیکه خودم اون قدری پولشو دارم تا ماشینم رو درست کنم مرتیکه چاقال
رها:نمیتونید یذره جلوتون رو ببینید
پسره: ببخشید خانوم قسته بدی نداشتم
نازلی:خفه شو بابا زده طلب کارم هستس
رها:اروم نازلی جان چیزی نشده ک یه خراش کوچیک
نازلی:خدایاااااا تو امروز رو به خوبی بگذرون
رها: ببهشید اقا این یذره از قبل اعصابش خورد بود
پسره:
ادامه دارد.....
#رمان
#رمانتیک
#رمان_یادت_باشد
#رمان_عاشقانه
#اردیا
#اردیا_همیشگی
#اردیا
#دیانا
Part=5
هردومون با پاهای لرزان به طرف اتاق مدریت دانشگاه حرکت کردیم،همینجوری ک وارد شدیم اقای حسینی بدون مقدمه گفت:
اقای شاکری من از دست این دوتا زله شدم
شاکری:از چه نظر اقای محسنی؟
محسنی:این دوتا ک وضعیت درساشون معلومه از دم صفر تازه امروز این دوتا نقش کشیدن جلوی تمام بچهای دانشگاه منو خیط کردن
شاکری:درست هستش خانوم های یاری این اولین اخطار نیست بار ها اخطار دادم دیگ واقعا کاسه صبرم لبریز شده از الان شما از این دانشگاه اخراج هستین
رها:از کجا معلوم ما استاد رو خیط کردیم اقای شاکری این رسمن یک تهمت محسوب میشه
محسنی:دروغ میگن اقای شاکری کار خودشونه
نازلی:اقای محسنی مگه با چشم های خودتون دید البته چه عرض کنم شما همرو قضاوت میکنید
شاکری: برید بیرون لطفا سریععع(داد)
نازلی:با چهره ای عصبی ک ازش دود میومد بیرون درو محکم کوبیدم و با رها به سمت پارکینگ دانشگاه حرکت کردیم
رها:انقد نازلی اعصابش خورد بود ک جرعت نداشتم حرفی بزنم
نازلی: عوضی اشغال فکر کرده کیه خدایا بهم یه صبری بده نزنمش
رها: عیب نداره نازلی:)
نازلی: تو یکی خفه بشین داخل ماشین
________۱۰مین بعد_________
رها:نازلی خیلی خیلی عصبی بود هرچی بود داشگاه رو دوست داشت همینجوری ک داشتم فکر میکردم ک یهو
نازلی:خدایااااااااااااااااااااا
رها:یا خدا کی به کی زده
نازلی:مگه کوری یه یارو به شاستیم زد ترکوند ماشینمو نمیبینی
رها:هردومون از ماشین پیاده شدیم ک نازلی هجوم برد طرف اون پسره ک ماشالله پرشه داشت تا جایی ک میتونست رگباری فوش داد....
نازلی:مگه کوری نمیبینی ماشین داره میاد لنگ دراز ادم تو روز روشن سبقت میگیره
پسرع:لطفا اروم باشید خانوم خودم پولشو میدم
نازلی:با این حرفش انگار یه سطل اب یخ روم ریختن ادامه دادم تو فکر کردی من گدا هستم مرتیکه خودم اون قدری پولشو دارم تا ماشینم رو درست کنم مرتیکه چاقال
رها:نمیتونید یذره جلوتون رو ببینید
پسره: ببخشید خانوم قسته بدی نداشتم
نازلی:خفه شو بابا زده طلب کارم هستس
رها:اروم نازلی جان چیزی نشده ک یه خراش کوچیک
نازلی:خدایاااااا تو امروز رو به خوبی بگذرون
رها: ببهشید اقا این یذره از قبل اعصابش خورد بود
پسره:
ادامه دارد.....
#رمان
#رمانتیک
#رمان_یادت_باشد
#رمان_عاشقانه
#اردیا
#اردیا_همیشگی
#اردیا
#دیانا
۸.۸k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.