تک پارتی جیمین درخواستی یکی از فالورا
فیک جیمین
وقتی باهم دیگه قهر بودین و تو باردار شدی
ات ویو
سلام ات هستم ۲۴سالمه ۳ ساله با پارک جیمین ازدواج کردم و ۳روزه باهاش قهرم بخاطر اینکه مراقب خودم نیستم و همین راست هم میگه زیاد به خودم توجه نمیکنم چون بخاطر من اولین پچمون مرد ولی باز اون با من سرد نشد من این روزا خیلی حالم بد بود و زیاد مراقب خودم نبودم امروز با جیمین آشتی میکنم چون دلم براش تنگ شده جیمین ۱ هفته مرخصی بود
ساعت ۳. بعد از ظهر بود رفتم پایین جیمین خواب بود
رفتم پیش میخواستم نازش کنم که بیدار شدو دستمو گرفت
و با جمله. ای که گفت ناراحت شدم ولی به و خودم نیاوردم و لیوان بالا سرش رو برداشتم
جیمین: فکرش هم نکن
ات : چیکار تو دارم اومدم لیوان رو بردارم
جیمین: خوبه
و بعد این حرفش رفتم آشپز خونه و آب خوردم که جیمین اومد و از یخچال موچی برداشت و خورد و من هم توجه بهش نکردم که درد بدی حس کردم ولی به رو خودم نیاوردم که بعدش حالت تهوع گرفتم او سریع به سمت دستشویی و جیمین دنبالم اومدو من وقتی حالم خوب شد اومدم بیرون که جیمین گفت
جیمین: خوبی
ات:به تو چه
جیمین: چی میگی ات من شوهرتم
ات : دیروز هم حالم بد بود کجا بودی شوهر عزیز
جیمین: من خونه نبودم
با جیمین دعوا میکردیم که حالم بد شد و افتادم ولی بیهوش نشدم که جیمین با نگرانی به سمتم اومد
جیمین: حالت خوبه
ات : نه
جیمین : بریم بیمارستان
ات : اره
جیمین : باشه
برآید استایل بغلم کرد سوار ماشین کرد و برد بیمارستان
و بعد نیم ساعت رسیدیم و منو بردن اورژانس و دکتر اومد و گفت
دکتر : سلام آقای پارک
جیمین: سلام دکتر
دکتر : خب خانم پارک ما ازتون آزمایش میگیریم و جوابش بعد ۲ ساعت میاد و تا اون موقع ازتون سوال میپرسیم
پرستار ازم خون گرفت و رفت و دکتر سوالشو پرسید
دکتر: خب میشه بگید چجوری حالتون بد شد
ات : من از دیروز حالم بد بود دیروز حالت تهوع و سر درد و بدن درد داشتم و همش هوس خیلی چیزارو میکردم البته ۱ ماهی هست که اینجوری هستم ولی از دیروز بدتر شد و امروز صبح با سردرد بیدار شدم و قرص خوردم و یکم بهتر شدم و بعداز ناهار یه دردی تو پایین تنم حس کردم و بعدش حالت تهوع و داشتم و همین
دکتر : پس از الان معلوم شده ولی برا اطمینان تا جواب آزمایش بهتون هیچی نمیگم
ات : خب چراا
دکتر : شاید اینطوری نباشه
یکم که فکر کردم و فهمیدم جریان چیه و با تعجب به دکتر نگاه کردم
ات : وای نه اینطور نیس اگه بود میفهمیدم
جیمین: چیو
ات: نه اینطور نیس
دکتر : شاید باشه
جیمین: جون به لبم کردین بگین دیگه
دکتر :خب من میرم شما حرف بزنید
و رفت
جیمین: ات بگو
ات : نمیشه باید منتظر باشی
جیمین: اوففف
پرش زمانی به ۲ ساعت بعد :
دکتر : خب جواب آزمایش اومد و خانم پارک همونی که فکر میکردیم درسته
ات : واییی باورم نمیشه
جیمین: چیز بدی هست
ات : نه
دکتر: خب من میرم و این جواب آزمایش رو میدم به شما خانم پارک
داد و رفت
جیمین: خانم پارک نمیخواید بگید
ات : خب جیمین من باید بگم برا اولین بار نتونستی اینو تجربه کنی ولی داری برا بار دوم تجربه میکنی
جیمین: خب اون چیه
ات: چقدر خنگی
جیمین: عهه
ات : جیمین شی داری بابا میشی
جیمین از خوشحالی از رو تخت بلند شد و بالا پایین پرید
جیمین: یسسس تونستم ما تونستیم ات ات دارم بابا میشم
رفت اتو بغل کرد
جیمین : ات مرسی مرسی
ات : خواهش میکنم ولی دارم خفه میشم
جیمین: ببخشید خوبی
ات : اره خوبم ولی میشه از اینجا بریم
جیمین: اره بزار کارهای ترخیص رو انجام بدم
ات : باشه زود برگرد
جیمین: باشه زندگیم
پرش زمانی به خونه
ات : میشه فیلم ببینیم
جیمین: اره
ات ویو :
منو جیمین تو بغل هم فیلم دیدیم و خوابیدیم
ات و جیمین بعد ۹ صاحب یه پسر کیوت شدن و بعد از اون به خوبی زندگی کردن
