[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۲۰
ات : میدونی نمیتونی درکم کنی یه جایه قربیی اوردنت سکوت کرد و نگاهش رو به پایین دوخت
لینو بهش نزدیک تر شد
ات : خیلی تنهام نه کسی رو دارم نه کسی هم بهم اهمیت میده مادر دیگه رفته و خدا میدونه کی میام
حرف هایش رو با غمگینی میگفت
ات : یهویی بچه دار میشم و یه نی نی کوچولو میاد باید ازش مراقبت کنم در حالی که من حتی نمیدونستم چجوری بهش شیر بدم
لینو : اشکالی نداره ببین تو به یه تکیه گاه لازم داری
ات : چه تکیه گاهی من به تکیه گاه نیازی ندارم
لینو : خودتو خیلی دسته بالا میگیری
ات نگاهش رو به لینو دوخت و صورت اش رو نزدیک صورت اش کرد
ات : من خودمو دسته بالا نمیگیرم دسته بالا هستم
لینو کمی نزدیک تر اش شد
لینو : پرو بازی در میاری
ات : آره چجورم
لینو نگاه اش رو از چشم هایش برد سمت ل*ب هایه اون دوختر و بدونه هیچ معطلی ل*ب هایش رو گذاشت رویه ل*ب هایه اون دوخت
ات زود هول اش داد و با صدایه بلند گفت
ات : میفهمی چیکار میکنی
لینو : هیچ کاری
لینو خندی کرد و رویه تخت دراز کشید نینو کنار اش خواب بود ات هم دراز کشید هر دو به سقف خیره شده بود
لینو : هفته آینده مراسم ازدواجه
ات هیچی نگفت و میدونست دیگه باید قبول کنه چون راه دیگی نداره نگاه اش رو به نینو دوخت
مجبور بود تا بخاطر پسر اش خود اش رو فدا کنه روبه نینو کرد و بوسی رو رویه پیشانیه نینو گذاشت لینو تماشا گره اون صحنه بود
______________________________
ساعت ۳ شب بود و نینو بیدار شده بود ات با صدایه نینو بیدار شد که گریه میکرد ات زود رویه تخت نشست و نینو رو بلند کرد چراغ رو روشن کرد و پيراهن اش و بالا برد و به نینو شیر میداد اما اون لج کرده بود بچه ها کوچولو وقتی لج کنن زود شیر نمیخورن
ات هر کاری میکرد اما نینو شیر نمیخورد
لینو با حالت خابالویی گفت
لینو : ای بابا آرومش کن دیگه
ملافه رو رویه سر اش گذاشت ات عصبی گفت
ات : خوب شیر نمیخوره
لینو زود رویه تخت نشست و با نگرانی گفت
لینو : نکنه مریض شده
ات : نمیدونم شیر نمیخوره
نینو رو بالا و پایین میکرد اما اون فقد با صدایه بلند گریه میکرد ات از رویه تخت پایین شد و نینو رو تو آغوش اش تکون میداد اما اون بچه درست مثل پدر اش لجباز بود
صدایه در اومد و لینو گفت
لینو : میتونی بیایی
مادر لینو ومادر هیونجین وارد اوتاق شدن مادر لینو نگران گفت
م/ل : چیشده نینو حالش خوب نیست
ات نمیدونم خانم وقتی بیدار شدم گریه میکرد
مادر هیونجین خندی کرد و گفت
م/هیونی : چیزی نیست فقد لج کرده
لینو از رویه......
پارت ۲۰
ات : میدونی نمیتونی درکم کنی یه جایه قربیی اوردنت سکوت کرد و نگاهش رو به پایین دوخت
لینو بهش نزدیک تر شد
ات : خیلی تنهام نه کسی رو دارم نه کسی هم بهم اهمیت میده مادر دیگه رفته و خدا میدونه کی میام
حرف هایش رو با غمگینی میگفت
ات : یهویی بچه دار میشم و یه نی نی کوچولو میاد باید ازش مراقبت کنم در حالی که من حتی نمیدونستم چجوری بهش شیر بدم
لینو : اشکالی نداره ببین تو به یه تکیه گاه لازم داری
ات : چه تکیه گاهی من به تکیه گاه نیازی ندارم
لینو : خودتو خیلی دسته بالا میگیری
ات نگاهش رو به لینو دوخت و صورت اش رو نزدیک صورت اش کرد
ات : من خودمو دسته بالا نمیگیرم دسته بالا هستم
لینو کمی نزدیک تر اش شد
لینو : پرو بازی در میاری
ات : آره چجورم
لینو نگاه اش رو از چشم هایش برد سمت ل*ب هایه اون دوختر و بدونه هیچ معطلی ل*ب هایش رو گذاشت رویه ل*ب هایه اون دوخت
ات زود هول اش داد و با صدایه بلند گفت
ات : میفهمی چیکار میکنی
لینو : هیچ کاری
لینو خندی کرد و رویه تخت دراز کشید نینو کنار اش خواب بود ات هم دراز کشید هر دو به سقف خیره شده بود
لینو : هفته آینده مراسم ازدواجه
ات هیچی نگفت و میدونست دیگه باید قبول کنه چون راه دیگی نداره نگاه اش رو به نینو دوخت
مجبور بود تا بخاطر پسر اش خود اش رو فدا کنه روبه نینو کرد و بوسی رو رویه پیشانیه نینو گذاشت لینو تماشا گره اون صحنه بود
______________________________
ساعت ۳ شب بود و نینو بیدار شده بود ات با صدایه نینو بیدار شد که گریه میکرد ات زود رویه تخت نشست و نینو رو بلند کرد چراغ رو روشن کرد و پيراهن اش و بالا برد و به نینو شیر میداد اما اون لج کرده بود بچه ها کوچولو وقتی لج کنن زود شیر نمیخورن
ات هر کاری میکرد اما نینو شیر نمیخورد
لینو با حالت خابالویی گفت
لینو : ای بابا آرومش کن دیگه
ملافه رو رویه سر اش گذاشت ات عصبی گفت
ات : خوب شیر نمیخوره
لینو زود رویه تخت نشست و با نگرانی گفت
لینو : نکنه مریض شده
ات : نمیدونم شیر نمیخوره
نینو رو بالا و پایین میکرد اما اون فقد با صدایه بلند گریه میکرد ات از رویه تخت پایین شد و نینو رو تو آغوش اش تکون میداد اما اون بچه درست مثل پدر اش لجباز بود
صدایه در اومد و لینو گفت
لینو : میتونی بیایی
مادر لینو ومادر هیونجین وارد اوتاق شدن مادر لینو نگران گفت
م/ل : چیشده نینو حالش خوب نیست
ات نمیدونم خانم وقتی بیدار شدم گریه میکرد
مادر هیونجین خندی کرد و گفت
م/هیونی : چیزی نیست فقد لج کرده
لینو از رویه......
۵.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.