Part:71
Part:71
همونطور که گفتم، امیلی در آرامش اون چای رو نوشید.
فقط خودش میدونه چقدر از اینکه تهیونگ الان در کنارش قرار داشت اونم بدون اینکه هیچ سوالی ازش بپرسه، خوشحال بود.
آرامشی که با حضور پسر و اون چای خوش عطر و طعم به وجودش تزریق شده بود اصلا قابل توصیف نبود.
بعد از تموم شدت قطرات آخر اون چای، خیلی ملایم امیلی فنجون رو کنار گذاشت.
حتی اجازه بلند شدن صدای برخورد اون شئ با سطح فلزی رو هم نداد.
اما بعد از این مدت زمان آرامش بخش، تهیونگ نگاهش رو از دریای مدیترانه که فعلا روی خوشش رو به میهمان های جدیدش نشون داده بود، گرفت.
به امیلی که با بستن پلکهاش سعی در آروم کردن اضطرابی که همچنان باعث تندتر تپیدن قلبش بود، نگاه کرد.
با صدای بمی که داشت، آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد که همین باعث شد دختر گوش هایش رو تیز تر کنه، اما همچنان چشمهایش بسته بود.
بعد از سپری شدن دقایقی که به لطف تهیونگ با اون آهنگ قدمی و عاشقانه ایتالیایی، لحظات شیرینی رو برای امیلی درست کرده بود، تهیونگ از خوندن دست کشید.
امیلی چشمانش رو باز کرد و منتظر به تهیونگ نگاه میکرد.
از چشمان تهیونگ که یک جا ساکن نبود و در گردش بود، متوجه اینکه چیزی میخواد به زبون بیاره که یکمی براش سخته، شد.
پس سعی کرد آرامش رو به چشمانش انتقال بده تا تهیونگ راحت تر هر حرفی که داره رو به زبون بیاره.
بعد از چند ثانیه، تهیونگ که آروم تر شده بود حرفش رو به زبون آورد.
- امیلی اگر کسی رو خواستی که باهاش حرف بزنی من هستم. هر وقت که فکر کردی میتونی بهم اعتماد کامل رو داشته باشی، بدون که من اینجا هستم.
و آخرش با یک لبخند ملیح به امیلی نگاه کرد.
________________________
سلام عزیزانم، خب این مدت که طول کشید یکیش به خاطر این بود که من منتظر بودم لایک ها بیشتر از ۱۰ تا بشه همونطور که بهتون هم گفته بودم.
و دومیش هم که بازم همونجور که بهتون گفته بودم امتحانام همه پشت سر همه دوستان.
ولی خب اگر لایک ها بیشتر باشه به من انرژی میده تا براتون زودترک پارت بذارم آفتابگردونا.
مواظب خودتون باشید حتما^-^
------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
همونطور که گفتم، امیلی در آرامش اون چای رو نوشید.
فقط خودش میدونه چقدر از اینکه تهیونگ الان در کنارش قرار داشت اونم بدون اینکه هیچ سوالی ازش بپرسه، خوشحال بود.
آرامشی که با حضور پسر و اون چای خوش عطر و طعم به وجودش تزریق شده بود اصلا قابل توصیف نبود.
بعد از تموم شدت قطرات آخر اون چای، خیلی ملایم امیلی فنجون رو کنار گذاشت.
حتی اجازه بلند شدن صدای برخورد اون شئ با سطح فلزی رو هم نداد.
اما بعد از این مدت زمان آرامش بخش، تهیونگ نگاهش رو از دریای مدیترانه که فعلا روی خوشش رو به میهمان های جدیدش نشون داده بود، گرفت.
به امیلی که با بستن پلکهاش سعی در آروم کردن اضطرابی که همچنان باعث تندتر تپیدن قلبش بود، نگاه کرد.
با صدای بمی که داشت، آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد که همین باعث شد دختر گوش هایش رو تیز تر کنه، اما همچنان چشمهایش بسته بود.
بعد از سپری شدن دقایقی که به لطف تهیونگ با اون آهنگ قدمی و عاشقانه ایتالیایی، لحظات شیرینی رو برای امیلی درست کرده بود، تهیونگ از خوندن دست کشید.
امیلی چشمانش رو باز کرد و منتظر به تهیونگ نگاه میکرد.
از چشمان تهیونگ که یک جا ساکن نبود و در گردش بود، متوجه اینکه چیزی میخواد به زبون بیاره که یکمی براش سخته، شد.
پس سعی کرد آرامش رو به چشمانش انتقال بده تا تهیونگ راحت تر هر حرفی که داره رو به زبون بیاره.
بعد از چند ثانیه، تهیونگ که آروم تر شده بود حرفش رو به زبون آورد.
- امیلی اگر کسی رو خواستی که باهاش حرف بزنی من هستم. هر وقت که فکر کردی میتونی بهم اعتماد کامل رو داشته باشی، بدون که من اینجا هستم.
و آخرش با یک لبخند ملیح به امیلی نگاه کرد.
________________________
سلام عزیزانم، خب این مدت که طول کشید یکیش به خاطر این بود که من منتظر بودم لایک ها بیشتر از ۱۰ تا بشه همونطور که بهتون هم گفته بودم.
و دومیش هم که بازم همونجور که بهتون گفته بودم امتحانام همه پشت سر همه دوستان.
ولی خب اگر لایک ها بیشتر باشه به من انرژی میده تا براتون زودترک پارت بذارم آفتابگردونا.
مواظب خودتون باشید حتما^-^
------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۴.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.