عکاس عشق
#عکاس_عشق
#پارت14
ویو ا.ت
صبح با خرخرای سارا از خاب پاشدم اه خدا لعنتت کنه دختره نفهم عین خرس خرخر میکنه
پاشدم ی لگد زدم ب اون دوتا بیدارشون کردم و رفتم سمت سرویس بعد کارا مربوطه اومدم بیرون موهامو شونه زدم
هلن:بچها پارک گفت امروز عصر میریم ساحل
سارا:ژانننن
ا.ت:من نمیام
سارا.هلن:تو گوه میخوری نمیای
هلن: میخای باز اون مدیر غرغرو پدرمارو دربیاره؟اگ نیومدی صاف میذارم کف دستش ک اون شب نیومدی رستوران حالت بد نبود رفته بودی بیرون
ا.ت:خیلی خب اه
لباسامو عوض کردم یه ست لش سیاه زدم
هلن و سارام لباساشون عوض کردن رفتیم پایین تو حیاط هتل بره صبحونه نشستیم ک چشمم خورد ب اون پسره همش با غذاش بازی میکردو نمیخورد فک کنم از یچیزی ناراحت بود
ویو جین
امشب باید منو شوگا میرفتیم تو جلسه بابا تا مارو ب عنوان وارثای اینده شرکت ب همکاراش معرفی کنه شوگا هم ک مخالف اودمن تو شرکته نمیدونم چه بلایی امشب باز ب سرمون میاد....
جین:شوگا میدونی ک امشب باید بیای تو جلسه بابا ک....
شوگا:نمیدونم و نمیام
جین:شوگا جان هرکی دوس داری یه امشبو بیخیال دردسر شو
شوگا:منکه کاری باتو ندارم نمیام....
بدون اینک بزارم حرف دیگه ای بزنه پاشدم و رفتم بالا
ا.ت
بعد خوردن صبحونه منو سارا و هلن رفتیم اونطرف حیاط با بقیه دخترا فوتبال بازی کردیم...
شوگا
از سر میز پاشدم رفتم تو اتاقم هدفونم و برداشتم رفتم ت بالکن سیگارمو روشن کردم و حیاطو نگا میکردم ک ی چنتا دختر ک فوتبال بازی میکردن نگاهمو جلب کردن....همون دختره ک اسمش ا.ت بود هم باهاشون بازی میکرد...چ ماهره
دود سیگارم محوطه رو پر کرده بود فکرم پرت شد ب گذاشته تلخم و اخمی روی صورتم اومد با یاداوری خاطراتم فقط ی لحظه متوجه شدم صورتم از اشک خیسه....
#پارت14
ویو ا.ت
صبح با خرخرای سارا از خاب پاشدم اه خدا لعنتت کنه دختره نفهم عین خرس خرخر میکنه
پاشدم ی لگد زدم ب اون دوتا بیدارشون کردم و رفتم سمت سرویس بعد کارا مربوطه اومدم بیرون موهامو شونه زدم
هلن:بچها پارک گفت امروز عصر میریم ساحل
سارا:ژانننن
ا.ت:من نمیام
سارا.هلن:تو گوه میخوری نمیای
هلن: میخای باز اون مدیر غرغرو پدرمارو دربیاره؟اگ نیومدی صاف میذارم کف دستش ک اون شب نیومدی رستوران حالت بد نبود رفته بودی بیرون
ا.ت:خیلی خب اه
لباسامو عوض کردم یه ست لش سیاه زدم
هلن و سارام لباساشون عوض کردن رفتیم پایین تو حیاط هتل بره صبحونه نشستیم ک چشمم خورد ب اون پسره همش با غذاش بازی میکردو نمیخورد فک کنم از یچیزی ناراحت بود
ویو جین
امشب باید منو شوگا میرفتیم تو جلسه بابا تا مارو ب عنوان وارثای اینده شرکت ب همکاراش معرفی کنه شوگا هم ک مخالف اودمن تو شرکته نمیدونم چه بلایی امشب باز ب سرمون میاد....
جین:شوگا میدونی ک امشب باید بیای تو جلسه بابا ک....
شوگا:نمیدونم و نمیام
جین:شوگا جان هرکی دوس داری یه امشبو بیخیال دردسر شو
شوگا:منکه کاری باتو ندارم نمیام....
بدون اینک بزارم حرف دیگه ای بزنه پاشدم و رفتم بالا
ا.ت
بعد خوردن صبحونه منو سارا و هلن رفتیم اونطرف حیاط با بقیه دخترا فوتبال بازی کردیم...
شوگا
از سر میز پاشدم رفتم تو اتاقم هدفونم و برداشتم رفتم ت بالکن سیگارمو روشن کردم و حیاطو نگا میکردم ک ی چنتا دختر ک فوتبال بازی میکردن نگاهمو جلب کردن....همون دختره ک اسمش ا.ت بود هم باهاشون بازی میکرد...چ ماهره
دود سیگارم محوطه رو پر کرده بود فکرم پرت شد ب گذاشته تلخم و اخمی روی صورتم اومد با یاداوری خاطراتم فقط ی لحظه متوجه شدم صورتم از اشک خیسه....
۹.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.