part⁴⁶🦖🗿
جیهوپ « یه کم دیگه بیدار میشه ... بهتره حرکتی نداشته باشه چون دو ساعت اول سرگیجه شدید داره
کوک « ممنون ! بعد از رفتن هوپی هیونگ و بچه ها نگاهم رو از در گرفتم و به جانگ می غرق در خواب دادم.... چقدر توی این مدت دلم برای شنیدن صداش و عطر تنش تنگ شده بود! افسر نام و جین توی سالن مشغول صحبت با جیمین بودن و قرار شد تا بهوش اومدن جانگ می اینجا بمونن....
آجوما « ارباب جان کارتون دارن
کوک « کنار جانگ می بمون تا برگردم!
آجوما « چشم آقا
جانگ می « کم کم همه چیز شفاف و واضح میشد اما من جز خودم برادری هم داشتم؟ توی رویام به کی میگفتم برادر؟ با صدای آجوما رشته افکارم پاره شد و نگاهم رو بهش دوختم
آجوما « وای خانم تصدقت بیدار شدی؟؟؟
جانگ می « من.. منو اوردن عمارت؟
آجوما « قربونت برم آقا خیلی نگرانتون شده بود.... خوبی بانو جان؟ دلم برات یه ذره شده بود
جانگ می « الان کجان؟
آجوما « پایینن خانم جان
جانگ می « آجوما! همون جانگ می صدام کن! اینجوری راحت ترم
_تا حالا حس خوبِ داشتن پدر و مادر رو تجربه نکرده بود! آجوما مثل مادر باهاش مهربون بود..... حتی اون موقعی که به عنوان خدمتکار وارد عمارت شده بود
آجوما « من میرم آقا رو خبر کنم
جانگ می « بعد از رفتن آجوما روی تخت نشستم و لیوان آبی که روی عسلی کنار تخت بود رو برداشتم و کمی ازش خوردم..... این سردرد ها داشت دیوونه ام میکرد
کوک « یه سری پرونده و کاغذ بود که همشون برای ادوارد حبس ابد رو به همراه میورد... مشغول بررسی مدارک بودیم که آجوما با عجله اومد پایین
آجوما « آقا خانم بهوش اومده
جیمین « بعد از شنیدن این حرف از زبون آجوما همشون کاغذ ها رو ول کردن و رفتن بالا! برای اینکه کسی بهشون دست نزنه جمعشون کردم و منم رفتم بالا
جانگ می « چند دقیقهای در سکوت به در و دیوار خیره شده بودم که در باز شد و کوک و نامی و بچه ها وارد شدن
کوک « توی این چند سال زندگیم هیچکس اینجوری نگرانم نکرده بود! خوبی؟
جانگ می « اره... فقط سرم یه کم درد میکنه! یه زیر زمین دیدم.... ظاهرا نزدیک ساحل بود چون یه سری قایق و پرنده های دریایی توی خوابم دیدم
نامجون « یواش دختر یواش! به اونم رسیدگی میکنیم... بگو ببینم موقعی که پیش ادوارد بودی کار خاصی نکرد؟ شخص خاصی رو ندیدی؟
جانگ می « شخص خاص؟
کوک « اگه به من بود که تا حالا گردن ادوارد رو شکسته بودم... اما چون یه فرد قدرتمند حمایتش میکنه لازمه اول اونو شناسایی کنیم برای همین هر چیز کوچیک و پیش پا اوفتاده ای مهمه
جانگ می « کل اون مدتی که اونجا بودم هر روز تهدیدم میکرد و توی یه اتاق زندانی شده بودم! فقط گاهی اوقات وقتی خودمو به خواب میزدم صدای یه مرد دیگه رو میشنیدم.... بهش میگفت هاک...
کوک « رد هاک؟
جانگ می « اره اره خودش بود!
کوک « ممنون ! بعد از رفتن هوپی هیونگ و بچه ها نگاهم رو از در گرفتم و به جانگ می غرق در خواب دادم.... چقدر توی این مدت دلم برای شنیدن صداش و عطر تنش تنگ شده بود! افسر نام و جین توی سالن مشغول صحبت با جیمین بودن و قرار شد تا بهوش اومدن جانگ می اینجا بمونن....
آجوما « ارباب جان کارتون دارن
کوک « کنار جانگ می بمون تا برگردم!
آجوما « چشم آقا
جانگ می « کم کم همه چیز شفاف و واضح میشد اما من جز خودم برادری هم داشتم؟ توی رویام به کی میگفتم برادر؟ با صدای آجوما رشته افکارم پاره شد و نگاهم رو بهش دوختم
آجوما « وای خانم تصدقت بیدار شدی؟؟؟
جانگ می « من.. منو اوردن عمارت؟
آجوما « قربونت برم آقا خیلی نگرانتون شده بود.... خوبی بانو جان؟ دلم برات یه ذره شده بود
جانگ می « الان کجان؟
آجوما « پایینن خانم جان
جانگ می « آجوما! همون جانگ می صدام کن! اینجوری راحت ترم
_تا حالا حس خوبِ داشتن پدر و مادر رو تجربه نکرده بود! آجوما مثل مادر باهاش مهربون بود..... حتی اون موقعی که به عنوان خدمتکار وارد عمارت شده بود
آجوما « من میرم آقا رو خبر کنم
جانگ می « بعد از رفتن آجوما روی تخت نشستم و لیوان آبی که روی عسلی کنار تخت بود رو برداشتم و کمی ازش خوردم..... این سردرد ها داشت دیوونه ام میکرد
کوک « یه سری پرونده و کاغذ بود که همشون برای ادوارد حبس ابد رو به همراه میورد... مشغول بررسی مدارک بودیم که آجوما با عجله اومد پایین
آجوما « آقا خانم بهوش اومده
جیمین « بعد از شنیدن این حرف از زبون آجوما همشون کاغذ ها رو ول کردن و رفتن بالا! برای اینکه کسی بهشون دست نزنه جمعشون کردم و منم رفتم بالا
جانگ می « چند دقیقهای در سکوت به در و دیوار خیره شده بودم که در باز شد و کوک و نامی و بچه ها وارد شدن
کوک « توی این چند سال زندگیم هیچکس اینجوری نگرانم نکرده بود! خوبی؟
جانگ می « اره... فقط سرم یه کم درد میکنه! یه زیر زمین دیدم.... ظاهرا نزدیک ساحل بود چون یه سری قایق و پرنده های دریایی توی خوابم دیدم
نامجون « یواش دختر یواش! به اونم رسیدگی میکنیم... بگو ببینم موقعی که پیش ادوارد بودی کار خاصی نکرد؟ شخص خاصی رو ندیدی؟
جانگ می « شخص خاص؟
کوک « اگه به من بود که تا حالا گردن ادوارد رو شکسته بودم... اما چون یه فرد قدرتمند حمایتش میکنه لازمه اول اونو شناسایی کنیم برای همین هر چیز کوچیک و پیش پا اوفتاده ای مهمه
جانگ می « کل اون مدتی که اونجا بودم هر روز تهدیدم میکرد و توی یه اتاق زندانی شده بودم! فقط گاهی اوقات وقتی خودمو به خواب میزدم صدای یه مرد دیگه رو میشنیدم.... بهش میگفت هاک...
کوک « رد هاک؟
جانگ می « اره اره خودش بود!
۳۸.۹k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.