[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱۹
رو گرفت و به کمد چسپوند و بینه دست هایش و کمد گرفته اش بود
لینو : باید قبل از اون شب به این چیزاش فکر میکردی
ات عصبی گفت
ات : ولم کن
لینو : باهات ازدواج میکنم
ات : آما من نمیکنم
لینو عصبی گفت
لینو: فکردی به حرفت گوش میدم تو اول ماله من شدی دیگه حقه حرف زدن رو نداری
ات : از دستت فرار میکنم
لینو : تو ماله منی
لینو لب*هایش رو رویه گ*ردن ات گذاشت
ات اذیت شد و با صدایه لرزوند گفت
ات : برو کنار
لینو شروع به گ*از گرفتن گ*ردنه دوختره کرد اون خیلی اذیت میشد هر سانیه ای آب دهن اش رو قورت میداد
ات : دست برداری لینو
لینو دست اش رو گذاشت رویه پ*هلویه دوختره
گذاشت
ات : ل ... لطفا ... لینو درد .. داره
بلخره لینو دل کند و تو چشم هایه دوختره خیره شد
لینو : من با تو ازدواج میکنم و تو هم قبول میکنی فهمیدی
ات نفس عميقی کشید و هیچی نگفت همان دیقه نینو گریش گرفت و زود از لینو فاصله گرفت و سمت پسر اش رفت
بچه رو خیلی آروم از رویه تخت بلند کرد و تو اغوشه خود اش گذاشت وقتی نینو رو در اغوشش میگرفت احساس خیلی خوبی داشت و خوشحال میشد
نگاهی به لینو انداخت اون مشغول پیراهن اش بود تا بپوشه و ات زود لباس اش رو بالا زد و نیم تنه ای که پوشیده بود رو پایین کشید و نک س*ینه اش رو به دهانه بچه برد بعد از کمی دهن تکون دادن شروع به خوردن اش کرد ات زود پیراهن اش رو رویه س*ینه اش کشید لینو نگاهی بهش انداخت و سمت ات رفت جلو اش نشست
میخواست صورت نینو رو ببینه اما ات نذاشت
ات : چیکار میکنی
لینو : خوب دارم پسرمو نگاه میکنم
ات : صبر داشته باش نمیبینی داره شیر میخوره
لینو : واقعا دیونه ای ات خوب قراره ازدواج کنیم اما باز اینجوری میگی
لینو رویه تخت دراز کشید و چراغ سمت خود اش رو خاموش کرد
ات هم وقتی نینو شیر نمیخورد اون رو کنار لینو گذاشت
لینو : چرا نمیبریش اوتاقش
ات : نمی خواهم
لینو عصبی گفت
لینو : چرا مثل بچه ها حرف میزنی
ات : ای بابا چه انتظاری ازم داری اینکه بیام تو بغلت ها
من حتی ترو نمیشناسم درسته که باهات ر*ابطه داشتم اون فقد یک بار بود
نگاهش رو به زمین دوخت و سکوت کرد
لینو رویه تخت نشست
ات : میدونی نمیتونی درکم کنی یه جایه قریبه ای اوردنت ...
پارت ۱۹
رو گرفت و به کمد چسپوند و بینه دست هایش و کمد گرفته اش بود
لینو : باید قبل از اون شب به این چیزاش فکر میکردی
ات عصبی گفت
ات : ولم کن
لینو : باهات ازدواج میکنم
ات : آما من نمیکنم
لینو عصبی گفت
لینو: فکردی به حرفت گوش میدم تو اول ماله من شدی دیگه حقه حرف زدن رو نداری
ات : از دستت فرار میکنم
لینو : تو ماله منی
لینو لب*هایش رو رویه گ*ردن ات گذاشت
ات اذیت شد و با صدایه لرزوند گفت
ات : برو کنار
لینو شروع به گ*از گرفتن گ*ردنه دوختره کرد اون خیلی اذیت میشد هر سانیه ای آب دهن اش رو قورت میداد
ات : دست برداری لینو
لینو دست اش رو گذاشت رویه پ*هلویه دوختره
گذاشت
ات : ل ... لطفا ... لینو درد .. داره
بلخره لینو دل کند و تو چشم هایه دوختره خیره شد
لینو : من با تو ازدواج میکنم و تو هم قبول میکنی فهمیدی
ات نفس عميقی کشید و هیچی نگفت همان دیقه نینو گریش گرفت و زود از لینو فاصله گرفت و سمت پسر اش رفت
بچه رو خیلی آروم از رویه تخت بلند کرد و تو اغوشه خود اش گذاشت وقتی نینو رو در اغوشش میگرفت احساس خیلی خوبی داشت و خوشحال میشد
نگاهی به لینو انداخت اون مشغول پیراهن اش بود تا بپوشه و ات زود لباس اش رو بالا زد و نیم تنه ای که پوشیده بود رو پایین کشید و نک س*ینه اش رو به دهانه بچه برد بعد از کمی دهن تکون دادن شروع به خوردن اش کرد ات زود پیراهن اش رو رویه س*ینه اش کشید لینو نگاهی بهش انداخت و سمت ات رفت جلو اش نشست
میخواست صورت نینو رو ببینه اما ات نذاشت
ات : چیکار میکنی
لینو : خوب دارم پسرمو نگاه میکنم
ات : صبر داشته باش نمیبینی داره شیر میخوره
لینو : واقعا دیونه ای ات خوب قراره ازدواج کنیم اما باز اینجوری میگی
لینو رویه تخت دراز کشید و چراغ سمت خود اش رو خاموش کرد
ات هم وقتی نینو شیر نمیخورد اون رو کنار لینو گذاشت
لینو : چرا نمیبریش اوتاقش
ات : نمی خواهم
لینو عصبی گفت
لینو : چرا مثل بچه ها حرف میزنی
ات : ای بابا چه انتظاری ازم داری اینکه بیام تو بغلت ها
من حتی ترو نمیشناسم درسته که باهات ر*ابطه داشتم اون فقد یک بار بود
نگاهش رو به زمین دوخت و سکوت کرد
لینو رویه تخت نشست
ات : میدونی نمیتونی درکم کنی یه جایه قریبه ای اوردنت ...
۶.۲k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.