"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت اخر:////
بعد از رفتن اونا به سمت اتاق رفتم و دستگیره رو به سمت پایین فشار دادم...با باز شدن در نگاهم به می یونگی افتاد که روی تخت در حال پریدن بود و زیر لب با خودش حرف می زد.
می یونگ{وایی اون منو میکشه هق خدایااااا*گریه الکی*.... *دست گذاشت رو شکمش* آخه این همه وقت الان باید گشنه بشی؟*با مزه*
جونگ کوک{*بستن در*هی بهتره با اموال من درست صحبت کنی! *دارک*
می یونگ{با صدای جونگ کوک گرخیدم و بدون اینکه متوجه موقعیت باشه پریدم روی تخت و زیر پتو قایم شدم...با دستی که دورم حلقه شد جیغ خفه ای کشیدم و توی خودم جمع شدم.
جونگ کوک{آروم بغلش کردم و پتو رو از روی صورتش کنار زدم...چرا فکر می کنی بخاطر اینکار باید بکشمت؟
می یونگ{نمیدونم*اروم*
جونگ کوک{پاشو لباسات رو بپوش بریم بیرون غذا بخوریم.
می یونگ{راست میگی*چشمای ستاره ای*
جونگ کوک{پاشو تا نظرم عوض نشده*لبخند*
*دو هفته بعد،شرکت جئون*
می یونگ{برگه ی آزمایش رو توی دستم فشردم و قدم های بلندم رو به سمت میز خانوم هوانگ*منشی شرکت*برداشتم...با دیدن من از جاش بلند شد و باهام دست داد...اقای جئون هستند؟
هوانگ{بله بزارین الان خبر میدم.
می یونگ{نه نه ممنون...میخوام سوپرایزش کنم*چشمک*...بدون اینکه منتظر جوابش باشن به طرف اتاق کار جونگ کوک رفتم و در اتاق رو یهویی باز کردم که به دیوار برخورد...با صدایی که ایجاد شد جونگ کوک با ترس از روی صندلیش پرید و با تعجب زل زد به من.
جونگ کوک {خانومم اینجا چیکار میکنی؟ *تعجب*
می یونگ{بدون اینکه جوابش رو بدم رفتم روی پاش نشستم و برگه آزمایش رو روی میزش گذاشتم...نامه رو برداشت و شروع به خوندن کرد...با اتمام جمله با بهت نگاهی بهم انداخت و گفت.
جونگ کوک{می... می یونگ... تو... تو بارداری؟!
می یونگ{*تکون دادن سر*
جونگ کوک{با خوشحالی از روی صندلیم بلند شدم و می یونگ رو بغل کردم...ممنونم ممنونم خیلی ازت ممنونم*خوشحال*
می یونگ{عاشقتم جئون جونگ کوک*بوسه ی کوتاهی رو لبش گذاشت*
جونگ کوک{منم عاشقتم جئون می یونگ:)))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🐾🪐🌿🐳
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت اخر:////
بعد از رفتن اونا به سمت اتاق رفتم و دستگیره رو به سمت پایین فشار دادم...با باز شدن در نگاهم به می یونگی افتاد که روی تخت در حال پریدن بود و زیر لب با خودش حرف می زد.
می یونگ{وایی اون منو میکشه هق خدایااااا*گریه الکی*.... *دست گذاشت رو شکمش* آخه این همه وقت الان باید گشنه بشی؟*با مزه*
جونگ کوک{*بستن در*هی بهتره با اموال من درست صحبت کنی! *دارک*
می یونگ{با صدای جونگ کوک گرخیدم و بدون اینکه متوجه موقعیت باشه پریدم روی تخت و زیر پتو قایم شدم...با دستی که دورم حلقه شد جیغ خفه ای کشیدم و توی خودم جمع شدم.
جونگ کوک{آروم بغلش کردم و پتو رو از روی صورتش کنار زدم...چرا فکر می کنی بخاطر اینکار باید بکشمت؟
می یونگ{نمیدونم*اروم*
جونگ کوک{پاشو لباسات رو بپوش بریم بیرون غذا بخوریم.
می یونگ{راست میگی*چشمای ستاره ای*
جونگ کوک{پاشو تا نظرم عوض نشده*لبخند*
*دو هفته بعد،شرکت جئون*
می یونگ{برگه ی آزمایش رو توی دستم فشردم و قدم های بلندم رو به سمت میز خانوم هوانگ*منشی شرکت*برداشتم...با دیدن من از جاش بلند شد و باهام دست داد...اقای جئون هستند؟
هوانگ{بله بزارین الان خبر میدم.
می یونگ{نه نه ممنون...میخوام سوپرایزش کنم*چشمک*...بدون اینکه منتظر جوابش باشن به طرف اتاق کار جونگ کوک رفتم و در اتاق رو یهویی باز کردم که به دیوار برخورد...با صدایی که ایجاد شد جونگ کوک با ترس از روی صندلیش پرید و با تعجب زل زد به من.
جونگ کوک {خانومم اینجا چیکار میکنی؟ *تعجب*
می یونگ{بدون اینکه جوابش رو بدم رفتم روی پاش نشستم و برگه آزمایش رو روی میزش گذاشتم...نامه رو برداشت و شروع به خوندن کرد...با اتمام جمله با بهت نگاهی بهم انداخت و گفت.
جونگ کوک{می... می یونگ... تو... تو بارداری؟!
می یونگ{*تکون دادن سر*
جونگ کوک{با خوشحالی از روی صندلیم بلند شدم و می یونگ رو بغل کردم...ممنونم ممنونم خیلی ازت ممنونم*خوشحال*
می یونگ{عاشقتم جئون جونگ کوک*بوسه ی کوتاهی رو لبش گذاشت*
جونگ کوک{منم عاشقتم جئون می یونگ:)))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🐾🪐🌿🐳
۹۷.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.