Part{23}
Part{23}
+اصلا برام مهم نی
_(گریش گرفت)
+اههههه بس کن دیگه دلت باز کتک میخواد؟(داد)
_برام مهم نیس بزن بکشم فقط بزا گریه کنم(گریه شدید)
کوک ویو:
با هر قطره اشکی که میریخت قلبم درد میگرفت ولی حقشه بهم خیانت کرد باید حالا حالا ها از دستم بکشه
پرش زمانی به صبح
ا/ت ویو:
خداروشکر خبر مرگم بیاد ایشالا امروز زود از خواب پاشدم..
جونگ کوک بهم گفته بود دوباره برم تو همون اتاق کوفت دونی؛مهم نی به این دردا عادت کردم:)))
رفتم دست و صورتمو شستمو لباسمو پوشیدم رفتم تو اشپزخونه
_صبح بخیر اجوما
@ص..صبح بخیر دخترم
_ام خب کارای من چیه؟
@کوک گفت برده شی نه؟
_اره(بغض)
@باشه دخترم ناراحت نباش هچی درست میشه من بهت زیاد کار نمیدم که خسته نشی
یه دفعه یه صدایی از پشتمون شنیدیمو مث جت پریدیم بالا
+نه خیر اجوما ا/ت کلی کار میکنه کل عمارتو با اتاقه منو تمیز میکنه فهمیدید؟(داد)
@ب...بله ارباب
من هیچی نمیگفتم که گفت
+حالا که اینطوری شد ا/ت روزی یه وعده غذا میخوره اگه بفهمم بهش خوبی کردین روزگارتونو سیاه میکنم(داد)
چیزی نگفتو رفت
با هر حرفش انگار یه تیر فرو میکردن تو قلبم
@دخترم ناراحت نباش خب اون همینطوریه
_ن...ن...نه اجوما ناراحت نیستم
@خیله خب اول برو اتاقشو تمیز کن تا نیاد جرمون بده بعد عمارت
_اوهوم
دستمال اینارو برداشتم رفتم سمت اتاقش...ایییی بدنم خیلی درد میکرد ولی باید تحمل کنم؛
رفتم در اتاقشو زدم
+بیا(بم و ژذاببببب)
رفتم داخلو از میز کارش شروع کردم
هر کاری که میکردم عین جن بهم زل زده بود
_ا....ارباب...چ..پیزی شده نگام میکنید
+به توچه مشکل داری
_ن...نه
واااااا این چرا اینطوریه ببخشید دیگه بدن منه صورت منه زل زده بهم چشمم بر نمیداره ای خدااااااا
بعد ۳۰ مین کارم تموم شد هنوز همونطور بم زل زده بود
_ارباب میتونم برم
+هوممم برو
از اتاقش اومدم بیرون
_اوههههههه راحا شدما
یه نفس راحت کشیدم ولی بدنم هنوز خیلی درد میکرد.....
شرایط پارت بعد:
۴۰ لایک
۳۰ کامنت
(ببخشید دیر شد)
+اصلا برام مهم نی
_(گریش گرفت)
+اههههه بس کن دیگه دلت باز کتک میخواد؟(داد)
_برام مهم نیس بزن بکشم فقط بزا گریه کنم(گریه شدید)
کوک ویو:
با هر قطره اشکی که میریخت قلبم درد میگرفت ولی حقشه بهم خیانت کرد باید حالا حالا ها از دستم بکشه
پرش زمانی به صبح
ا/ت ویو:
خداروشکر خبر مرگم بیاد ایشالا امروز زود از خواب پاشدم..
جونگ کوک بهم گفته بود دوباره برم تو همون اتاق کوفت دونی؛مهم نی به این دردا عادت کردم:)))
رفتم دست و صورتمو شستمو لباسمو پوشیدم رفتم تو اشپزخونه
_صبح بخیر اجوما
@ص..صبح بخیر دخترم
_ام خب کارای من چیه؟
@کوک گفت برده شی نه؟
_اره(بغض)
@باشه دخترم ناراحت نباش هچی درست میشه من بهت زیاد کار نمیدم که خسته نشی
یه دفعه یه صدایی از پشتمون شنیدیمو مث جت پریدیم بالا
+نه خیر اجوما ا/ت کلی کار میکنه کل عمارتو با اتاقه منو تمیز میکنه فهمیدید؟(داد)
@ب...بله ارباب
من هیچی نمیگفتم که گفت
+حالا که اینطوری شد ا/ت روزی یه وعده غذا میخوره اگه بفهمم بهش خوبی کردین روزگارتونو سیاه میکنم(داد)
چیزی نگفتو رفت
با هر حرفش انگار یه تیر فرو میکردن تو قلبم
@دخترم ناراحت نباش خب اون همینطوریه
_ن...ن...نه اجوما ناراحت نیستم
@خیله خب اول برو اتاقشو تمیز کن تا نیاد جرمون بده بعد عمارت
_اوهوم
دستمال اینارو برداشتم رفتم سمت اتاقش...ایییی بدنم خیلی درد میکرد ولی باید تحمل کنم؛
رفتم در اتاقشو زدم
+بیا(بم و ژذاببببب)
رفتم داخلو از میز کارش شروع کردم
هر کاری که میکردم عین جن بهم زل زده بود
_ا....ارباب...چ..پیزی شده نگام میکنید
+به توچه مشکل داری
_ن...نه
واااااا این چرا اینطوریه ببخشید دیگه بدن منه صورت منه زل زده بهم چشمم بر نمیداره ای خدااااااا
بعد ۳۰ مین کارم تموم شد هنوز همونطور بم زل زده بود
_ارباب میتونم برم
+هوممم برو
از اتاقش اومدم بیرون
_اوههههههه راحا شدما
یه نفس راحت کشیدم ولی بدنم هنوز خیلی درد میکرد.....
شرایط پارت بعد:
۴۰ لایک
۳۰ کامنت
(ببخشید دیر شد)
۱۵.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.