چه حسی داری میخوادش منو انتخاب کرده بخواب با منو
خب امروز تو اژانس کار خاصی نداشتی پس رفتی خونه دوست پسرت رفتی جلو در خونش صدا های عحجیب شنیدی تا اینکه در بازشد یه زن مو بلند که رژلبش پخش شده بود جلو در ایستاد
...:عزیزم کیه؟
از اونور یه صدای پسر آشنا شنیدی تا رسید به در چشماتون به هم خورد بله اون دوست پسرت بود دلت شکست
...:میدونم ناراحت شدی ولی من دیگه حسی بت ندارم
بعد از اون حرفش رفتی!!!
رفتی آژانس تا میتونستی گریه کردی که دازای با اسکل بازی اومد
دازای: اوه اوجوساما چی شده کشتیات غرق شدن
ا.ت:ولم کن دازای
دازای ددی فیس شد: نکنه اون پسره؟؟
که تو بلند شدی سرش داد زدی : اره اصلا به تو چه ؟؟؟
دازای رفت خیلی عصبانی بود رفت نشست کونیکیدا وقتی دیدتش کپ کرد
کونیکیدا: هاه تو دازایی مطمئنی؟
دازای:ببند.
کونیکیدا رف
دازای نشست فک کرد فک کرد فقط میتونست اون ادم رو بکشه ولی ی فکر دیگ هم ب ذهنش رسید
دازای اومد جلو ا.ت
دازای: هی اولین باری ک بهت اعتراف کردم رو یادته تو رد کردی یه بار دیگه میخوام بت پیشنهاد بدم
لبخند زدن و زانو زدن
دازای: اوجوساما خوشبختت میکنم
تو تو تعجب بودی ولی دازای هم پسر خوش قیافه و خوبی بود قبول کردی
.............................♡.....................
...
بعد از دوسال خیلی خیلیییییی باهم صمیمی بودبد یروز
اکس ا.ت میاد جلو در در میزنه و دازای در رو باز میکنه و وقتی در رو باز کرد دازای خیلیییییی عصبانی شد خنده ای از حرص کرد
دازای: خب؟
...:با ا.ت کار دارم
دازای: اون ازت خسته شده
...:زر نزن اون منو به تو....
ا.ت: دازای کیه؟
دازای:مزاحم
ا.ت اومد جلو در
ا.ت: اوه تو .... ازت خسته شدم برو
...:لطفت فقط ی شانس
ا.ت: نه من دازای رو دوست دارم
دازای : چه حسی داری میخوادش منو انتخاب کرده بخواب با منو
اکس ا.ت عصبانی شد و رفت دازای هم در رو بست ا.ت رو به در قفل کرد و بوسید
...:عزیزم کیه؟
از اونور یه صدای پسر آشنا شنیدی تا رسید به در چشماتون به هم خورد بله اون دوست پسرت بود دلت شکست
...:میدونم ناراحت شدی ولی من دیگه حسی بت ندارم
بعد از اون حرفش رفتی!!!
رفتی آژانس تا میتونستی گریه کردی که دازای با اسکل بازی اومد
دازای: اوه اوجوساما چی شده کشتیات غرق شدن
ا.ت:ولم کن دازای
دازای ددی فیس شد: نکنه اون پسره؟؟
که تو بلند شدی سرش داد زدی : اره اصلا به تو چه ؟؟؟
دازای رفت خیلی عصبانی بود رفت نشست کونیکیدا وقتی دیدتش کپ کرد
کونیکیدا: هاه تو دازایی مطمئنی؟
دازای:ببند.
کونیکیدا رف
دازای نشست فک کرد فک کرد فقط میتونست اون ادم رو بکشه ولی ی فکر دیگ هم ب ذهنش رسید
دازای اومد جلو ا.ت
دازای: هی اولین باری ک بهت اعتراف کردم رو یادته تو رد کردی یه بار دیگه میخوام بت پیشنهاد بدم
لبخند زدن و زانو زدن
دازای: اوجوساما خوشبختت میکنم
تو تو تعجب بودی ولی دازای هم پسر خوش قیافه و خوبی بود قبول کردی
.............................♡.....................
...
بعد از دوسال خیلی خیلیییییی باهم صمیمی بودبد یروز
اکس ا.ت میاد جلو در در میزنه و دازای در رو باز میکنه و وقتی در رو باز کرد دازای خیلیییییی عصبانی شد خنده ای از حرص کرد
دازای: خب؟
...:با ا.ت کار دارم
دازای: اون ازت خسته شده
...:زر نزن اون منو به تو....
ا.ت: دازای کیه؟
دازای:مزاحم
ا.ت اومد جلو در
ا.ت: اوه تو .... ازت خسته شدم برو
...:لطفت فقط ی شانس
ا.ت: نه من دازای رو دوست دارم
دازای : چه حسی داری میخوادش منو انتخاب کرده بخواب با منو
اکس ا.ت عصبانی شد و رفت دازای هم در رو بست ا.ت رو به در قفل کرد و بوسید
۸.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.