پارت⁵⁵
پارت⁵⁵
.................
رو یکی از مبلا نشستم جونگکوک که اخماش توهم بود هم اومد پایین منو که دید سرجاش وایساد
_ فک کنم گفته بودی جایی که من هستی دلت نمیخواد من باشم
؛؛ اره گفتم
_ خوب تو باید بری یه جایه دیگه
؛؛ هروقت صلاح بدونم طبق این قانون پیش میرم حالاهم نزدیک تر از این نشو
اومد نشست رو مبل بغل دست من اصلا خوشم نمیاد از این کارش بعد دو دقیقه رو کرد به من و یه چشمک زد زورم اومد و بالشتو تو بغلمو زدم تو صورتش اخیشششش !
_ وایی چیکار میکنی بابا کور شدم
؛؛ خورد تو چشمت
_ نه خورد تو کمرم
؛؛ دردت اومد؟
_ اره
نمیخواستم جوری بزنم که دردش بگیره از کارم پشیمون بودم خم شدم طرفش روش اونور بود بلند شدم نشستم جلویه پاش و دستشو از رو صورتش برداشتم نگاش کردم چهرش ناراحت بود فک این کار درستی نبود دستمو گذاشتم رو گونش و با شستم نوازشش کردم
؛؛ ببخشید من نمیخواستم اینقدر محکم بزنم
حالت چهرش عوض شد لبخندی زد نگام کرد انگاری خوشش اومد دستمو رو صورتش کشیدم حالا که دیگه دلخور نیست میرم میشینم سرجام خواستم بلند بشم که دستمو گرفت کشید جلو افتادم روش عصبی نگاش کردم که یه بوسه زد رو لبام و ولم کرد بلند شدم و هامون بالشتو برداشتم و افتادم به جونش که خندید
؛؛ تو خیلی پرویی
_ خوشم میاد حرص میخوری
؛؛ عه؟ باشه دارم برات
در زدن نشستم رو مبل جونگکوک رفت درو باز کرد یهو فهمیدم دارم چه غلطی میخورم ... این با مافیاها میخواد حرف بزنه تو چرا اومدی نشستی وردلش؟ بیا اینم دست گل جدید افرین بخدا افریننن اومدن نشستن و خودشونو معرفی کردن منم خودنو معرفی کردم داشتن حرف میزدن منم عین بز داشتم نگاشون میکردم خواستم بمر تو اتاقم که جونگکوک نگام کرد گفت برم تو اتاقم .. ببخشید؟ الان تو به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم؟ عمرا اگه برم
" میتونم یه سوالی ازتون بکنم؟
؛؛ بله حتما
" شما با اقایه جونگکوک چه نسبتی دارین؟
؛؛ امم خب
جونگکوک اومد پیشم نشست و گفت
_ دوست دخترمه
برگشتم سمتش چشمام داشت از کاسه در میومد نگاش کردم با ادا گفتم چی میگی
" خیلی خوش شانس هستید که یه همچین دوست دختر زیبایی دارین
²" بله همینطوره اگه دوست دخترتون نبود دلم میخواست باهاشون قرار بزارم واقعا زیبا هستن
برگشتم سمت اون یکی ... اینا چقدر گستاخن واقعا ادم میمونه چی بگه ! ... یهو یاد اون دارم برات افتادم وقتشه تلافی کنم
؛؛ خیلی ممنون ... شماهم خوشتیپ هستید
یادمه قبل اینکه بیان داخل بهم گفت باهاشون زیاد حرف نزنم و من میخوام برعکس کاری که گفت رو انجام بدم ! نگاش کردم دندون هاشو فشار میداد و با یه اخم خیلی ریزی نگام میکرد وقتی حواسشون نبود بهش گفتم
؛؛ هرکاری بخوام میکنم .. اون حرفات یادت رفته؟
_ من فرق دارم بعدشم اون مال قبل بوده
؛؛ برام مهم نیست !
دوباره برگشتم سمتشون و با یه لبخند ضایع گفتم
؛؛ خوب میگفتین
"" میتونم با شما خصوصی صحبت کنم
؛؛ بله ؟
"" میخوام یه چیزی بگم بین منو خودتون بمونه لطفا
؛؛ باشه
با تردید بلند شدم برم که جونگکوک دستمو گرفت کشید بعدشم دستشو گذاشت رو شونم یه جورایی منو بغل کرد نگاش کردم که گفت
_ فک نمیکنم خصوصی حرف زدن کار درستی باشه همینجا بگید
"" عا نه چیز خاصی نبود
.................
