• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part72
#paniz
صبح با سر و صدای دیانا بیدار شدم که هی غر میزد
با همون سر و وضع ژولیده پولیده اومدم بیرون که داشت با گوشی حرف میزد
_ای چته دیانا بزار بخابم دیگه
روبه من شد با دیدن من
دیانا: من بعدا تماس میگیرم اقای دکتر
همین که گوشی رو قطع کرد پقی زد زیر خنده که حرصی گفتم
_چته چرا میخندی ادم ندیدی با کی حرف میزنی نمیزاری بخابم
بریده بریده لب زد
دیانا: یه لحظه
وقتی تونست خودش رو کنترل کنه با غیض لب زد
دیانا: مگه تو نباید هر ماه بری یه چکاپ واسه قلبت
با پشت دست کوبیدم تو پیشونیم
_امروز چندمه
دیانا: 8 ام
نشستم رو مبل و دستی به موهام کشیدم
_واییی امروز وقت داشتم یادم رفته اخخ حالا وقت داد بهم
نشست کنارم
دیانا: والا از اونجایی از بچگی میرفتی پیشش داد اونم واسه ساعت 2 اخرین مریضش میشی
_چند ساعت
دیانا: 1 و بیست دقیقه
جوری گردنم به سمتش برگردونم مهرهام درد گرفتن
دیانا: چیه اینم داد باید شکر کنی چون 2 ماه نمیری از دستت شکاره پاشو اماده شو با هم بریم
سری تکون دادم رفتم اتاقم توی 5مین همچین اماده شده فک کنم تو عمرم اینجوری اماده نشده بودم
با دیا سوار ماشین شدیم که رضا زنگ زد
_اینم ما رو ول نمیکنا
دیانا: کی
_بی عضو
گوشی رو جواب دادم که
با ارنجش کوبید به پهلوم که سوراخ شد ناله ای کردم
رضا: الوو کجای پانیذ میدونی چقد زنگ زدم
همینجوری که فرمون گرفته بود
_رضا وقت ندارم الان باید دکتر باشم همینم دیرم شده
رضا: دکتر بر چی لوکیشن بفرس بیام اونجا
_واسه چی میای
رضا:مث اینکه نمیدونی اخر هفته عروسیه
اهانی گفتم و گوشی رو قطع کردم
دیانا: کی میخای یاد بگیری تو اخه گوشی رو چرا قطع کردی
_فعلا وضعیت من واجبه لوکیشن بیمارستان دکترم رو براش بفرس
باشه ای گف که یه ربع رسیدیم
با دیا وارد طبقه ای که دکترم اونجا بود شدیم و به سمت منشیش رفتیم
که همین مریض میومد بیرون ما بودیم نشستیم رو صندلی و منتظر موندیم
که رضا هم اومد
دیانا: چرا انقد زود اومدی
رضا: نزدیک بودم بهتون خب اینجا چیکار میکنین
منشی صدا زد
_من رفتم توضیح بده به جنابالی
رفتم تو که
دکتر طلوعی شروع کرد به گله کردن
دکتر: ببین دو ماه پیش نگفتم منتظرتم یادت رفت دخترکوچولو
تک خنده ای کردم که تقه ای به در خورد و رضا اومد تو
رضا: ببخشید میتونم منم بیام
دکتر ابرویی بالا انداخت
دکتر: نکنه درگیر این بودی هوم بیا پسر بیا
نشست بغل دستم که دکتر اشارع کرد بیام رو تختش که همیشه اونجا میرفتم
وخیلیم ذوق داشتم مث قبل
گوشیش رو گذاشت تو گوشش تا صدای ضربان قلبم رو بشنو
ولی من اونقدری استرس داشتم بودم واسه اومدن به اینجا یا دیر کردن......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part72
#paniz
صبح با سر و صدای دیانا بیدار شدم که هی غر میزد
با همون سر و وضع ژولیده پولیده اومدم بیرون که داشت با گوشی حرف میزد
_ای چته دیانا بزار بخابم دیگه
روبه من شد با دیدن من
دیانا: من بعدا تماس میگیرم اقای دکتر
همین که گوشی رو قطع کرد پقی زد زیر خنده که حرصی گفتم
_چته چرا میخندی ادم ندیدی با کی حرف میزنی نمیزاری بخابم
بریده بریده لب زد
دیانا: یه لحظه
وقتی تونست خودش رو کنترل کنه با غیض لب زد
دیانا: مگه تو نباید هر ماه بری یه چکاپ واسه قلبت
با پشت دست کوبیدم تو پیشونیم
_امروز چندمه
دیانا: 8 ام
نشستم رو مبل و دستی به موهام کشیدم
_واییی امروز وقت داشتم یادم رفته اخخ حالا وقت داد بهم
نشست کنارم
دیانا: والا از اونجایی از بچگی میرفتی پیشش داد اونم واسه ساعت 2 اخرین مریضش میشی
_چند ساعت
دیانا: 1 و بیست دقیقه
جوری گردنم به سمتش برگردونم مهرهام درد گرفتن
دیانا: چیه اینم داد باید شکر کنی چون 2 ماه نمیری از دستت شکاره پاشو اماده شو با هم بریم
سری تکون دادم رفتم اتاقم توی 5مین همچین اماده شده فک کنم تو عمرم اینجوری اماده نشده بودم
با دیا سوار ماشین شدیم که رضا زنگ زد
_اینم ما رو ول نمیکنا
دیانا: کی
_بی عضو
گوشی رو جواب دادم که
با ارنجش کوبید به پهلوم که سوراخ شد ناله ای کردم
رضا: الوو کجای پانیذ میدونی چقد زنگ زدم
همینجوری که فرمون گرفته بود
_رضا وقت ندارم الان باید دکتر باشم همینم دیرم شده
رضا: دکتر بر چی لوکیشن بفرس بیام اونجا
_واسه چی میای
رضا:مث اینکه نمیدونی اخر هفته عروسیه
اهانی گفتم و گوشی رو قطع کردم
دیانا: کی میخای یاد بگیری تو اخه گوشی رو چرا قطع کردی
_فعلا وضعیت من واجبه لوکیشن بیمارستان دکترم رو براش بفرس
باشه ای گف که یه ربع رسیدیم
با دیا وارد طبقه ای که دکترم اونجا بود شدیم و به سمت منشیش رفتیم
که همین مریض میومد بیرون ما بودیم نشستیم رو صندلی و منتظر موندیم
که رضا هم اومد
دیانا: چرا انقد زود اومدی
رضا: نزدیک بودم بهتون خب اینجا چیکار میکنین
منشی صدا زد
_من رفتم توضیح بده به جنابالی
رفتم تو که
دکتر طلوعی شروع کرد به گله کردن
دکتر: ببین دو ماه پیش نگفتم منتظرتم یادت رفت دخترکوچولو
تک خنده ای کردم که تقه ای به در خورد و رضا اومد تو
رضا: ببخشید میتونم منم بیام
دکتر ابرویی بالا انداخت
دکتر: نکنه درگیر این بودی هوم بیا پسر بیا
نشست بغل دستم که دکتر اشارع کرد بیام رو تختش که همیشه اونجا میرفتم
وخیلیم ذوق داشتم مث قبل
گوشیش رو گذاشت تو گوشش تا صدای ضربان قلبم رو بشنو
ولی من اونقدری استرس داشتم بودم واسه اومدن به اینجا یا دیر کردن......
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.