پارت311
#پارت311
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
دیدم که از عصبانیت دستاشو مشت کرده حرصی رو به شراره گفت :
فقط گمشووو از چشم میفهمی ؟!
شراره زد زیر خنده در همون حال گفت : اووه حرص نخور عشقم شیرت خشک میشه اون وقت نمیتونی به خواهر زاده هام شیر بدی !!
دیگه از دماغ مهسا دود بلند میشد از حالت صورتش خندم گرفته بود خیلی بامزه شده بود نتونستم
تحمل کنم منم شروع کردم به خندیدن ، نگاهی به من انداخت و گفت :
چیه خوشت میاد ؟!
تک سرفه ایی کردم که خندم تموم شه ولی با صدایی که آثار خنده توش موج میزد گفتم :
چرا بدم بیاد ؟!
با زدن این حرف شراره یه چشمک زد که از چشمای مهسا دور نموند از حرص نمیدونست چیکار کنه فقط عصبی به ما نگاه میکرد
پاشو محکم کوبید به زمین و گفت :
هر دو برید گم شید که انقدر بی حیایید !!
بهش نگاه کردم صورتش انقدر بامزه شده بود که دوست داشتم بخورمش ، میدونستم داره خجالت میکشه
ولی خب باید کم کم روش باز میشد! لبمو با زبون تر کردم و گفتم :
عروسکم حرص نخور زشت میشی دیگه نمیام بگیرمتااا
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
دیدم که از عصبانیت دستاشو مشت کرده حرصی رو به شراره گفت :
فقط گمشووو از چشم میفهمی ؟!
شراره زد زیر خنده در همون حال گفت : اووه حرص نخور عشقم شیرت خشک میشه اون وقت نمیتونی به خواهر زاده هام شیر بدی !!
دیگه از دماغ مهسا دود بلند میشد از حالت صورتش خندم گرفته بود خیلی بامزه شده بود نتونستم
تحمل کنم منم شروع کردم به خندیدن ، نگاهی به من انداخت و گفت :
چیه خوشت میاد ؟!
تک سرفه ایی کردم که خندم تموم شه ولی با صدایی که آثار خنده توش موج میزد گفتم :
چرا بدم بیاد ؟!
با زدن این حرف شراره یه چشمک زد که از چشمای مهسا دور نموند از حرص نمیدونست چیکار کنه فقط عصبی به ما نگاه میکرد
پاشو محکم کوبید به زمین و گفت :
هر دو برید گم شید که انقدر بی حیایید !!
بهش نگاه کردم صورتش انقدر بامزه شده بود که دوست داشتم بخورمش ، میدونستم داره خجالت میکشه
ولی خب باید کم کم روش باز میشد! لبمو با زبون تر کردم و گفتم :
عروسکم حرص نخور زشت میشی دیگه نمیام بگیرمتااا
۵.۵k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.