پارت⁵⁷
پارت⁵⁷
.................
_ ببین میدونم چیزیو که نباید مخفی کردم ولی میشه یه فرصت بهم بدی
؛؛ چی
_ بتونم بهت بفهمونم من بد نیستم
؛؛ ...
_ چرا چیزی نمیگی
؛؛ حرفی ندارم در این مورد
_ فقط یه فرصت
؛؛ من میرم بخوابم
از بغلش رد شدم و رفتم تو اتاقم در بستم رو تخت نشستم لبخند مرموزی زدم که دوسم داری ... البته نصفه نمونه منم دوسش دارم ... ولی واقعا نمیشه اون یه مافیاس و این شوخی نیست من نمیتونم بمونم اینجا الان باز میرم تو فکر حقیقت هایه زندگی ولش بلند شدم لباسامو دراوردم و بعد وارد حموم شدم .... اومدم بیرون لباس خواب تنم کردم بعد شیرجه زدم رو تخت و برایه اولین بار تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
( ساعت ۹ صبح)
با احساس اینکه دارم له میشم بیدار شدم ولی نتونستم تکون بخورم چشمامو باز تر کردم بغل دستمو نگا کردم یعنی چی چرا تو بغل جونگ کوکم این اینجا چیکار میکنه؟ نکنه اشتباهی تو اتاق اون اومدم تکون خوردم فایده نداشت مث خرس افتاده بود روم
؛؛ جونگ کوکا .. جونگ کوک بیدارشو ..... بیدار شو
_ هومم
؛؛ بیدارشو دیگه
_ بزار بخوابم
فایده نداشت که نداشت هرچی صدا میزدمش تکونش دادم بیدار نشد چشمم خورد بهش ... وقتی خوابه قابل تحمل تر از همیشه هس خیلی بانمک میخوابه ولی باید بیدار بشه
؛؛ جونگ کوککک
_ ها چیشده زلزله اومده !!
؛؛ نه ... از روم بلند شو داری لهم میکنی
_ وای یونا چرا داد میزنی نزدیک بود سکته کنم
؛؛ تو اینجا چیکار میکنی؟
_ خوب .. اومدم بخوابم
؛؛ بخوابی؟ اتاق نداری مگه؟
_ خواستم پیش عشقم بخواب مشکلیه
؛؛ اوهوی اول صبحی شروع نکنا
_ چیه مگه ... میدونستی خیلی کوچولویی تو بغلم
بیشتر بغلم کرد که احساس کردم دارم منفجر میشم
؛؛ کوچولو عمته .. بلندشو ببینم
_ اخخ نزننن
؛؛ اهااا میزنم که دیگه نیای
بالشتو میزدم تو سرش تا اینکه بلند شد و بالشتو ازم گرفت و منو نزدیک خودش کرد قلبم خیلی تند میزد
_ وقتی عصبانی جذاب تر میشی
؛؛ ببا برو بیرون تا نزدم نصفت نکردم
_ باشه باشه (میخنده ♡•♡)
بالاخره فرستادمش بیرون خوب اول صب این پیداش شد بقیش رو خدا بخیر کنه ! هفففف برم کارامو برسم بلند شدم دستامو کشیدم بعد موهانو شونه کردم چون دیشب رفته بودم حموم لازمی به دوش نبود کرم مرطوب کنندم رو زدم و رفتم بیرون از پله ها پایین رفتم ولی وسط راه وایسادم
جیمین " سلام یونا
نامجون" سلام خوبی
؛؛ به به میبینم کل باند یه جا جم شدن
تهیونگ " یوناا واقعا که این هنه وقت ندیدیم همو الان اینارو میگی
؛؛ من بهتون اعتماد کردم و تمام زندگیمو بهتون گفتم ولی شما ها ...
نامجون " یونا اگه بهت میگفتیم ما تو خطر میوفتادیم
؛؛ میدونی چیه اصلا برام مهم نیست وقتی من بهتون اعتماد کردم انتظار داشتم شماهم همینکارو کنین
جیمین " اگه میدونستی ما کی هستیم بازم باما حرف میزدی؟ البته که نه میرفتی مارو لو میدادی
؛؛ مشخصه اصلا منو نمیشناسین من هیچ وقت همچین کاری نمیکردم و نمیکنم
.................
