"تکپارتی"
"تکپارتی"
وقتی به آیو حسودی میکنی و....🪐🧸
سویون{بالشت عروسکیم رو توی مشتام می فشردم و با چشمای ریز شده زل زده بودم به تلویزیون...با بغضی که نفهمیدم کی نشست توی گلوم تلویزیون رو خاموش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم و توی خودم جمع شدم...با زنگ در با بی حالی از روی کاناپه بلند شدم و در رو باز کردم...با دیدن جین و نامجون لبخند محوی زدم و از جلوی در کنار رفتم...سلام.
نامجون{سلام*لبخند*
جین{سلام فسقلی.
سویون{به طرف آشپزخونه رفتم و شروع کردم به درس کردن شربت موهیتو.
جین{سویون میکاپ آرتیست گروهمون بود و تقریبا از 5سال پیش میشناختیمش...یه دختر بامزه و کیوت اما احساسی...امروز ام وی جدید تهیونگ با همکاری آیو منتشر می شد و با شناختی که سویون داشتم تصمیم گرفتم با نامجون بیایم پیشش...نامجونا!
نامجون{هوم
جین{با تهیونگ صحبت کردی؟
نامجون{آره گفت ممکنه تا دیر وقت استادیوم بمونه.
جین{با اومدن سویون لبخندی زدم و گفتم...به به دخترمون چه کدبانویی شده.
سویون{یاااا کدبانو بودم*بیحال*
نامجون{وقتی شربت هارو جلومون گذاشت اومد کنارم نشست...نگاهی به چشمای پف کردش کردم و آروم بغلش کردم...ابجی کوچولوی من چرا گریه کرده؟
سویون{*سرش رو انداخت پایین*...هیچی گریه نکردم.
جین{سویون چرا فکر میکنی ما نمی فهمیم؟...بخاطر ام وی تهیونگه؟
سویون{جفتشون یه جوری زل زده بودن بهم که جرئت پیچوندن نداشتم...اوهوم.
نامجون{تا اومدم چیزی بگم با زنگ خوردن گوشیم نگاهی بهش انداختم...*رو به جین*آقای چوی(منیجرشون).
جین{جواب بده خب.
نامجون{سلام بله...اهان خب...اممم باشه باشه تا 20 دقیقه دیگه اونجاییم...جین باید بریم کار مهمی پیش اومده...سویوناا ببخشید باید بریم.
سویون{ااا نه نه ممنونم که اومدین...خداحافظ
نامجون و جین{خداحافظ.
*02:46 ساعت بعد*
تهیونگ{آروم کلید رو تو قفل انداختم و وارد خونه شدم...به طرف اتاق رفتم که با صدای گریه خفیف سویون ترسیده به سمت اتاق دویدم...با دیدن سویونی که از شدت گریه نفسش بالا نمی یومد به طرفش رفتم و محکم بغلش کردم...سویونااا چرا گریه میکنی؟...چیزی شده؟...عادت ماهیانه شدی؟ *ترسیده و نگران*
سویون{برو...هق برو پیش همونی که هق همونی که دستش رو میگیری و بهش نگاه عاشقانه هق میکنی*گریه*
تهیونگ{هی هی گربه کوچولو فکر میکنم زیادی داری تند میری...اخه سویون تو که میدونی چقدر دوستت دارم و هیچجوره حاضر نیستم از دستت بدم...چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی شکلاتی من عاشقتم.
سویون{راست میگی؟
تهیونگ{معلومه.
سویون{دیگه حق نداری به کسی به جز من اونجور عاشقانه نگاه کنی...فهمیدی؟*جدی و تکون دادن انگشت اشاره*
تهیونگ{باشه خرس حسودم...دوستت دارم:))))
وقتی به آیو حسودی میکنی و....🪐🧸
سویون{بالشت عروسکیم رو توی مشتام می فشردم و با چشمای ریز شده زل زده بودم به تلویزیون...با بغضی که نفهمیدم کی نشست توی گلوم تلویزیون رو خاموش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم و توی خودم جمع شدم...با زنگ در با بی حالی از روی کاناپه بلند شدم و در رو باز کردم...با دیدن جین و نامجون لبخند محوی زدم و از جلوی در کنار رفتم...سلام.
نامجون{سلام*لبخند*
جین{سلام فسقلی.
سویون{به طرف آشپزخونه رفتم و شروع کردم به درس کردن شربت موهیتو.
جین{سویون میکاپ آرتیست گروهمون بود و تقریبا از 5سال پیش میشناختیمش...یه دختر بامزه و کیوت اما احساسی...امروز ام وی جدید تهیونگ با همکاری آیو منتشر می شد و با شناختی که سویون داشتم تصمیم گرفتم با نامجون بیایم پیشش...نامجونا!
نامجون{هوم
جین{با تهیونگ صحبت کردی؟
نامجون{آره گفت ممکنه تا دیر وقت استادیوم بمونه.
جین{با اومدن سویون لبخندی زدم و گفتم...به به دخترمون چه کدبانویی شده.
سویون{یاااا کدبانو بودم*بیحال*
نامجون{وقتی شربت هارو جلومون گذاشت اومد کنارم نشست...نگاهی به چشمای پف کردش کردم و آروم بغلش کردم...ابجی کوچولوی من چرا گریه کرده؟
سویون{*سرش رو انداخت پایین*...هیچی گریه نکردم.
جین{سویون چرا فکر میکنی ما نمی فهمیم؟...بخاطر ام وی تهیونگه؟
سویون{جفتشون یه جوری زل زده بودن بهم که جرئت پیچوندن نداشتم...اوهوم.
نامجون{تا اومدم چیزی بگم با زنگ خوردن گوشیم نگاهی بهش انداختم...*رو به جین*آقای چوی(منیجرشون).
جین{جواب بده خب.
نامجون{سلام بله...اهان خب...اممم باشه باشه تا 20 دقیقه دیگه اونجاییم...جین باید بریم کار مهمی پیش اومده...سویوناا ببخشید باید بریم.
سویون{ااا نه نه ممنونم که اومدین...خداحافظ
نامجون و جین{خداحافظ.
*02:46 ساعت بعد*
تهیونگ{آروم کلید رو تو قفل انداختم و وارد خونه شدم...به طرف اتاق رفتم که با صدای گریه خفیف سویون ترسیده به سمت اتاق دویدم...با دیدن سویونی که از شدت گریه نفسش بالا نمی یومد به طرفش رفتم و محکم بغلش کردم...سویونااا چرا گریه میکنی؟...چیزی شده؟...عادت ماهیانه شدی؟ *ترسیده و نگران*
سویون{برو...هق برو پیش همونی که هق همونی که دستش رو میگیری و بهش نگاه عاشقانه هق میکنی*گریه*
تهیونگ{هی هی گربه کوچولو فکر میکنم زیادی داری تند میری...اخه سویون تو که میدونی چقدر دوستت دارم و هیچجوره حاضر نیستم از دستت بدم...چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی شکلاتی من عاشقتم.
سویون{راست میگی؟
تهیونگ{معلومه.
سویون{دیگه حق نداری به کسی به جز من اونجور عاشقانه نگاه کنی...فهمیدی؟*جدی و تکون دادن انگشت اشاره*
تهیونگ{باشه خرس حسودم...دوستت دارم:))))
۵۷.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.