رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part19
......که پام به لبه ی
فرش گیر کرد و خوردم
زمین :/
سرمو بالا آوردم دیدم
چانیول دستش به سمتم
درازه.
+بلند شو.
دستشو گرفتم تا بلندشم
اما وقتی بلند شدم منو
به سمت خودش کشید و
رفتم تو بغلش:///
(تلو خدا بیا با هم جا به
جا شیم:/)
+تو میخوای با این کارات
به کشتن بدی؟آره؟
- اگه بخوام چی؟
+اونوقت......
¶اهم.....نمیخواین تمومش
کنین؟باید بریم سر
کار.
چانیولو از تو بغلم
هل دادم:
- ما که کاری
نمیکردیم.
چانیول ویو:
رفتیم سرکار.
- آقای پارک.به
نظرتون موهاشو
چه شکلی بکشم؟
چه رنگی باشه
خوشگله؟
منم که یادم رفته بود
بقیه همکار ها هستن گفتم:
+مدل مدل موهاشو
مثل خودت کن.امممم...
رنگ موهارو هم مثل خودت
کن.
همه بهمون یه جوری
نگاه میکردن:/
- چی میگی تو؟(آروم)
+آآآ.....خب منظورم
اینه که.....خب.......
مو هاشو چتری کن و
رنگ طلایی بزن.
سون جو برای اینکه
صحبت رو عوض کنه
گفت:
- همکارها......کدومتون
قهوه میخوره؟
•یکی برای من درست کن.
°یکی هم برای من.
+یکی هم....
- پس من میرم براتون
قهوه درست کنم.
+ ای.....واقعا که
آخرش منو به فنا میده:///
داشتم جزئیات کارکتر رو
میکشیدم که یهو
صدای شکستن لیوان ها
اومد.
+واه خدایا......چقدر این
دختره ی احمق دست و
پا چلفتیه://///
یهو دیدم از اون ور
سالن صدای جیغ میاد.
یهو منشی مین بدو بدو
اومد و (چقدر همه چی
یهویی شد:////)
بریده بریده گفت:
& مدیر پارک..... مدیر
پارک....خانم لی..... خانم
لی.......
+خانم لی چی؟
یهو دیدم از اون طرف
صدایی میاد:
اگه بیاید جلو این دختر
میمیره.
از پشت میز در اومدم
و رفتم تا ببینم چی شده.
(چون فردی نامشخصه
براش علامت نذاشتم)
+هی....آروم باش.
خفه شو.بیا کنار تا بتونم
فرار کنم تا این دختر
کشته نشه.
سون جو داشت گریه
میکرد.
- لطفاً بذاربره.....من......
این داستان ادامه دارد.........❤️
part19
......که پام به لبه ی
فرش گیر کرد و خوردم
زمین :/
سرمو بالا آوردم دیدم
چانیول دستش به سمتم
درازه.
+بلند شو.
دستشو گرفتم تا بلندشم
اما وقتی بلند شدم منو
به سمت خودش کشید و
رفتم تو بغلش:///
(تلو خدا بیا با هم جا به
جا شیم:/)
+تو میخوای با این کارات
به کشتن بدی؟آره؟
- اگه بخوام چی؟
+اونوقت......
¶اهم.....نمیخواین تمومش
کنین؟باید بریم سر
کار.
چانیولو از تو بغلم
هل دادم:
- ما که کاری
نمیکردیم.
چانیول ویو:
رفتیم سرکار.
- آقای پارک.به
نظرتون موهاشو
چه شکلی بکشم؟
چه رنگی باشه
خوشگله؟
منم که یادم رفته بود
بقیه همکار ها هستن گفتم:
+مدل مدل موهاشو
مثل خودت کن.امممم...
رنگ موهارو هم مثل خودت
کن.
همه بهمون یه جوری
نگاه میکردن:/
- چی میگی تو؟(آروم)
+آآآ.....خب منظورم
اینه که.....خب.......
مو هاشو چتری کن و
رنگ طلایی بزن.
سون جو برای اینکه
صحبت رو عوض کنه
گفت:
- همکارها......کدومتون
قهوه میخوره؟
•یکی برای من درست کن.
°یکی هم برای من.
+یکی هم....
- پس من میرم براتون
قهوه درست کنم.
+ ای.....واقعا که
آخرش منو به فنا میده:///
داشتم جزئیات کارکتر رو
میکشیدم که یهو
صدای شکستن لیوان ها
اومد.
+واه خدایا......چقدر این
دختره ی احمق دست و
پا چلفتیه://///
یهو دیدم از اون ور
سالن صدای جیغ میاد.
یهو منشی مین بدو بدو
اومد و (چقدر همه چی
یهویی شد:////)
بریده بریده گفت:
& مدیر پارک..... مدیر
پارک....خانم لی..... خانم
لی.......
+خانم لی چی؟
یهو دیدم از اون طرف
صدایی میاد:
اگه بیاید جلو این دختر
میمیره.
از پشت میز در اومدم
و رفتم تا ببینم چی شده.
(چون فردی نامشخصه
براش علامت نذاشتم)
+هی....آروم باش.
خفه شو.بیا کنار تا بتونم
فرار کنم تا این دختر
کشته نشه.
سون جو داشت گریه
میکرد.
- لطفاً بذاربره.....من......
این داستان ادامه دارد.........❤️
۲.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.