[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۲۱
لینو : خوب پس یعنی مریض نشده حالش خوبه
م/ل : آره پسرم حالش خوبه
نگاه اش رو به ات دوخت
م/ل : دوخترم بشین و بهش شیر بده
ات : آما نمیخوره
م/هیونی : میخوره دوخترم اما اگه نخورد حتما دلش درد میکنه
ات سمت تخت و مادر لینو و هیونجین از اوتاق خارج شدن ات زود پیراهن اش رو بالا زد و نیم تنه اش رو بالا برد و نک س*ینه اش رو به دهانه نینو گذاشت و نینو لجباز شروع به خوردن اش کرد ات دوباره پیراهن اش رو رویه صورت نینو گذاشت
ات : آخه چرا لج کرده بودی ها کوچولویه من
لینو سمت اون ها قدم برداشت و جلویه ات نشست
لینو : نگران نباش نینو یخورده لجبازه
ات : خیلی ترسیدم چیزیش بشه
لینو : نه هیچیش نمیشه اون مادرشو نگران نمیکنه درسته نینو کوچولویه من
ات : برو بخواب صبح زود بیدار میشی
لینو خندی کرد و رویه تخت دراز کشید
لینو : تو الان به فکرم بودی ؟
ات : نه چرا باید به فکرت باشم
ات نگاهی به نینو انداخت که خیلی آروم خواب بود
کنار خودش و لینو گذاشت اش و خود اش هم دراز کشید
___________________________
لینو با نور خورشید که به چشم هایش میخورد بیدار شد نگاهش رو سمت ات و نینو انداخت
نینو خیلی نزدیک تو اغوشه مادرش خواب بود درست کله شب گریه کرده بود لینو هم برایه همین نخوابیده بود
لینو پتو رو رویه ات کشید و از رویه تخت پایین شد سمت ح*مام رفت و بعد از دوش گرفتن و کت شلوار مشکی رو پوشید از اوتاق خارج شد
سره میز همه نشسته بودن
م/ل : ات بیدار نشد
لینو : نه کله شب نینو گریه میکرد گفتم ات استراحت کنه
نی هو : لینو تو میخواهی با اون ازدواج کنی
لینو مشغول خوردن صبحانه بود گفت
لینو : درسته
نی هو : پس قولی که به من داده بودی چی میشه
لینو با عصبانیت از رویه صندلی بلند شد و گفت
لینو : مگه من نگفتم پایه اون موضوع رو نکش
نی هو : تو بهم قول ...
لینو : ساکت
هیونجین : لینو بفهم چی میگی
لینو : هیونجین به خواهرت بگو باید خفشه
لینو عصبی راه اوفتاد با یاد آوری چیزی نگاهی به مادرش انداخت
لینو : مادر به ات برس بزار از اوتاق بیاد بیرون و مراقبش باش شاید دست به فرار بزنه
لینو بعد از حرف هایش از سالون خارج شد
__________________________
ات با صدایه خنده هایه نینو بیدار شد وقتی چشم هایش رو باز کرد با خنده هایه نینو مواجه شد خنده بر لب اش اومد
ات : بیدار شدی نی نیه من
رویه تخت نشست و نینو رو بلند کرد و در اغوشه خود اش گذاشت اش دست کوچولو اش رو گرفت
ات : اگه تو نبودی من چیکار میکردم نینی من من خیلی تنهام مامانی تو خیلی تنهاست آخه کی فکرشو میکرد من همچین مادری میشم ..
پارت ۲۱
لینو : خوب پس یعنی مریض نشده حالش خوبه
م/ل : آره پسرم حالش خوبه
نگاه اش رو به ات دوخت
م/ل : دوخترم بشین و بهش شیر بده
ات : آما نمیخوره
م/هیونی : میخوره دوخترم اما اگه نخورد حتما دلش درد میکنه
ات سمت تخت و مادر لینو و هیونجین از اوتاق خارج شدن ات زود پیراهن اش رو بالا زد و نیم تنه اش رو بالا برد و نک س*ینه اش رو به دهانه نینو گذاشت و نینو لجباز شروع به خوردن اش کرد ات دوباره پیراهن اش رو رویه صورت نینو گذاشت
ات : آخه چرا لج کرده بودی ها کوچولویه من
لینو سمت اون ها قدم برداشت و جلویه ات نشست
لینو : نگران نباش نینو یخورده لجبازه
ات : خیلی ترسیدم چیزیش بشه
لینو : نه هیچیش نمیشه اون مادرشو نگران نمیکنه درسته نینو کوچولویه من
ات : برو بخواب صبح زود بیدار میشی
لینو خندی کرد و رویه تخت دراز کشید
لینو : تو الان به فکرم بودی ؟
ات : نه چرا باید به فکرت باشم
ات نگاهی به نینو انداخت که خیلی آروم خواب بود
کنار خودش و لینو گذاشت اش و خود اش هم دراز کشید
___________________________
لینو با نور خورشید که به چشم هایش میخورد بیدار شد نگاهش رو سمت ات و نینو انداخت
نینو خیلی نزدیک تو اغوشه مادرش خواب بود درست کله شب گریه کرده بود لینو هم برایه همین نخوابیده بود
لینو پتو رو رویه ات کشید و از رویه تخت پایین شد سمت ح*مام رفت و بعد از دوش گرفتن و کت شلوار مشکی رو پوشید از اوتاق خارج شد
سره میز همه نشسته بودن
م/ل : ات بیدار نشد
لینو : نه کله شب نینو گریه میکرد گفتم ات استراحت کنه
نی هو : لینو تو میخواهی با اون ازدواج کنی
لینو مشغول خوردن صبحانه بود گفت
لینو : درسته
نی هو : پس قولی که به من داده بودی چی میشه
لینو با عصبانیت از رویه صندلی بلند شد و گفت
لینو : مگه من نگفتم پایه اون موضوع رو نکش
نی هو : تو بهم قول ...
لینو : ساکت
هیونجین : لینو بفهم چی میگی
لینو : هیونجین به خواهرت بگو باید خفشه
لینو عصبی راه اوفتاد با یاد آوری چیزی نگاهی به مادرش انداخت
لینو : مادر به ات برس بزار از اوتاق بیاد بیرون و مراقبش باش شاید دست به فرار بزنه
لینو بعد از حرف هایش از سالون خارج شد
__________________________
ات با صدایه خنده هایه نینو بیدار شد وقتی چشم هایش رو باز کرد با خنده هایه نینو مواجه شد خنده بر لب اش اومد
ات : بیدار شدی نی نیه من
رویه تخت نشست و نینو رو بلند کرد و در اغوشه خود اش گذاشت اش دست کوچولو اش رو گرفت
ات : اگه تو نبودی من چیکار میکردم نینی من من خیلی تنهام مامانی تو خیلی تنهاست آخه کی فکرشو میکرد من همچین مادری میشم ..
۱.۰k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.