وقتی باهم دیگه قهر بودین و تو باردار شدی
ات ویو
سلام ات هستم ۲۴سالمه ۳ ساله با پارک جیمین ازدواج کردم و ۳روزه باهاش قهرم بخاطر اینکه مراقب خودم نیستم و همین راست هم میگه زیاد به خودم توجه نمیکنم چون بخاطر من اولین پچمون مرد ولی باز اون با من سرد نشد من این روزا خیلی حالم بد بود و زیاد مراقب خودم نبودم امروز با جیمین آشتی میکنم چون دلم براش تنگ شده جیمین ۱ هفته مرخصی بود
ساعت ۳. بعد از ظهر بود رفتم پایین جیمین خواب بود
رفتم پیش میخواستم نازش کنم که بیدار شدو دستمو گرفت
و با جمله. ای که گفت ناراحت شدم ولی به و خودم نیاوردم و لیوان بالا سرش رو برداشتم
جیمین: فکرش هم نکن
ات : چیکار تو دارم اومدم لیوان رو بردارم
جیمین: خوبه
و بعد این حرفش رفتم آشپز خونه و آب خوردم که جیمین اومد و از یخچال موچی برداشت و خورد و من هم توجه بهش نکردم که درد بدی حس کردم ولی به رو خودم نیاوردم که بعدش حالت تهوع گرفتم او سریع به سمت دستشویی و جیمین دنبالم اومدو من وقتی حالم خوب شد اومدم بیرون که جیمین گفت
جیمین: خوبی
ات:به تو چه
جیمین: چی میگی ات من شوهرتم
ات : دیروز هم حالم بد بود کجا بودی شوهر عزیز
جیمین: من خونه نبودم
با جیمین دعوا میکردیم که حالم بد شد و افتادم ولی بیهوش نشدم که جیمین با نگرانی به سمتم اومد
جیمین: حالت خوبه
ات : نه
جیمین : بریم بیمارستان
ات : اره
جیمین : باشه
برآید استایل بغلم کرد سوار ماشین کرد و برد بیمارستان
و بعد نیم ساعت رسیدیم و منو بردن اورژانس و دکتر اومد و گفت
دکتر : سلام آقای پارک
جیمین: سلام دکتر
دکتر : خب خانم پارک ما ازتون آزمایش میگیریم و جوابش بعد ۲ ساعت میاد و تا اون موقع ازتون سوال میپرسیم
پرستار ازم خون گرفت و رفت و دکتر سوالشو پرسید
دکتر: خب میشه بگید چجوری حالتون بد شد
ات : من از دیروز حالم بد بود دیروز حالت تهوع و سر درد و بدن درد داشتم و همش هوس خیلی چیزارو میکردم البته ۱ ماهی هست که اینجوری هستم ولی از دیروز بدتر شد و امروز صبح با سردرد بیدار شدم و قرص خوردم و یکم بهتر شدم و بعداز ناهار یه دردی تو پایین تنم حس کردم و بعدش حالت تهوع و داشتم و همین
دکتر : پس از الان معلوم شده ولی برا اطمینان تا جواب آزمایش بهتون هیچی نمیگم
ات : خب چراا
دکتر : شاید اینطوری نباشه
یکم که فکر کردم و فهمیدم جریان چیه و با تعجب به دکتر نگاه کردم
ات : وای نه اینطور نیس اگه بود میفهمیدم
جیمین: چیو
ات: نه اینطور نیس
دکتر : شاید باشه
جیمین: جون به لبم کردین بگین دیگه
دکتر :خب من میرم شما حرف بزنید
و رفت
جیمین: ات بگو
ات : نمیشه باید منتظر باشی
جیمین: اوففف
پرش زمانی به ۲ ساعت بعد :
دکتر : خب جواب آزمایش اومد و خانم پارک همونی که فکر میکردیم درسته
ات : واییی باورم نمیشه
جیمین: چیز بدی هست
ات : نه
دکتر: خب من میرم و این جواب آزمایش رو میدم به شما خانم پارک
داد و رفت
جیمین: خانم پارک نمیخواید بگید
ات : خب جیمین من باید بگم برا اولین بار نتونستی اینو تجربه کنی ولی داری برا بار دوم تجربه میکنی
جیمین: خب اون چیه
ات: چقدر خنگی
جیمین: عهه
ات : جیمین شی داری بابا میشی
جیمین از خوشحالی از رو تخت بلند شد و بالا پایین پرید
جیمین: یسسس تونستم ما تونستیم ات ات دارم بابا میشم
رفت اتو بغل کرد
جیمین : ات مرسی مرسی
ات : خواهش میکنم ولی دارم خفه میشم
جیمین: ببخشید خوبی
ات : اره خوبم ولی میشه از اینجا بریم
جیمین: اره بزار کارهای ترخیص رو انجام بدم
ات : باشه زود برگرد
جیمین: باشه زندگیم
پرش زمانی به خونه
ات : میشه فیلم ببینیم
جیمین: اره
ات ویو :
منو جیمین تو بغل هم فیلم دیدیم و خوابیدیم
ات و جیمین بعد ۹ صاحب یه پسر کیوت شدن و بعد از اون به خوبی زندگی کردن
۱۱.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.