رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part17
......هستی:((((
چانیول ویو:
سون جو وقتی از دستشویی
برگشت خیلی تو فکر بود و
خیلی حرف نزد.
به اشاره بهم فهموند که بریم
خونه.
+خب بچه ها خوشحال شدم
از دیدنتون.ما یه سری کار
داریم باید بریم . خدافظ.
√اوهوم.باشه.به سلامت.
$خدافظ.
- خدافظ.
از کافه اومدیم بیرون.
- میشه اون 6 تا شیشه
سوجویی رو که گفتی امشب
بخری؟بریم توی بار بخوریم؟
(میشه منم باهاتون بیام؟π_π)
معلوم بود حالش خوب
نبود.
برای همین قبول کردم.
+اوم باشه:)
رفتیم بار.
+ببخشید میشه 6 تا شیشه
سوجو با 1 شیشه الکل برای
اتاق شماره ی 7بیارید.ممنون.
•بله.حتما.
وارد اتاق شدیم.
- فکر کنم فهمیدی چمه.
+خیلی گرفته ای برای همین
گفتم یه شیشه الکل هم
بیارن.
- اوهوم:)
+ببخشید فضولی میکنم ولی
چی شده؟
- سر یه مسائلی با دوستم
دعوام شد.
+سرچی؟
- سر یه سری مسائل مربوط به
دوست پسر هاش و اینا.
+ببینم تو اون دختره ی
توی کافه رو میشناختی؟
- آره.اون دوستم بود.
یهو دیدم به هق هق افتاد.
- آخه چرا باید همه منو
بخاطر اینکه پدر ندارم و
مادرم هم با یه مرد دیگه
ازدواج کرد مسخره ام
کنن؟
آخه من که گناهی نکردم.
من هم آدمم خب.(با گریه)
+مامانت با کی ازدواج
کرده؟
- با همون مرتیکه عوضی
رئیس شرکت بایکنت.
+پس بابات برای چی
مرد؟
- اون تصادف کرده.
+عاااا.....که اینطور:(
سوجو و الکل رو آوردن.
•بفرمایید.
+خیلی ممنون.
گفتم:
+اگر دوست داشتی میتونی
روی من حساب باز کنی.
براش سوجو ریختم و گفتم:
+میتونیم با هم دوست شیم.
لیوان رو آوردم جلو .
+به سلامتی.
- اوم:) به سلامتی.
یک ساعت بعد.
+بلند شو بریم خونه.
- اما هنوز 2تا شیشه سوجو
و یکمی الکل مونده. تازه
هنوز آهنگ هم نخوندیم.
باید تا سر حد مرگ بخوریم.
+اما من همین الانشم
حالت تهو دارم:/
بلند شد و شروع کرد به
آهنگ خوندن.
بعد از اینکه آهنگو خوند
روی مبل پهن شد:///
اومدم بیدارش کنم که.......
این داستان ادامه دارد............❤️
part17
......هستی:((((
چانیول ویو:
سون جو وقتی از دستشویی
برگشت خیلی تو فکر بود و
خیلی حرف نزد.
به اشاره بهم فهموند که بریم
خونه.
+خب بچه ها خوشحال شدم
از دیدنتون.ما یه سری کار
داریم باید بریم . خدافظ.
√اوهوم.باشه.به سلامت.
$خدافظ.
- خدافظ.
از کافه اومدیم بیرون.
- میشه اون 6 تا شیشه
سوجویی رو که گفتی امشب
بخری؟بریم توی بار بخوریم؟
(میشه منم باهاتون بیام؟π_π)
معلوم بود حالش خوب
نبود.
برای همین قبول کردم.
+اوم باشه:)
رفتیم بار.
+ببخشید میشه 6 تا شیشه
سوجو با 1 شیشه الکل برای
اتاق شماره ی 7بیارید.ممنون.
•بله.حتما.
وارد اتاق شدیم.
- فکر کنم فهمیدی چمه.
+خیلی گرفته ای برای همین
گفتم یه شیشه الکل هم
بیارن.
- اوهوم:)
+ببخشید فضولی میکنم ولی
چی شده؟
- سر یه مسائلی با دوستم
دعوام شد.
+سرچی؟
- سر یه سری مسائل مربوط به
دوست پسر هاش و اینا.
+ببینم تو اون دختره ی
توی کافه رو میشناختی؟
- آره.اون دوستم بود.
یهو دیدم به هق هق افتاد.
- آخه چرا باید همه منو
بخاطر اینکه پدر ندارم و
مادرم هم با یه مرد دیگه
ازدواج کرد مسخره ام
کنن؟
آخه من که گناهی نکردم.
من هم آدمم خب.(با گریه)
+مامانت با کی ازدواج
کرده؟
- با همون مرتیکه عوضی
رئیس شرکت بایکنت.
+پس بابات برای چی
مرد؟
- اون تصادف کرده.
+عاااا.....که اینطور:(
سوجو و الکل رو آوردن.
•بفرمایید.
+خیلی ممنون.
گفتم:
+اگر دوست داشتی میتونی
روی من حساب باز کنی.
براش سوجو ریختم و گفتم:
+میتونیم با هم دوست شیم.
لیوان رو آوردم جلو .
+به سلامتی.
- اوم:) به سلامتی.
یک ساعت بعد.
+بلند شو بریم خونه.
- اما هنوز 2تا شیشه سوجو
و یکمی الکل مونده. تازه
هنوز آهنگ هم نخوندیم.
باید تا سر حد مرگ بخوریم.
+اما من همین الانشم
حالت تهو دارم:/
بلند شد و شروع کرد به
آهنگ خوندن.
بعد از اینکه آهنگو خوند
روی مبل پهن شد:///
اومدم بیدارش کنم که.......
این داستان ادامه دارد............❤️
۱.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.