_ ببین میدونم چیزیو که نباید مخفی کردم ولی میشه یه فرصت بهم بدی
؛؛ چی
_ بتونم بهت بفهمونم من بد نیستم
؛؛ ...
_ چرا چیزی نمیگی
؛؛ حرفی ندارم در این مورد
_ فقط یه فرصت
؛؛ من میرم بخوابم
از بغلش رد شدم و رفتم تو اتاقم در بستم رو تخت نشستم لبخند مرموزی زدم که دوسم داری ... البته نصفه نمونه منم دوسش دارم ... ولی واقعا نمیشه اون یه مافیاس و این شوخی نیست من نمیتونم بمونم اینجا الان باز میرم تو فکر حقیقت هایه زندگی ولش بلند شدم لباسامو دراوردم و بعد وارد حموم شدم .... اومدم بیرون لباس خواب تنم کردم بعد شیرجه زدم رو تخت و برایه اولین بار تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
( ساعت ۹ صبح)
با احساس اینکه دارم له میشم بیدار شدم ولی نتونستم تکون بخورم چشمامو باز تر کردم بغل دستمو نگا کردم یعنی چی چرا تو بغل جونگ کوکم این اینجا چیکار میکنه؟ نکنه اشتباهی تو اتاق اون اومدم تکون خوردم فایده نداشت مث خرس افتاده بود روم
؛؛ جونگ کوکا .. جونگ کوک بیدارشو ..... بیدار شو
_ هومم
؛؛ بیدارشو دیگه
_ بزار بخوابم
فایده نداشت که نداشت هرچی صدا میزدمش تکونش دادم بیدار نشد چشمم خورد بهش ... وقتی خوابه قابل تحمل تر از همیشه هس خیلی بانمک میخوابه ولی باید بیدار بشه
؛؛ جونگ کوککک
_ ها چیشده زلزله اومده !!
؛؛ نه ... از روم بلند شو داری لهم میکنی
_ وای یونا چرا داد میزنی نزدیک بود سکته کنم
؛؛ تو اینجا چیکار میکنی؟
_ خوب .. اومدم بخوابم
؛؛ بخوابی؟ اتاق نداری مگه؟
_ خواستم پیش عشقم بخواب مشکلیه
؛؛ اوهوی اول صبحی شروع نکنا
_ چیه مگه ... میدونستی خیلی کوچولویی تو بغلم
بیشتر بغلم کرد که احساس کردم دارم منفجر میشم
؛؛ کوچولو عمته .. بلندشو ببینم
_ اخخ نزننن
؛؛ اهااا میزنم که دیگه نیای
بالشتو میزدم تو سرش تا اینکه بلند شد و بالشتو ازم گرفت و منو نزدیک خودش کرد قلبم خیلی تند میزد
_ وقتی عصبانی جذاب تر میشی
؛؛ ببا برو بیرون تا نزدم نصفت نکردم
_ باشه باشه (میخنده ♡•♡)
بالاخره فرستادمش بیرون خوب اول صب این پیداش شد بقیش رو خدا بخیر کنه ! هفففف برم کارامو برسم بلند شدم دستامو کشیدم بعد موهانو شونه کردم چون دیشب رفته بودم حموم لازمی به دوش نبود کرم مرطوب کنندم رو زدم و رفتم بیرون از پله ها پایین رفتم ولی وسط راه وایسادم
جیمین " سلام یونا
نامجون" سلام خوبی
؛؛ به به میبینم کل باند یه جا جم شدن
تهیونگ " یوناا واقعا که این هنه وقت ندیدیم همو الان اینارو میگی
؛؛ من بهتون اعتماد کردم و تمام زندگیمو بهتون گفتم ولی شما ها ...
نامجون " یونا اگه بهت میگفتیم ما تو خطر میوفتادیم
؛؛ میدونی چیه اصلا برام مهم نیست وقتی من بهتون اعتماد کردم انتظار داشتم شماهم همینکارو کنین
جیمین " اگه میدونستی ما کی هستیم بازم باما حرف میزدی؟ البته که نه میرفتی مارو لو میدادی
؛؛ مشخصه اصلا منو نمیشناسین من هیچ وقت همچین کاری نمیکردم و نمیکنم
۲۲.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.