امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p¹⁶
از ماشین پیاده شد و با عجله وارد آپارتمان شد به سمته سالن رفت و با دیدن ا،ت که خوابش برده بود و سرش رو به مبل تکیه داد بود و کتابش روی پاهاش گذاشت بود
تهیونگ کتش رو درآورد و کنارش نشست و به صورت غرق در خوابش خیره شد کتابش رو برداشت و روی میز گذاشت
ا،ت با تکون خوردن چشماش نيمه باز شدن و با خابالودگی سرش رو بلند کرد و نزدیک بیوفته که تهیونگ دستش رو گرفت و سرش رو گذاشت روی
شونه اش و ا،ت دستش روی سی*نه تهیونگ گذاشت سرش رو کمی بلند کرد و با چشمای پسته جوری که نفس هاش به گردن تهیونگ برخورد کنه با خابالودگی گفت تهیونگ به صورتش نگاه میکرد
ا،ت : خیلی...منتظرت موندم...چرا انقدر دیر کردی
تهیونگ دستش رو نوازش وار روی موهاش می کشید
توی سکوت خونه به صدای نفس های منظم ا،ت گوش میداد از دست خودش عصبانیت بود که انقدر منتظر اش گذاشت بود بخاطر خستگی عمل طولانی که داشت خیلی زود چشماش گرم خواب شدن
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^یک ساعت بعد ^^^^^^
با صدای گوشی ا،ت هر دو از خواب بیدار شدن ا،ت چشماش رو باز کرد و به بدون توجه به زنگ گوشیش به چهره غرق در خواب تهیونگ خیره شده حتا از چهرش میشد خستگی رو دید
دستش رو بلند کرد و روی گونه تهیونگ کشید و با انگشت شصتش لباش رو لمس کرد ازش ناراحت یا شاکی نبود چون میدونست دلیل نیومدنش ممکن چی باشه که دوباره گوشیش زنگ خورد و گوشیش رو برداشت که شماره مادرش روی صفحه گوشی نمایان شد
و با دیدن ساعت زود از بغل تهیونگ بیرون اومد و گوشیش رو جواب داد
و با مادر درحال حرف زدن بود که تهیونگ چشماش رو باز کرد
و دستی به چشماش کشید
ا،ت بعد از مکالمه با مادرش گوشی رو قطع کرد دستی به موهاش کشید
ا،ت : چطوری خوابم برده
تکیه اش رو از مبل گرفت و روبه ا،ت کرد
تهیونگ : چیزی شده
ا،ت : مادرم بود به ساعت نگاه کن دیرم شد باید قبل از اینکه برادرم بیاد برن خونه
ا،ت از روی مبل بلند شد و کیفش رو برداشت تهیونگ از روی مبل بلند شد
کتش رو پوشید و از آپارتمان خارج شدن سوار ماشین شدن
بعد از چند مین که جلوی خونه ا،ت ماشین رو نگهداشت داشت تهیونگ روبه از کرد
تهیونگ : متاسفم باید خبر میدادم که دیر میام
ا،ت : بعدن در موردش حرف میزنیم
ا،ت از ماشین پیاده شد و بدون هیچ حرفه دیگه وارد خونه شد
چراغ های خاموش بود و مادرش توی سالن نشسته بود
ا،ت : مادر چرا توی تاریکی نشستی
مادرش با شنیدن صداش از روی مبل بلند شد و به سمتش اومد
م/ا،ت : چرا انقدر دیر کردی میدونی چقدر نگران شدم اگه برادرت میومد چی.......
p¹⁶
از ماشین پیاده شد و با عجله وارد آپارتمان شد به سمته سالن رفت و با دیدن ا،ت که خوابش برده بود و سرش رو به مبل تکیه داد بود و کتابش روی پاهاش گذاشت بود
تهیونگ کتش رو درآورد و کنارش نشست و به صورت غرق در خوابش خیره شد کتابش رو برداشت و روی میز گذاشت
ا،ت با تکون خوردن چشماش نيمه باز شدن و با خابالودگی سرش رو بلند کرد و نزدیک بیوفته که تهیونگ دستش رو گرفت و سرش رو گذاشت روی
شونه اش و ا،ت دستش روی سی*نه تهیونگ گذاشت سرش رو کمی بلند کرد و با چشمای پسته جوری که نفس هاش به گردن تهیونگ برخورد کنه با خابالودگی گفت تهیونگ به صورتش نگاه میکرد
ا،ت : خیلی...منتظرت موندم...چرا انقدر دیر کردی
تهیونگ دستش رو نوازش وار روی موهاش می کشید
توی سکوت خونه به صدای نفس های منظم ا،ت گوش میداد از دست خودش عصبانیت بود که انقدر منتظر اش گذاشت بود بخاطر خستگی عمل طولانی که داشت خیلی زود چشماش گرم خواب شدن
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^یک ساعت بعد ^^^^^^
با صدای گوشی ا،ت هر دو از خواب بیدار شدن ا،ت چشماش رو باز کرد و به بدون توجه به زنگ گوشیش به چهره غرق در خواب تهیونگ خیره شده حتا از چهرش میشد خستگی رو دید
دستش رو بلند کرد و روی گونه تهیونگ کشید و با انگشت شصتش لباش رو لمس کرد ازش ناراحت یا شاکی نبود چون میدونست دلیل نیومدنش ممکن چی باشه که دوباره گوشیش زنگ خورد و گوشیش رو برداشت که شماره مادرش روی صفحه گوشی نمایان شد
و با دیدن ساعت زود از بغل تهیونگ بیرون اومد و گوشیش رو جواب داد
و با مادر درحال حرف زدن بود که تهیونگ چشماش رو باز کرد
و دستی به چشماش کشید
ا،ت بعد از مکالمه با مادرش گوشی رو قطع کرد دستی به موهاش کشید
ا،ت : چطوری خوابم برده
تکیه اش رو از مبل گرفت و روبه ا،ت کرد
تهیونگ : چیزی شده
ا،ت : مادرم بود به ساعت نگاه کن دیرم شد باید قبل از اینکه برادرم بیاد برن خونه
ا،ت از روی مبل بلند شد و کیفش رو برداشت تهیونگ از روی مبل بلند شد
کتش رو پوشید و از آپارتمان خارج شدن سوار ماشین شدن
بعد از چند مین که جلوی خونه ا،ت ماشین رو نگهداشت داشت تهیونگ روبه از کرد
تهیونگ : متاسفم باید خبر میدادم که دیر میام
ا،ت : بعدن در موردش حرف میزنیم
ا،ت از ماشین پیاده شد و بدون هیچ حرفه دیگه وارد خونه شد
چراغ های خاموش بود و مادرش توی سالن نشسته بود
ا،ت : مادر چرا توی تاریکی نشستی
مادرش با شنیدن صداش از روی مبل بلند شد و به سمتش اومد
م/ا،ت : چرا انقدر دیر کردی میدونی چقدر نگران شدم اگه برادرت میومد چی.......
- ۱۷.۲k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط