مافیایمن
#مافیای_من
#P11
هان:صب بیدار شدم و دیدم لینو نیست
نکنه رفته ماموریت؟؟؟؟؟
نکنه دوباره ولم کرده؟؟؟؟
بغض نمیزاشت صداش کنم
پاشدم رفتم بیرون
دیدم لینو داخل آشپزخونه س
دویدم بغلش
لینوووو
لینو:
«متعجب»
چیشده؟؟؟؟
هان:خودمو تو بغلش فرو کردم
فک کردم رفتییییی
لینو:
«با خنده»
گفتم که نمیرم هانی
هان:خیلی ترسیدم
لینو:حالا بهم اعتماد داری؟؟؟
هان:منظورت چیه؟؟؟
من همیشه بهت اعتماد داشتم
لینو:کی بود دیروز نمیخواست قبول کنه که من نمیرم ماموریت؟؟؟
هان:یاااااااا اذیتم نکن
لینو:اگه اذیتت کردم میخوای چیکار کنی؟؟؟
به چانگبین هیونگ ت بگی؟؟؟
هان:چ...... چانگبین.....هیونگ؟؟؟
با به یاد آوردن اون شب اشکام شروع به ریختن کردن
خودمو از بغل لینو در آوردم
لینو:ه......هانی؟؟؟
چی شد؟؟؟
هان:
«با گریه»
چ.....چانگبین هیونگ........دیگه دوستم نداره
لینو:معلومه که دوستت داره
چرا یهو ی همچین فکری کردی؟؟؟؟
هان:
«با گریه»
ا....اونشب که.....که تو تیر خوردی...........وقتی رفتم خونه خواب بدی دیدم......بعد از هیونگ خواستم که......منو بیاره پیش...پیش تو
لینو:باشه هانی..........آروم باش.....آروم
گریه نکن و راحت حرفتو بزن
همه چی درست میشه
هان:
«با گریه»
ل...لینو
هیونگ منو دوست نداره
هیونگ از من خسته شده
لینو:خب....چرا این فکرو میکنی؟؟؟
هان:اون شب که تو تیر خوردی........وقتی رفتم خونه ی خواب بد دیدم
از هیونگ خواستم منو بیاره پیش تو.....که روم داد زد و گفت اون کل زندگی تو خراب کرده و هنوز میخوای پیشش باشی
من هیچ جا نمیبرمت
حق نداری از خونه بری بیرون
بعدشم رفت تو اتاق خودش
اونجا بود که فهمیدم منو دوست نداره
برای همین از پنجره اومدم بیرون و تا عمارت تو دویدم
لینو:تا اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونی چقد راهه؟؟؟
مگه زده بود به سرت؟؟؟؟؟
هوففففففف
نمیدونم چرا با خودت این کارو میکنی
هان:من همه این کار ارو به خاطر تو کردم
چون نمیخواستم از دستت بدم..............و من واقعا.......واقعا دوستت دارم لینو
لینو:هانیییی.........منم دوست دارم
بعد صبحونه تصمیم گرفتم هان و سورپرایز کنم
بردمش رستوران
هان:غذا خوردیم و رفتیم ساحل
گوشی لینو زنگ خورد
لینو:چی؟؟؟؟؟؟؟
ینی چی که به عمارت حمله کردن؟؟؟؟
پس شماها اونجا چه غلطی میکنید؟؟؟؟
الان خودمو میرسونم
شما فقط نزارید وارد اتاق من بشن
هان:ل...... لینو
چی شده؟؟؟؟؟؟
لینو:من باید برم هانی
به عمارت حمله کردن و چیزای خیلی مهمی تو اتاق منه که نباید دستشون به اونا برسه
هان:ولی.......من چی؟؟؟؟
لینو:میتونی بری پیش چانگبین هیو.........
هان:نه..........منم باهات میام
لینو:اونجا خیلی خطرناکه
اگه تورو ببرم ممکنه بهت صدمه بزنن
هان:میخوام بیام تا نزارم کسی بهت نزدیک شه
لینو:ولی هان.......
