رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part15
.....و از اتاق رفت بیرون:/
واییییی خدا باورم
نمیشه باور کرد.
یهو دیدم منشی مین
با یه چوب اومد تو.
(علامت منشی مین&)
&کو؟کو؟کجاست؟
- اوناهاشش.اونجاس.
ببین.همین مدیر پارک.
&وای خدا.تو منو دست
انداختی؟
و به من گفت:
& ببخشید رئیس دیگه
تکرار نمیشه.
+باشه.برو.
بعد از اینکه منشی مین
رفت سون جو گفت:
- هی وایسا.منو تنها نذار.
+نچ نچ نچ نچ......تو
واقعا که من یه روحم؟
و هر قدمی که بر می داشتم
اون هم یک قدم عقب
میرفت.
یهو دیدم افتاد زمین و
گفت:
- ترو خدا با من کاری نداشته
باش.
واه خدایا عجب مسخره
بازی ای راه افتاده://///
+بلند شو بابا شوخی کردم.
این کارها چیه میکنی؟
بقیه فکر میکنن اتفاق خاصی
افتاده.
- یعنی همش الکی بود؟
+آره باهات شوخی کردم:||
- اَه.....واقعا که....این چه
شوخی ایه؟(آروم)
+خودت جنبه نداری خب....:/
- جهت اطلاعتون من از روح
و جن عین چی میترسم:///
(حالا انگارمن نمیترسم:///
منم عین تو مث سگ از روح
جن میترسم:/)پس دیگه
با من از این شوخیا نکن:/
+خیلی اسکلی:/
- چی گفتی؟من اسکلم؟
+آره هستی:///
- کتک میخوای آره؟
+آره از دست توی لجباز
خیلی حال میده:/
- پس کتک میخوای:///
و جدی جدی شروع کرد به
زدنم.
یهو دیدم افتاد و یقه اش رو
گرفتم اما چون لباسش
شومیز بود جر خورد:////
- ای پسره ی منحرف:/
میخواستی چیکار کنی هوم؟
+فقط میخواستم بگیرمت ولی
انگار بدتر شد:||
- اما اینو خیلی گرون خریده
بودم....چیشششش...(آروم)
امروز قرار بود با سو
رانگ بریم کافه.
میخوست دوست دخترش رو
هم بیاره .
پس به سون جو گفتم:
+باهام باید تا یه جایی
بیای و دستشو کشیدم.
- کجا؟هوی پسره منو کجا
میبری؟
+اگه امروز کمکم کنی 6 تا
شیشه سوجو به حساب
من.چطوره؟
(میشه یه شیشه هم برای
من بخری؟ترو خداااا)
- اوووو......پر دل و جرعت
شدی ها.
رفتیم خرید و براش پیرهن و
وسایل لازم برای اینکه چش
پسره سو رانگ در بیاد گرفتم.
خریدامونو کردیم.
سون جو ویو:
رسیدیم به کافه.
√به سلام.میبینم دختره رو
هم با خودت آوردی.
سرمو بالا میگیرم تا سلام کنم
اما دوست دختر پسره....امکان....
این داستان ادامه دارد..........❤️
part15
.....و از اتاق رفت بیرون:/
واییییی خدا باورم
نمیشه باور کرد.
یهو دیدم منشی مین
با یه چوب اومد تو.
(علامت منشی مین&)
&کو؟کو؟کجاست؟
- اوناهاشش.اونجاس.
ببین.همین مدیر پارک.
&وای خدا.تو منو دست
انداختی؟
و به من گفت:
& ببخشید رئیس دیگه
تکرار نمیشه.
+باشه.برو.
بعد از اینکه منشی مین
رفت سون جو گفت:
- هی وایسا.منو تنها نذار.
+نچ نچ نچ نچ......تو
واقعا که من یه روحم؟
و هر قدمی که بر می داشتم
اون هم یک قدم عقب
میرفت.
یهو دیدم افتاد زمین و
گفت:
- ترو خدا با من کاری نداشته
باش.
واه خدایا عجب مسخره
بازی ای راه افتاده://///
+بلند شو بابا شوخی کردم.
این کارها چیه میکنی؟
بقیه فکر میکنن اتفاق خاصی
افتاده.
- یعنی همش الکی بود؟
+آره باهات شوخی کردم:||
- اَه.....واقعا که....این چه
شوخی ایه؟(آروم)
+خودت جنبه نداری خب....:/
- جهت اطلاعتون من از روح
و جن عین چی میترسم:///
(حالا انگارمن نمیترسم:///
منم عین تو مث سگ از روح
جن میترسم:/)پس دیگه
با من از این شوخیا نکن:/
+خیلی اسکلی:/
- چی گفتی؟من اسکلم؟
+آره هستی:///
- کتک میخوای آره؟
+آره از دست توی لجباز
خیلی حال میده:/
- پس کتک میخوای:///
و جدی جدی شروع کرد به
زدنم.
یهو دیدم افتاد و یقه اش رو
گرفتم اما چون لباسش
شومیز بود جر خورد:////
- ای پسره ی منحرف:/
میخواستی چیکار کنی هوم؟
+فقط میخواستم بگیرمت ولی
انگار بدتر شد:||
- اما اینو خیلی گرون خریده
بودم....چیشششش...(آروم)
امروز قرار بود با سو
رانگ بریم کافه.
میخوست دوست دخترش رو
هم بیاره .
پس به سون جو گفتم:
+باهام باید تا یه جایی
بیای و دستشو کشیدم.
- کجا؟هوی پسره منو کجا
میبری؟
+اگه امروز کمکم کنی 6 تا
شیشه سوجو به حساب
من.چطوره؟
(میشه یه شیشه هم برای
من بخری؟ترو خداااا)
- اوووو......پر دل و جرعت
شدی ها.
رفتیم خرید و براش پیرهن و
وسایل لازم برای اینکه چش
پسره سو رانگ در بیاد گرفتم.
خریدامونو کردیم.
سون جو ویو:
رسیدیم به کافه.
√به سلام.میبینم دختره رو
هم با خودت آوردی.
سرمو بالا میگیرم تا سلام کنم
اما دوست دختر پسره....امکان....
این داستان ادامه دارد..........❤️
۲.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.