عشق گمشده
عشق گمشده
p2
ویو تهیونگ
تهیونگ هستم قبلا ی بار کسی رو دوست داشتم اسمش یوری بود ولی از دستش دادم در واقع اون من و از دست داد ولم کرد و رفت
دیگه عاشق نشدم البته حس خاصی ب یوری نداشتم حتی همو بغل هم نمیکردیم جز دو بار خودش بغلم کرد اولا ی خورده دوسش داشتم ولی اخلاقش تغییر میکرد خود واقعیشو نشون میداد ب خاطر پول و شهرتم منو میخواست
و فک نکنم عاشق بشم
جونگ کوک زنگ زد گفت ب ی مهمونی دعوتم همه باند مافیا هستن و بزرگترین باند باند کیم ا.ت میگن دختر خوشگلی هست ولی خب مهم نی
رفتم پایین خدمتکارا داشتن آشپزی میکردن یا خونه رو تمیز میکردن یکی از خدمتکارا اومد سمتم اسمش یونا
یونا: سلام قربان(لوس)
تهیونگ : سلام (سرد)
یونا : خوبین(لوس)
تهیونگ : هوم
اجوما داشت میز رو میچید رو میز نشستم ( البته رو صندلی)
اجوما : سلام پسرم
تهیونگ : سلام اجوما
من با همه سردم غیر از اجوما و اعضا
اجوما : بیا غذا بخور
تهیونگ: باشه
ناهار خوردم رفتم رو کاناپه نشستم ساعت رو نگاه کردم ساعت 1:15 ظهر بود
حوصلم سر رفته بود رفتم تو اتاق کارم با چندتا پرونده بررسی کنم چند ساعت بود داشتم کار میکردم که در اتاق رو زدن
تق تق تق
تهیونگ : بفرمایید
جیمین : سلام تهیونگ
تهیونگ : سلام جیمین
جیمین : خوبی
تهیونگ : بد نیستم تو خوبی
جیمین: منم بد نیستم
تهیونگ: کارم داری
جیمین : اره
تهیونگ : بگو
جیمین : فردا مراسم خاصی همه باند ها هستن مخصوصا دوتا از بزرگترین باند ها فردا باید حواسمونو خیلی جمع کنیم و خاص باشیم البته همیشه هستیم
تهیونگ : آهوم
جیمین : همین
تهیونگ : کارت این بود😑
جیمین : خب حوصلم سر رفته بود گفتم یه سر بهت بزنم
تهیونگ: آهوم
جیمین : کاری نداری
تهیونگ : ن
جیمین : پس بای
تهیونگ : بای
ساعت رو نگاه کردم ساعت8:45 بود خیلی وقته دارم کار میکنم
در اتاقمو زدن
تق تق تق
تهیونگ : بفرمایید
اجوما : پسرم بیا شام
تهیونگ : چشم اجوما
رفتم پایین شام خوردم خیلی خسته بودم
تهیونگ : اجوما من میرم بخوابم
اجوما : چشم پسرم
تهیونگ : شب بخیر
اجوما : شب توام بخیر
رفتم اتاقم رو تخت دراز کشیدم تا چشام رو بستم چشمام گرم شد و خوابم برد
p2
ویو تهیونگ
تهیونگ هستم قبلا ی بار کسی رو دوست داشتم اسمش یوری بود ولی از دستش دادم در واقع اون من و از دست داد ولم کرد و رفت
دیگه عاشق نشدم البته حس خاصی ب یوری نداشتم حتی همو بغل هم نمیکردیم جز دو بار خودش بغلم کرد اولا ی خورده دوسش داشتم ولی اخلاقش تغییر میکرد خود واقعیشو نشون میداد ب خاطر پول و شهرتم منو میخواست
و فک نکنم عاشق بشم
جونگ کوک زنگ زد گفت ب ی مهمونی دعوتم همه باند مافیا هستن و بزرگترین باند باند کیم ا.ت میگن دختر خوشگلی هست ولی خب مهم نی
رفتم پایین خدمتکارا داشتن آشپزی میکردن یا خونه رو تمیز میکردن یکی از خدمتکارا اومد سمتم اسمش یونا
یونا: سلام قربان(لوس)
تهیونگ : سلام (سرد)
یونا : خوبین(لوس)
تهیونگ : هوم
اجوما داشت میز رو میچید رو میز نشستم ( البته رو صندلی)
اجوما : سلام پسرم
تهیونگ : سلام اجوما
من با همه سردم غیر از اجوما و اعضا
اجوما : بیا غذا بخور
تهیونگ: باشه
ناهار خوردم رفتم رو کاناپه نشستم ساعت رو نگاه کردم ساعت 1:15 ظهر بود
حوصلم سر رفته بود رفتم تو اتاق کارم با چندتا پرونده بررسی کنم چند ساعت بود داشتم کار میکردم که در اتاق رو زدن
تق تق تق
تهیونگ : بفرمایید
جیمین : سلام تهیونگ
تهیونگ : سلام جیمین
جیمین : خوبی
تهیونگ : بد نیستم تو خوبی
جیمین: منم بد نیستم
تهیونگ: کارم داری
جیمین : اره
تهیونگ : بگو
جیمین : فردا مراسم خاصی همه باند ها هستن مخصوصا دوتا از بزرگترین باند ها فردا باید حواسمونو خیلی جمع کنیم و خاص باشیم البته همیشه هستیم
تهیونگ : آهوم
جیمین : همین
تهیونگ : کارت این بود😑
جیمین : خب حوصلم سر رفته بود گفتم یه سر بهت بزنم
تهیونگ: آهوم
جیمین : کاری نداری
تهیونگ : ن
جیمین : پس بای
تهیونگ : بای
ساعت رو نگاه کردم ساعت8:45 بود خیلی وقته دارم کار میکنم
در اتاقمو زدن
تق تق تق
تهیونگ : بفرمایید
اجوما : پسرم بیا شام
تهیونگ : چشم اجوما
رفتم پایین شام خوردم خیلی خسته بودم
تهیونگ : اجوما من میرم بخوابم
اجوما : چشم پسرم
تهیونگ : شب بخیر
اجوما : شب توام بخیر
رفتم اتاقم رو تخت دراز کشیدم تا چشام رو بستم چشمام گرم شد و خوابم برد
- ۵.۳k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط