عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=2
(پرش زمانی به ساعت 6)
ویو کاترین
بعد از خوردن ناهار به ساعت نگاه کردم 6 بوددددد
سریع رفتم سمت اتاقم و لباسی ک از فبل اماده کرده بودم و پوشیدم لباسم مشکی بود و تا روی زانو هام بود
موهام و نصفش و باز گذاشتم و بقیشو گوجه ای بستم یه ارایشه ملایم کردم و یه کفش مشکی پام کردم
رفتم طبقه پایین که دیدم مامان و بابام منتظرم بودن رفتم پیششون و گفتم: ببخشید طول کشید
گفتن: اشکالی ندار
پدر و مادرم گفتن خیلی خوشگل شدی منم تشکر کردم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و راه افتادیم
کوک ویو
ساعت 6 بود رفتم یه کت و شلوار مشکی بوشیدم و رفتم پایین که دیدم بقیه هم اونجان رفتم پیششون و رفتیم سمت ماشین و راه افتادیم نزدیک یه 40 دقیقه تو راه بودی وقتی رسیدم اونجا کاترین و دیدم که باعث شد ضربان قلبم بره بالا خیلی خوشگل شده بود ولی سریع خودم و جم و جور کردم و رفتیم به بقیه سلام کردیم
ویو کاترین
رسیدیم ولی خانواده جئون و جونگکوک و ندیدم یه 10 دقیقه گذشت که دیدم جونگکوک و خانوادش وارد سالن شدن
وقتی دیدمش انگار قلبم داشت از سینم بیرون میزد با اون کت و شلوار مشکی که پوشیده بود خیلیییی جذاب شده بود
خودم و جم و جور کردم و دیدم دارن به بقیه سلام میکنن اومدن سمت خانواده ما خیلی سرد با هم سلام کردن و جونگکوکم به من سلام کرد و موقع رفتن بهم چشمک زد
ویو کوک
بهشون سلام کردیم ولی خیلی سرد بودن خانوادمون باهم ولی من و کاترین باهم سرد نبودیم احساس کردم چشماش میدرخشید
یعنی اونم من و دوست داره؟
موقعه ای داشتیم میرفتیم بهش چشمک زدم احساس کردم این کارو باید انجام میدادم
کاترین ویو
یه دقیقه مغزم اِرور داد که بعد ب خودم اومدم و احساس کردم قلبم 10 برابر تندتر از قبل میتپه
وایییی یعنی بهم چشمک زد؟ شاید توهم زدم
ولی نه با چشای خودم دیدم نکنه دوسم دارهههههه
سرم و ب چپ و راست تکون دادم که این فکرا از سرم بره بیرون
بعد ب دور و برم نگاه کردم دیدم مادرامون و پدرامون با بقیه مافیا ها رفتن یه گوشه و دارن صحبت میکنن و من تنها یه گوشم برا خودم
جونگ کوک ویو
دیدم کاترین تنهاست برای همین رفتم سمتش و بهش گفتم.......
نویسنده: sabaj88
✨❤️🧚♀
Part=2
(پرش زمانی به ساعت 6)
ویو کاترین
بعد از خوردن ناهار به ساعت نگاه کردم 6 بوددددد
سریع رفتم سمت اتاقم و لباسی ک از فبل اماده کرده بودم و پوشیدم لباسم مشکی بود و تا روی زانو هام بود
موهام و نصفش و باز گذاشتم و بقیشو گوجه ای بستم یه ارایشه ملایم کردم و یه کفش مشکی پام کردم
رفتم طبقه پایین که دیدم مامان و بابام منتظرم بودن رفتم پیششون و گفتم: ببخشید طول کشید
گفتن: اشکالی ندار
پدر و مادرم گفتن خیلی خوشگل شدی منم تشکر کردم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و راه افتادیم
کوک ویو
ساعت 6 بود رفتم یه کت و شلوار مشکی بوشیدم و رفتم پایین که دیدم بقیه هم اونجان رفتم پیششون و رفتیم سمت ماشین و راه افتادیم نزدیک یه 40 دقیقه تو راه بودی وقتی رسیدم اونجا کاترین و دیدم که باعث شد ضربان قلبم بره بالا خیلی خوشگل شده بود ولی سریع خودم و جم و جور کردم و رفتیم به بقیه سلام کردیم
ویو کاترین
رسیدیم ولی خانواده جئون و جونگکوک و ندیدم یه 10 دقیقه گذشت که دیدم جونگکوک و خانوادش وارد سالن شدن
وقتی دیدمش انگار قلبم داشت از سینم بیرون میزد با اون کت و شلوار مشکی که پوشیده بود خیلیییی جذاب شده بود
خودم و جم و جور کردم و دیدم دارن به بقیه سلام میکنن اومدن سمت خانواده ما خیلی سرد با هم سلام کردن و جونگکوکم به من سلام کرد و موقع رفتن بهم چشمک زد
ویو کوک
بهشون سلام کردیم ولی خیلی سرد بودن خانوادمون باهم ولی من و کاترین باهم سرد نبودیم احساس کردم چشماش میدرخشید
یعنی اونم من و دوست داره؟
موقعه ای داشتیم میرفتیم بهش چشمک زدم احساس کردم این کارو باید انجام میدادم
کاترین ویو
یه دقیقه مغزم اِرور داد که بعد ب خودم اومدم و احساس کردم قلبم 10 برابر تندتر از قبل میتپه
وایییی یعنی بهم چشمک زد؟ شاید توهم زدم
ولی نه با چشای خودم دیدم نکنه دوسم دارهههههه
سرم و ب چپ و راست تکون دادم که این فکرا از سرم بره بیرون
بعد ب دور و برم نگاه کردم دیدم مادرامون و پدرامون با بقیه مافیا ها رفتن یه گوشه و دارن صحبت میکنن و من تنها یه گوشم برا خودم
جونگ کوک ویو
دیدم کاترین تنهاست برای همین رفتم سمتش و بهش گفتم.......
نویسنده: sabaj88
✨❤️🧚♀
۲۰.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.