))ادامه در کامنت ها))
#P11
هان:صب بیدار شدم و دیدم لینو نیست
نکنه رفته ماموریت؟؟؟؟؟
نکنه دوباره ولم کرده؟؟؟؟
بغض نمیزاشت صداش کنم
پاشدم رفتم بیرون
دیدم لینو داخل آشپزخونه س
دویدم بغلش
لینوووو
لینو:
«متعجب»
چیشده؟؟؟؟
هان:خودمو تو بغلش فرو کردم
فک کردم رفتییییی
لینو:
«با خنده»
گفتم که نمیرم هانی
هان:خیلی ترسیدم
لینو:حالا بهم اعتماد داری؟؟؟
هان:منظورت چیه؟؟؟
من همیشه بهت اعتماد داشتم
لینو:کی بود دیروز نمیخواست قبول کنه که من نمیرم ماموریت؟؟؟
هان:یاااااااا اذیتم نکن
لینو:اگه اذیتت کردم میخوای چیکار کنی؟؟؟
به چانگبین هیونگ ت بگی؟؟؟
هان:چ...... چانگبین.....هیونگ؟؟؟
با به یاد آوردن اون شب اشکام شروع به ریختن کردن
خودمو از بغل لینو در آوردم
لینو:ه......هانی؟؟؟
چی شد؟؟؟
هان:
«با گریه»
چ.....چانگبین هیونگ........دیگه دوستم نداره
لینو:معلومه که دوستت داره
چرا یهو ی همچین فکری کردی؟؟؟؟
هان:
«با گریه»
ا....اونشب که.....که تو تیر خوردی...........وقتی رفتم خونه خواب بدی دیدم......بعد از هیونگ خواستم که......منو بیاره پیش...پیش تو
لینو:باشه هانی..........آروم باش.....آروم
گریه نکن و راحت حرفتو بزن
همه چی درست میشه
هان:
«با گریه»
ل...لینو
هیونگ منو دوست نداره
هیونگ از من خسته شده
لینو:خب....چرا این فکرو میکنی؟؟؟
هان:اون شب که تو تیر خوردی........وقتی رفتم خونه ی خواب بد دیدم
از هیونگ خواستم منو بیاره پیش تو.....که روم داد زد و گفت اون کل زندگی تو خراب کرده و هنوز میخوای پیشش باشی
من هیچ جا نمیبرمت
حق نداری از خونه بری بیرون
بعدشم رفت تو اتاق خودش
اونجا بود که فهمیدم منو دوست نداره
برای همین از پنجره اومدم بیرون و تا عمارت تو دویدم
لینو:تا اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونی چقد راهه؟؟؟
مگه زده بود به سرت؟؟؟؟؟
هوففففففف
نمیدونم چرا با خودت این کارو میکنی
هان:من همه این کار ارو به خاطر تو کردم
چون نمیخواستم از دستت بدم..............و من واقعا.......واقعا دوستت دارم لینو
لینو:هانیییی.........منم دوست دارم
بعد صبحونه تصمیم گرفتم هان و سورپرایز کنم
بردمش رستوران
هان:غذا خوردیم و رفتیم ساحل
گوشی لینو زنگ خورد
لینو:چی؟؟؟؟؟؟؟
ینی چی که به عمارت حمله کردن؟؟؟؟
پس شماها اونجا چه غلطی میکنید؟؟؟؟
الان خودمو میرسونم
شما فقط نزارید وارد اتاق من بشن
هان:ل...... لینو
چی شده؟؟؟؟؟؟
لینو:من باید برم هانی
به عمارت حمله کردن و چیزای خیلی مهمی تو اتاق منه که نباید دستشون به اونا برسه
هان:ولی.......من چی؟؟؟؟
لینو:میتونی بری پیش چانگبین هیو.........
هان:نه..........منم باهات میام
لینو:اونجا خیلی خطرناکه
اگه تورو ببرم ممکنه بهت صدمه بزنن
هان:میخوام بیام تا نزارم کسی بهت نزدیک شه
لینو:ولی هان.......
))ادامه در کامنت ها))
- ۶.۹k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط