نمسر اجباری ۲۸۲
#نمسر_اجباری #۲۸۲
آریییییا تو معدت داغونه... مگه نگفتم روزه نگیر خاک تو سرت اون وقت توام میوفتی رو تخت من چه خاکی تو
سرم بریزم.
حرص خوردن احسان هم بی دلیل بود. ینی چی من نذر کردم با خدای خودم .
-احسان من ...عشقم رو اون تخت داره جون میده هر لحظه ممکنه نباشه از تو توقع ندارم که به راحتی این حرفو
بزنی...
اینیم که هستم صدقه سری این نفسای آناست واگرنه اگه نبود منم نبودم.
احسان شونه هامو محکم گرفت و گفت
آریا... ببین....ببین منو...من نه طاقت دیدن اون جسم نیمه جون رو اون تخت و دارم نه طاقت خم شدن پشتتو ...آنا
خوب میشه آریا بسپرش دست خدا...اینطوری نباش ...نمیگم گریه نکن ...چرا حق داری من دارم جون میدم واسش
چه برسه به تو که
به قلبم اشاره کرد که این دلتو بهش باختی...
ولی خودتو نباز بخاطر مادرت به خاطر ما
...
نشستم رو صندلی...سرمو به دیوار تکیه دادم.
احسانم کنارم نشستو دستشو رو زانوم زد داداشم آروم باش...حکمت خدا رو نادیده نگیر ... خدا وقتی دردی میده
تحملش میده .
پوزخندی زدم و گفتم به این میگی تحمل...یه پرستار رو به روم سبز شدو گفت آقای مدرس..
سرمو باال گرفتم...
منتظر حرفاش بودم..رییس بیمارستان میخواد شمارو ببینه...نگاهی به احسان انداختم
-برو آریا من هستم ...
...
رفتم سمت اتاقی که بهم گفته بودن
در زدمو رفتم داخل...
رییس بیمارستان همون دکتر شهریاری بود که دکتر آنا هم بود.
بشینید لطفا.
بعد از دست دادن با دکتر بی حرف نشستم
-.آریا جان ...
میدونم حال این روزات اصال خوب نبوده و نیست....خیلی جوونای دیگه ام تو شرایط خانم شما بودن اینو میگم که
فکر نکنی این فقط مشکل تواه وتنها تو این شرایطو تحمل میکنی شرایط آنا هم تغییر نکرده و احتمال داره تغییر
نکنه...
با این حرف دکتر دلم ریخت.
مانمیتونیم بیش از این منتظر بمونیم هیچ تغییری نکرده که امیدی باشه ...شما میتونید با اهدای عضو آرامشو به آنا
برگردونید.
دیگه کاسه صبرم لبریز شد.
-چی میگید دکتر....احترامتون واجبه ..اماچی فکر کردی اون کسی که رو اون تخته یه آدمه...یه جوون با هزارتا آرزو
و امید...شما دهنتون با چی بسته میشه با پووول ... پول میخوایید ...همه دارو ندارمو به پاتون میریزم.... اما اون
دست گاه هارو از عشقم جدا نکنید ...حرفاتونو خیلی ساده هجی میکنید واسم ....اما ساده هضم نمیشه... کسی حق
نداره دست به دستگاه بزنه و قطعش کنه اگه شده جونمم میزارم واسه فروش به قول خودتو اعضای بدنمو میزارم
ولی نمیزارم این دستگاه هارو خاموش کنید.
آریییییا تو معدت داغونه... مگه نگفتم روزه نگیر خاک تو سرت اون وقت توام میوفتی رو تخت من چه خاکی تو
سرم بریزم.
حرص خوردن احسان هم بی دلیل بود. ینی چی من نذر کردم با خدای خودم .
-احسان من ...عشقم رو اون تخت داره جون میده هر لحظه ممکنه نباشه از تو توقع ندارم که به راحتی این حرفو
بزنی...
اینیم که هستم صدقه سری این نفسای آناست واگرنه اگه نبود منم نبودم.
احسان شونه هامو محکم گرفت و گفت
آریا... ببین....ببین منو...من نه طاقت دیدن اون جسم نیمه جون رو اون تخت و دارم نه طاقت خم شدن پشتتو ...آنا
خوب میشه آریا بسپرش دست خدا...اینطوری نباش ...نمیگم گریه نکن ...چرا حق داری من دارم جون میدم واسش
چه برسه به تو که
به قلبم اشاره کرد که این دلتو بهش باختی...
ولی خودتو نباز بخاطر مادرت به خاطر ما
...
نشستم رو صندلی...سرمو به دیوار تکیه دادم.
احسانم کنارم نشستو دستشو رو زانوم زد داداشم آروم باش...حکمت خدا رو نادیده نگیر ... خدا وقتی دردی میده
تحملش میده .
پوزخندی زدم و گفتم به این میگی تحمل...یه پرستار رو به روم سبز شدو گفت آقای مدرس..
سرمو باال گرفتم...
منتظر حرفاش بودم..رییس بیمارستان میخواد شمارو ببینه...نگاهی به احسان انداختم
-برو آریا من هستم ...
...
رفتم سمت اتاقی که بهم گفته بودن
در زدمو رفتم داخل...
رییس بیمارستان همون دکتر شهریاری بود که دکتر آنا هم بود.
بشینید لطفا.
بعد از دست دادن با دکتر بی حرف نشستم
-.آریا جان ...
میدونم حال این روزات اصال خوب نبوده و نیست....خیلی جوونای دیگه ام تو شرایط خانم شما بودن اینو میگم که
فکر نکنی این فقط مشکل تواه وتنها تو این شرایطو تحمل میکنی شرایط آنا هم تغییر نکرده و احتمال داره تغییر
نکنه...
با این حرف دکتر دلم ریخت.
مانمیتونیم بیش از این منتظر بمونیم هیچ تغییری نکرده که امیدی باشه ...شما میتونید با اهدای عضو آرامشو به آنا
برگردونید.
دیگه کاسه صبرم لبریز شد.
-چی میگید دکتر....احترامتون واجبه ..اماچی فکر کردی اون کسی که رو اون تخته یه آدمه...یه جوون با هزارتا آرزو
و امید...شما دهنتون با چی بسته میشه با پووول ... پول میخوایید ...همه دارو ندارمو به پاتون میریزم.... اما اون
دست گاه هارو از عشقم جدا نکنید ...حرفاتونو خیلی ساده هجی میکنید واسم ....اما ساده هضم نمیشه... کسی حق
نداره دست به دستگاه بزنه و قطعش کنه اگه شده جونمم میزارم واسه فروش به قول خودتو اعضای بدنمو میزارم
ولی نمیزارم این دستگاه هارو خاموش کنید.
۹.۹k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.