"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت هفتم:////
می یونگ{با استرس از پشت ستون نگاهی به پذیرایی انداختم و با ندیدن کوک نفس راحتی کشیدم و از پشت ستون اومدم بیرون...با اومدن به بیرون به ثانیه نرسید که دستی دور کمرم حلقه شد و منو به بدنش فشرد...جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم که با دیدن قیافه خندون کوک امام رو توی هم کشیدم و گفتم...یااا
خیلی نامردی تو جای جای این عمارت رو بلدی*لوس*
جونگ کوک{اومم ولی فکر کنم این بوی عطر توعه که منو دنبال تو میکشونه *سرش رو میکنه تو گردن می یونگ*
می یونگ{تا اومدم چیزی بگم جک(دستیار کوک) از راه رسید و چیزی در گوش کوک گفت که باعث شد اخماش بره تو هم...بعد از اینکه حرف جک تموم شد باشه ای گفت و منو به سمت اتاق خودش هدایت کرد.
جونگ کوک{می یونگ یه مشکلی پیش اومده بخاطر همین مجبورم چند دقیقه تنهات بزارم...تو همینجا بمون بیرون نیا تا من بیام...باشه؟*جدی*
می یونگ{دستش رو گرفتم و نگران لب زدم...کوک مشکلی پیش اومده؟! *نگران*
جونگ کوک{دستش رو بوسیدم و گفتم...نگران نباش عزیزم...مشکلی نیست فقط دوتا مهمون مزاحم دارم که باید دکشون کنم...میدونی که*چشمک*
می یونگ{لبخندی زدم و سرم رو به نشونه تایید تکون دادم...دستش رو از دستم جدا کرد و به طرف در رفتم...دستگیره در رو توی دستاش گرفت و برگشت طرفم
جونگ کوک{می یونگ لطفا تا خودم نیومدم پیشت یا صدات نزدم بیرون نیا...باشه؟
می یونگ{باشه.
*41 دقیقه بعد*
می یونگ{سرم رو روی بالشت فشار دادم و سعی کردم نسبت به گشنگیم بی اهمیت باشم...با صدای شکمم دیگه نتونستم تحمل کنم...از روی تخت بلند شدم و آروم از اتاق خارج شدم...اروم آروم قدم هامو به سمت آشپزخونه برداشتم که با دیدن دوتا مرد که پشت به من روی مبل نشسته بودن و جونگ کوک روبه روشون روی مبل تک نفره نشسته بود آب دهنم رو قورت دادم...ایش لعنتی این همه جا حتما باید رو به روی آشپزخونه بشینین...همینطور که داشتم با خودم حرف می زدم با دیدن نگاه جونگ کوک که میخ شده روی من کُلَپس کردم...لبخند مسخره ای زدم و دستم رو به نشونه بای بای براش تکون دادم و بدون توجه به اینکه برای چی اومدم اینجا دویدم تو اتاق.
جونگ کوک{مشغول گوش دادن به حرف های مزخرف ایل سونگ بودم که با دیدن می یونگ چشمام تا آخرین حد ممکن گشاد شد...اع اع خرگوش چموش خوب بهش گفتم تو اتاق بمونه...با دیدن من اول شکه شد و بعد از اینکه از بهت در اومد لبخند ضایع ای زد و دوید تو اتاق...مگه دستم بهت نرسه*زیر لب*
ایل سونگ{چیزی گفتین جناب جئون؟
جونگ کوک{ااا نه نه داشتم به حرف های شما گوش می دادم*خونسرد*
سئونگ{خب به هرحال کل حرف های ما همین بود دیگه تصمیم با خودتونه...فردا منتظر جوابتون هستم.
جونگ کوک{آه...حتما...میبینمتون*لبخند*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت هفتم:////
می یونگ{با استرس از پشت ستون نگاهی به پذیرایی انداختم و با ندیدن کوک نفس راحتی کشیدم و از پشت ستون اومدم بیرون...با اومدن به بیرون به ثانیه نرسید که دستی دور کمرم حلقه شد و منو به بدنش فشرد...جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم که با دیدن قیافه خندون کوک امام رو توی هم کشیدم و گفتم...یااا
خیلی نامردی تو جای جای این عمارت رو بلدی*لوس*
جونگ کوک{اومم ولی فکر کنم این بوی عطر توعه که منو دنبال تو میکشونه *سرش رو میکنه تو گردن می یونگ*
می یونگ{تا اومدم چیزی بگم جک(دستیار کوک) از راه رسید و چیزی در گوش کوک گفت که باعث شد اخماش بره تو هم...بعد از اینکه حرف جک تموم شد باشه ای گفت و منو به سمت اتاق خودش هدایت کرد.
جونگ کوک{می یونگ یه مشکلی پیش اومده بخاطر همین مجبورم چند دقیقه تنهات بزارم...تو همینجا بمون بیرون نیا تا من بیام...باشه؟*جدی*
می یونگ{دستش رو گرفتم و نگران لب زدم...کوک مشکلی پیش اومده؟! *نگران*
جونگ کوک{دستش رو بوسیدم و گفتم...نگران نباش عزیزم...مشکلی نیست فقط دوتا مهمون مزاحم دارم که باید دکشون کنم...میدونی که*چشمک*
می یونگ{لبخندی زدم و سرم رو به نشونه تایید تکون دادم...دستش رو از دستم جدا کرد و به طرف در رفتم...دستگیره در رو توی دستاش گرفت و برگشت طرفم
جونگ کوک{می یونگ لطفا تا خودم نیومدم پیشت یا صدات نزدم بیرون نیا...باشه؟
می یونگ{باشه.
*41 دقیقه بعد*
می یونگ{سرم رو روی بالشت فشار دادم و سعی کردم نسبت به گشنگیم بی اهمیت باشم...با صدای شکمم دیگه نتونستم تحمل کنم...از روی تخت بلند شدم و آروم از اتاق خارج شدم...اروم آروم قدم هامو به سمت آشپزخونه برداشتم که با دیدن دوتا مرد که پشت به من روی مبل نشسته بودن و جونگ کوک روبه روشون روی مبل تک نفره نشسته بود آب دهنم رو قورت دادم...ایش لعنتی این همه جا حتما باید رو به روی آشپزخونه بشینین...همینطور که داشتم با خودم حرف می زدم با دیدن نگاه جونگ کوک که میخ شده روی من کُلَپس کردم...لبخند مسخره ای زدم و دستم رو به نشونه بای بای براش تکون دادم و بدون توجه به اینکه برای چی اومدم اینجا دویدم تو اتاق.
جونگ کوک{مشغول گوش دادن به حرف های مزخرف ایل سونگ بودم که با دیدن می یونگ چشمام تا آخرین حد ممکن گشاد شد...اع اع خرگوش چموش خوب بهش گفتم تو اتاق بمونه...با دیدن من اول شکه شد و بعد از اینکه از بهت در اومد لبخند ضایع ای زد و دوید تو اتاق...مگه دستم بهت نرسه*زیر لب*
ایل سونگ{چیزی گفتین جناب جئون؟
جونگ کوک{ااا نه نه داشتم به حرف های شما گوش می دادم*خونسرد*
سئونگ{خب به هرحال کل حرف های ما همین بود دیگه تصمیم با خودتونه...فردا منتظر جوابتون هستم.
جونگ کوک{آه...حتما...میبینمتون*لبخند*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۶۰.۶k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.