عکاس عشق
#عکاس_عشق
#پارت15
شوگا
اشکامو پاک کردم گیتارمو برداشتمو رفتم پایین تو محوطه پشتی حیات هتل شروع کردم ب گیتار زدن ولی صدام نمیومد واسه خوندن....
ا.ت
بازی تموم شده بود و عین اینایی ک چهل کیلومتر دویدن خومو پرت کردم رو چمنا بقیه هم رفتن بالا چشامو بستم ی صدایی قشنگی گوشامو نوازش میکرد موسیقی غمگینی بود ک ب گوشم میرسید واقعا قشنگ بود
بلند شدم صدارو دنبال کنم ک هلن داد زد :
هیییی بیا بالا کارت دارم
منم بخاطر اینکه الان دیر برم غرغر نکنه رفتم بالا.بمیری گند زدی تو حسم
رفتم بالا:هان چته؟
=بیا برو حمام یه ساعت دیگه میریم
ا.ت:چی؟توکه گفتی عصر میریم
سارا:الان بریم ک بهتره
هوفی کشیدمو رفتم حمام بعد 10مین اومدم بیرون موهامو خشک و شونه کردم رفتم سر سخترین بخشش انتخاب لباس همینطور کمدم برانداز میکردم سارا اومد تنه ای بم زدو گفت:بیا ای لباس ابیه رو بگیر همیشه خدا انگار عذاداری مگ میخای بری سر قبر شوهرت اینو پوشیدی پوشیدی نپوشیدیم به زور تنت میکنم
نگاهی بهش انداختم ی لباس نازک دامن دار ابی ...قشنگ بود ب دلم نشست ازش گرفتم و گفتم:ی شلواری چیزم بده بم
سارا:نه ای دامنش بلنده نمیخاد
اهانی گفتمو رفتم پوشیدمش
سارا:اوو چ داف شدی ن دزدنت
پوکر فیس نگاش کردمو رفتم پایین مدیر پارکو بقیه دخترام پایین بودن اینا چقد زود اماده میشن
سوار ماشین شدیم و رفتیم حدود یه ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم.....
جای قشنگی بود.کلن شن بود نمیشد چادر زد ماهم حس نشستن نداشتیم رفتم سمت درختا تا اگ چوب خشکی دیدم بردارم ک مدیر پارک اومد سمتم:اوووو چه خشگل شدی بالاخره یبار بدون لباس سیاه دیدیمت
خنده ای کردمو گفتم:همینم بزور دخترا پوشیدم ولی راستش ازش خشم میاد
#پارت15
شوگا
اشکامو پاک کردم گیتارمو برداشتمو رفتم پایین تو محوطه پشتی حیات هتل شروع کردم ب گیتار زدن ولی صدام نمیومد واسه خوندن....
ا.ت
بازی تموم شده بود و عین اینایی ک چهل کیلومتر دویدن خومو پرت کردم رو چمنا بقیه هم رفتن بالا چشامو بستم ی صدایی قشنگی گوشامو نوازش میکرد موسیقی غمگینی بود ک ب گوشم میرسید واقعا قشنگ بود
بلند شدم صدارو دنبال کنم ک هلن داد زد :
هیییی بیا بالا کارت دارم
منم بخاطر اینکه الان دیر برم غرغر نکنه رفتم بالا.بمیری گند زدی تو حسم
رفتم بالا:هان چته؟
=بیا برو حمام یه ساعت دیگه میریم
ا.ت:چی؟توکه گفتی عصر میریم
سارا:الان بریم ک بهتره
هوفی کشیدمو رفتم حمام بعد 10مین اومدم بیرون موهامو خشک و شونه کردم رفتم سر سخترین بخشش انتخاب لباس همینطور کمدم برانداز میکردم سارا اومد تنه ای بم زدو گفت:بیا ای لباس ابیه رو بگیر همیشه خدا انگار عذاداری مگ میخای بری سر قبر شوهرت اینو پوشیدی پوشیدی نپوشیدیم به زور تنت میکنم
نگاهی بهش انداختم ی لباس نازک دامن دار ابی ...قشنگ بود ب دلم نشست ازش گرفتم و گفتم:ی شلواری چیزم بده بم
سارا:نه ای دامنش بلنده نمیخاد
اهانی گفتمو رفتم پوشیدمش
سارا:اوو چ داف شدی ن دزدنت
پوکر فیس نگاش کردمو رفتم پایین مدیر پارکو بقیه دخترام پایین بودن اینا چقد زود اماده میشن
سوار ماشین شدیم و رفتیم حدود یه ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم.....
جای قشنگی بود.کلن شن بود نمیشد چادر زد ماهم حس نشستن نداشتیم رفتم سمت درختا تا اگ چوب خشکی دیدم بردارم ک مدیر پارک اومد سمتم:اوووو چه خشگل شدی بالاخره یبار بدون لباس سیاه دیدیمت
خنده ای کردمو گفتم:همینم بزور دخترا پوشیدم ولی راستش ازش خشم میاد
۲۲.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.