عنوان:«اعتراف زیر بارون»
عنوان:«اعتراف زیر بارون»
متن:بعد از کلی دویدن و خسته شدن بلاخره همه پخش زمین بودن
اما هم رفت تو اشپزخونه تا برای مایکی دوریاکی بیاره و وقتی چشمش به دراکن میخورد و همین باعث خنده ی مایکی نائومی میشد و دراکن هم اعصاب نداشت ولی خودشو بخاطر اما کنترل میکرد تا کار دست نائومی و مایکی نده...!!!
بعد از گذر زمان مایکی بلند شد و یه لباس به دراکن داد تا بپوشتش تا نزنه لهشون کنه!!!
نائومی هم رفت کمک اما تا غذا درست کنن و پدربزرگ هم درحال کتاب خوندن بود همه چی اروم بود که اما روبه نائومی کرد و گفت:...
اما: نائومی چان میگم با مایکی برین بیرون من غذا رو درست میکنم راستی ممکنه بارون بیاد چتر هم ببرین!!!
نائومی: هاه؟.... اوهوم چرا که نه..... ^^
نائومی: هویی دوریاکی خوار پاشو بریم بیرون!!!
مایکی میاد پشت سره نائومی و سرشو میزاره رو شونه ی نائومی
مایکی: باشه..... بلیم بیلون نائومی چاااانننن^^( با لحن بچگانه)
نائومی: بریم ^^
با مایکی رفتیم بیرون که مایکی چشمش به بستنی فروشی افتاد.
مایکی با حالت بچگونه ای استینتو گرفت و گفت:
مایکی: نائومی چاااننننن بستنی موخوام لوطفااااا( بچگانه)
نائومی: مایکی! اما غذا درست کرده میریم خونه غذا می.....
مایکی: نهههههههههه منننننن بببسسستتتنییییی موووخواااااا......
نائومی : بیا ابرومونو بردی!!!
و نائومی دستشو جلوی دهن مایکی گرفت و مردم با قیافه ی 𝐰𝐭𝐟 نگاتون میکردن و تو هم تا جایی که تونستی دور شدی و رفتی بستنی فروشی و برای مایکی بستنی خریدی و مایکی هم قیافه خر شاکی به خودش گرفت و راه افتادین رو نیمکت نشستین تا مایکی بستنئشو بخوره که بارون گرفت چتر تو باز کردی برای مایکی و خودت که مایکی بستنی شو خورد و دستتو گرفت( یه دستتو)
و گفت:
مایکی:نائومی...... وایسا.... من... م.. من.... چیزه... من. و.. عاشقت شد... شدم!!!!!
نائومی: ها؟.... تو منو دوست داری... میدونستم!!!
مایکی: چییییی!!!
نائومی برای مایکی از دیشب گفت که چیا میگفت تو خواب و حرفای اما هم گفت و در اخر
نائومی: منم دوست دارم دوریاکی خوااارررر
مایکی انقدر خوشحال شد که نائومی رو می چلوند و زیر بارون دست تو دست هم راهی خونه شدن ولی ایا این ماجرا به خوبی تموم میشه؟......
برای پارت بعد ۱۸👍بیبیام تا پارت بعد جانه♥︎♥︎♥︎
متن:بعد از کلی دویدن و خسته شدن بلاخره همه پخش زمین بودن
اما هم رفت تو اشپزخونه تا برای مایکی دوریاکی بیاره و وقتی چشمش به دراکن میخورد و همین باعث خنده ی مایکی نائومی میشد و دراکن هم اعصاب نداشت ولی خودشو بخاطر اما کنترل میکرد تا کار دست نائومی و مایکی نده...!!!
بعد از گذر زمان مایکی بلند شد و یه لباس به دراکن داد تا بپوشتش تا نزنه لهشون کنه!!!
نائومی هم رفت کمک اما تا غذا درست کنن و پدربزرگ هم درحال کتاب خوندن بود همه چی اروم بود که اما روبه نائومی کرد و گفت:...
اما: نائومی چان میگم با مایکی برین بیرون من غذا رو درست میکنم راستی ممکنه بارون بیاد چتر هم ببرین!!!
نائومی: هاه؟.... اوهوم چرا که نه..... ^^
نائومی: هویی دوریاکی خوار پاشو بریم بیرون!!!
مایکی میاد پشت سره نائومی و سرشو میزاره رو شونه ی نائومی
مایکی: باشه..... بلیم بیلون نائومی چاااانننن^^( با لحن بچگانه)
نائومی: بریم ^^
با مایکی رفتیم بیرون که مایکی چشمش به بستنی فروشی افتاد.
مایکی با حالت بچگونه ای استینتو گرفت و گفت:
مایکی: نائومی چاااننننن بستنی موخوام لوطفااااا( بچگانه)
نائومی: مایکی! اما غذا درست کرده میریم خونه غذا می.....
مایکی: نهههههههههه منننننن بببسسستتتنییییی موووخواااااا......
نائومی : بیا ابرومونو بردی!!!
و نائومی دستشو جلوی دهن مایکی گرفت و مردم با قیافه ی 𝐰𝐭𝐟 نگاتون میکردن و تو هم تا جایی که تونستی دور شدی و رفتی بستنی فروشی و برای مایکی بستنی خریدی و مایکی هم قیافه خر شاکی به خودش گرفت و راه افتادین رو نیمکت نشستین تا مایکی بستنئشو بخوره که بارون گرفت چتر تو باز کردی برای مایکی و خودت که مایکی بستنی شو خورد و دستتو گرفت( یه دستتو)
و گفت:
مایکی:نائومی...... وایسا.... من... م.. من.... چیزه... من. و.. عاشقت شد... شدم!!!!!
نائومی: ها؟.... تو منو دوست داری... میدونستم!!!
مایکی: چییییی!!!
نائومی برای مایکی از دیشب گفت که چیا میگفت تو خواب و حرفای اما هم گفت و در اخر
نائومی: منم دوست دارم دوریاکی خوااارررر
مایکی انقدر خوشحال شد که نائومی رو می چلوند و زیر بارون دست تو دست هم راهی خونه شدن ولی ایا این ماجرا به خوبی تموم میشه؟......
برای پارت بعد ۱۸👍بیبیام تا پارت بعد جانه♥︎♥︎♥︎
۷.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.