رو یکی از مبلا نشستم جونگکوک که اخماش توهم بود هم اومد پایین منو که دید سرجاش وایساد
_ فک کنم گفته بودی جایی که من هستی دلت نمیخواد من باشم
؛؛ اره گفتم
_ خوب تو باید بری یه جایه دیگه
؛؛ هروقت صلاح بدونم طبق این قانون پیش میرم حالاهم نزدیک تر از این نشو
اومد نشست رو مبل بغل دست من اصلا خوشم نمیاد از این کارش بعد دو دقیقه رو کرد به من و یه چشمک زد زورم اومد و بالشتو تو بغلمو زدم تو صورتش اخیشششش !
_ وایی چیکار میکنی بابا کور شدم
؛؛ خورد تو چشمت
_ نه خورد تو کمرم
؛؛ دردت اومد؟
_ اره
نمیخواستم جوری بزنم که دردش بگیره از کارم پشیمون بودم خم شدم طرفش روش اونور بود بلند شدم نشستم جلویه پاش و دستشو از رو صورتش برداشتم نگاش کردم چهرش ناراحت بود فک این کار درستی نبود دستمو گذاشتم رو گونش و با شستم نوازشش کردم
؛؛ ببخشید من نمیخواستم اینقدر محکم بزنم
حالت چهرش عوض شد لبخندی زد نگام کرد انگاری خوشش اومد دستمو رو صورتش کشیدم حالا که دیگه دلخور نیست میرم میشینم سرجام خواستم بلند بشم که دستمو گرفت کشید جلو افتادم روش عصبی نگاش کردم که یه بوسه زد رو لبام و ولم کرد بلند شدم و هامون بالشتو برداشتم و افتادم به جونش که خندید
؛؛ تو خیلی پرویی
_ خوشم میاد حرص میخوری
؛؛ عه؟ باشه دارم برات
در زدن نشستم رو مبل جونگکوک رفت درو باز کرد یهو فهمیدم دارم چه غلطی میخورم ... این با مافیاها میخواد حرف بزنه تو چرا اومدی نشستی وردلش؟ بیا اینم دست گل جدید افرین بخدا افریننن اومدن نشستن و خودشونو معرفی کردن منم خودنو معرفی کردم داشتن حرف میزدن منم عین بز داشتم نگاشون میکردم خواستم بمر تو اتاقم که جونگکوک نگام کرد گفت برم تو اتاقم .. ببخشید؟ الان تو به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم؟ عمرا اگه برم
" میتونم یه سوالی ازتون بکنم؟
؛؛ بله حتما
" شما با اقایه جونگکوک چه نسبتی دارین؟
؛؛ امم خب
جونگکوک اومد پیشم نشست و گفت
_ دوست دخترمه
برگشتم سمتش چشمام داشت از کاسه در میومد نگاش کردم با ادا گفتم چی میگی
" خیلی خوش شانس هستید که یه همچین دوست دختر زیبایی دارین
²" بله همینطوره اگه دوست دخترتون نبود دلم میخواست باهاشون قرار بزارم واقعا زیبا هستن
برگشتم سمت اون یکی ... اینا چقدر گستاخن واقعا ادم میمونه چی بگه ! ... یهو یاد اون دارم برات افتادم وقتشه تلافی کنم
؛؛ خیلی ممنون ... شماهم خوشتیپ هستید
یادمه قبل اینکه بیان داخل بهم گفت باهاشون زیاد حرف نزنم و من میخوام برعکس کاری که گفت رو انجام بدم ! نگاش کردم دندون هاشو فشار میداد و با یه اخم خیلی ریزی نگام میکرد وقتی حواسشون نبود بهش گفتم
؛؛ هرکاری بخوام میکنم .. اون حرفات یادت رفته؟
_ من فرق دارم بعدشم اون مال قبل بوده
؛؛ برام مهم نیست !
دوباره برگشتم سمتشون و با یه لبخند ضایع گفتم
؛؛ خوب میگفتین
"" میتونم با شما خصوصی صحبت کنم
؛؛ بله ؟
"" میخوام یه چیزی بگم بین منو خودتون بمونه لطفا
؛؛ باشه
با تردید بلند شدم برم که جونگکوک دستمو گرفت کشید بعدشم دستشو گذاشت رو شونم یه جورایی منو بغل کرد نگاش کردم که گفت
_ فک نمیکنم خصوصی حرف زدن کار درستی باشه همینجا بگید
"" عا نه چیز خاصی نبود
۳۵.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.