اهوی من
اهوی من
پارت ۱۰۱
ارکان: زیپار بیست ششمین سپاه تاریک عاشقت شد امد گرفتت وقتی از جنگ امدم فهمیدم ک ازدواجکردی خیلی اعصبامخورد بود به رود نیل(جای ک افسانه میگن روح ها درانجا جابجا میشدن افسانه هایی مصری) نشسته بودم ک اراد با لباس سپاه زیپار امد کنارم نشست
(فلش بک به رود نیل در قدیم)
ارکان: تو از سپاه زیپار هستی؟
اراد: اره فرمانده سپاه زیپار هستم
ارکان: اینجا چیکار میکنی
اراد: میدونم عشقتو ازت گرفتن اهو امدم کمکت کنم به دستش بیاری ولی باید توهمکمکم کنی
ارکان: چی کمکی بهت بکنم؟
اراد:اینک من فرمانده سپاه تاریک باشم و زیپار رو بکشیم
ارکان: قدرت من اینقدر ک نیست ک با زیپار بجنگم
اراد: اگه دوتایی باشیم میتونیم بجنگیم بعدشم من خواهرم هست و غزل میشناسی ک
ارکان: همون دختر ک بدنش از سنگ اتیشه؟
اراد: اره درسته همون ما بهت کمک میکنیم به اهو برسی توهم به ما کمک میکنی ک به فرمانده ای قبوله
ارکان: قبوله
(فلش بک حال)
گولم زد اون میخواست به تو برسه نه به امپراطوری سپاه تاریک من از قبلیه خودم امدم بیرون به قبلیه زیپار رفتم و چون کارم خوب بود شدم دستیارش هرجا میرفت باهاش بودم همیشه میدیدم ک بغلت میکرد بوست میکرد دستتو میگرفت و این برای یک قلب گرگرینه خوب نبود یک شب ک تو با زیپار خواب بودین بلند شدم و با چاقو گلو زیپار زدم کشتم تو رو بیهوش کردم بردم به شهر دیگه ترو به یک زن سپردم ک تا موقع ک برمیگردم مراقبت باشه رفتم امپراطوری زیپار به اراد خبر دادم ولی خبری ازش نشد هرج مرج تو شهر افتاده بود دلم نمخواست ولی جانشین زیپار من بودم تو وصیت نامش نوشته بود همونجا من شدم امپراطور سپاه تاریک اینقدر سرم شلوغ بود ک نمزاشتن کبیام بیبینمت و بعد ۴ سال ک دنبالت امدم شنیدم حافظتو پاک کردن و ترو به ۱۳ سالگی بردن شنیدم بعد اینک زیپار کشتم اراد امد ترو برد و تا ۲۰ سالگی برده اراد بودی.....
پارت ۱۰۱
ارکان: زیپار بیست ششمین سپاه تاریک عاشقت شد امد گرفتت وقتی از جنگ امدم فهمیدم ک ازدواجکردی خیلی اعصبامخورد بود به رود نیل(جای ک افسانه میگن روح ها درانجا جابجا میشدن افسانه هایی مصری) نشسته بودم ک اراد با لباس سپاه زیپار امد کنارم نشست
(فلش بک به رود نیل در قدیم)
ارکان: تو از سپاه زیپار هستی؟
اراد: اره فرمانده سپاه زیپار هستم
ارکان: اینجا چیکار میکنی
اراد: میدونم عشقتو ازت گرفتن اهو امدم کمکت کنم به دستش بیاری ولی باید توهمکمکم کنی
ارکان: چی کمکی بهت بکنم؟
اراد:اینک من فرمانده سپاه تاریک باشم و زیپار رو بکشیم
ارکان: قدرت من اینقدر ک نیست ک با زیپار بجنگم
اراد: اگه دوتایی باشیم میتونیم بجنگیم بعدشم من خواهرم هست و غزل میشناسی ک
ارکان: همون دختر ک بدنش از سنگ اتیشه؟
اراد: اره درسته همون ما بهت کمک میکنیم به اهو برسی توهم به ما کمک میکنی ک به فرمانده ای قبوله
ارکان: قبوله
(فلش بک حال)
گولم زد اون میخواست به تو برسه نه به امپراطوری سپاه تاریک من از قبلیه خودم امدم بیرون به قبلیه زیپار رفتم و چون کارم خوب بود شدم دستیارش هرجا میرفت باهاش بودم همیشه میدیدم ک بغلت میکرد بوست میکرد دستتو میگرفت و این برای یک قلب گرگرینه خوب نبود یک شب ک تو با زیپار خواب بودین بلند شدم و با چاقو گلو زیپار زدم کشتم تو رو بیهوش کردم بردم به شهر دیگه ترو به یک زن سپردم ک تا موقع ک برمیگردم مراقبت باشه رفتم امپراطوری زیپار به اراد خبر دادم ولی خبری ازش نشد هرج مرج تو شهر افتاده بود دلم نمخواست ولی جانشین زیپار من بودم تو وصیت نامش نوشته بود همونجا من شدم امپراطور سپاه تاریک اینقدر سرم شلوغ بود ک نمزاشتن کبیام بیبینمت و بعد ۴ سال ک دنبالت امدم شنیدم حافظتو پاک کردن و ترو به ۱۳ سالگی بردن شنیدم بعد اینک زیپار کشتم اراد امد ترو برد و تا ۲۰ سالگی برده اراد بودی.....
۳.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.