دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو، ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربه‌ی عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

زیر آوار رفتنتجا مانده‌ام!سگی پارس می‌کند ...سنگینی گام‌های ...

جان دلم... بیا میان این همه قصه تلخ عاشقی استثنا باشیم...بیا...

- عزیزی میگفت ؛ جایِ گیاهِ بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمی‌...

- به قولِ نزار‌ قبانی کاش یکی بود،چشمامونو می‌فهمید..وقتی نا...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط