پرستار بچم پارت ۱۲
×پرش زمانی(۳ روز بعد)
ویو ات:امروز دیگه خوب خوب شده بودم رفتم حموم و بدنم رو شستم...لباسام رو پوشیدم که جیهو پرید بغلم
جیهو:اوما
ات:جونم؟
جیهو:بوی خوبی میدی
ات:چی؟
جیهو:بدن.. خیلی خوشبویی داری مث آپا
ات:...*سکوت*
کوک:جیهو
جیهو:بله
کوک:بیا کارت دارم
جیهو:امدم
ویو ات:موهام رو خشک کردم این اواخر ارباب خیلی باهام گرم شده بود زیاد بهم کار نمی گفت و اجازه میداد کنارش غذا بخورم...هر وقت کنارشم قلبم تند میزنه من دوسش دارم ولی اون دوسم نداره و این باعث میشه برنجم
جیهو:آپا
کوک:هوم؟
جیهو:مینو(دوست جیهو) داره میره استخر میشه ما هم بریم؟
کوک:خوب باشه
جیهو:ایووولللل مامانی هم بیادج؟
کوک:از خودش بپرس من حرفی ندارم
جیهو:اومااااا
ات:بله؟
جیهو:میای بریم استخل؟
ات:چی؟
جیهو:اوماااا لطفااااا
ات:باشه باشه
ویو ات:لباس شنام رو برداشتم و سوار ماشین شدیم..یکم خجالت میکشیدم آخه تا حالا جلوی پسرا لباس به این بازی نپوشیده بودم
ویو کوک:تصمیم گرفتم امروز به ات اعتراف کنم که دوسش دارم ولی موقعیت مناسبی پیش نمیومد تا اینکه جیهو گفت بریم استخر اینجوری وقتی اون گرن بازیه به ات میگم... رسیدیم و رفتیم داخل و لباسامون رو عوض کردیم..اومدم بیرون و دیدم ات با یه نیم تنه و شلوارک کوتاهی ایستاده...خیلی سکشی شده بود...جیهو رفت توی استخر بچه ها و ات نشست لبه ی استخر و پاشو گذاشت توی آب...نشستم کنارش..
کوک:ات
ات:بله؟
کوک:میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات:بفرمایید
کوک:راست..ش من
ویو کوک:خواستن کلمه آخرم رو بگم که جیهو صدامون کرد...اقبالو ببین اه... بعد اینکه برای جیهو حوله بردم رفتم سمت ات گه با دیدن یه پسر ...
ویو ات:امروز دیگه خوب خوب شده بودم رفتم حموم و بدنم رو شستم...لباسام رو پوشیدم که جیهو پرید بغلم
جیهو:اوما
ات:جونم؟
جیهو:بوی خوبی میدی
ات:چی؟
جیهو:بدن.. خیلی خوشبویی داری مث آپا
ات:...*سکوت*
کوک:جیهو
جیهو:بله
کوک:بیا کارت دارم
جیهو:امدم
ویو ات:موهام رو خشک کردم این اواخر ارباب خیلی باهام گرم شده بود زیاد بهم کار نمی گفت و اجازه میداد کنارش غذا بخورم...هر وقت کنارشم قلبم تند میزنه من دوسش دارم ولی اون دوسم نداره و این باعث میشه برنجم
جیهو:آپا
کوک:هوم؟
جیهو:مینو(دوست جیهو) داره میره استخر میشه ما هم بریم؟
کوک:خوب باشه
جیهو:ایووولللل مامانی هم بیادج؟
کوک:از خودش بپرس من حرفی ندارم
جیهو:اومااااا
ات:بله؟
جیهو:میای بریم استخل؟
ات:چی؟
جیهو:اوماااا لطفااااا
ات:باشه باشه
ویو ات:لباس شنام رو برداشتم و سوار ماشین شدیم..یکم خجالت میکشیدم آخه تا حالا جلوی پسرا لباس به این بازی نپوشیده بودم
ویو کوک:تصمیم گرفتم امروز به ات اعتراف کنم که دوسش دارم ولی موقعیت مناسبی پیش نمیومد تا اینکه جیهو گفت بریم استخر اینجوری وقتی اون گرن بازیه به ات میگم... رسیدیم و رفتیم داخل و لباسامون رو عوض کردیم..اومدم بیرون و دیدم ات با یه نیم تنه و شلوارک کوتاهی ایستاده...خیلی سکشی شده بود...جیهو رفت توی استخر بچه ها و ات نشست لبه ی استخر و پاشو گذاشت توی آب...نشستم کنارش..
کوک:ات
ات:بله؟
کوک:میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات:بفرمایید
کوک:راست..ش من
ویو کوک:خواستن کلمه آخرم رو بگم که جیهو صدامون کرد...اقبالو ببین اه... بعد اینکه برای جیهو حوله بردم رفتم سمت ات گه با دیدن یه پسر ...
۲۸.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